وقتی فرودگاه برای حجاج کیسه میدوزد
پارکینگ را برای همین ایام حج ۲۰۰ میلیون تومان اجاره کردهام که ۱۰۰ میلیون تومان آن را پیش دادهام.»
سکانس اول: گریههای عارفانه
برای بدرقه هر مسافرِ خانه خدا، دهها نفر در چندین خودرو به سالن پنج آمدهاند. در اطراف خیابانها تابلوهایی نصب شدهاند با این مضامین: توقف مطلقاً ممنوع، حمل با جرثقیل، حق پارک خودرو ندارید و همه باید وارد پارکینگ شوید. ورودی 2 هزار تومان است. هیچ کس اعتراض نمیکند. هر کسی ماشین را در گوشهای رها میکند تا مسافر خود را بدرقه کند. وارد سالن پنج که شوید دورتادور غرفهبندی شده که هر کدام کالا یا خدمتی را عرضه میکنند. دو خانم همدیگر را در آغوش گرفته و به شدت گریه میکنند. یکی از آنها به دیگری میگوید در خانه کعبه که طواف میکنی، من را هم دعا کن. شاید خداوند نظری کرد و من هم قبل از اینکه نفس آخر را بکشم، خانه کعبه را دیدم. همچنان که این دو خواهر درددل میکنند کودکی چادر یکی از آنها را به شدت میکشد و با اشاره به غرفه فروش بادکنک، از مادرش میخواهد که بادکنکی برای او بخرد .زن که به ستوه آمده، برای آنکه بتواند درد دلهای خواهرانهاش را ادامه دهد، یک اسکناس 500 تومانی به فرزندش میدهد. بچه به سرعت به سمت بادکنکفروش میرود اما با همان سرعت باز میگردد و دوباره چادر مادرش را میکشد و میگوید که یک اسکناس 1000 تومانی بدهد.
سکانس دوم: نبرد بر سر قیمت بادکنک!
یک باره حالت عرفانی رنگ میبازد. مادر بچه، خواهرش را رها میکند و به سراغ بادکنکفروش میرود و با لحنی اعتراضآمیز میگوید: مگر اینجا سرگردنه است؟ قیمت این بادکنک 200 تومان است. بادکنکفروش که گویا گوشش از این حرفها پر است پاسخ میدهد: «کسی که این بادکنک را 200 تومان میفروشند برای اجاره یک ماه غرفه شش متری، مبلغ 15 میلیون تومان اجاره نمیدهد!» زن بدون توجه به این رقم میگوید: «ولی این دلیل نمیشود که بخواهید اجاره 15میلیون تومانیتان را با خالی کردن جیب مردم در بیاورید!»
سکانس سوم: من بادکنک میخواهم!
سکانس آخر: لطفاً کیسه را کوچکتر بدوزید!
در گوشه این سالن، وسایل بازی کودکان قرار دارد. قیمتها جالب است. استخر توپ 2000 تومان و قیمت تاب و سرسره هم 2000 تومان است. مسئول این اسباب بازیها میگوید: «برای همین یک تکه جا 20 میلیون تومان اجاره دادهام. انتظار نداشته باشید که ضرر کنم! از صبح تا شب باید اینجا بمانم تا بتوانم اول اجارة محل را بپردازم و بعد اگر خدا خواست، یک لقمه نانی هم به خانه ببرم.»
به سراغ مسئول پارکینگ میروم تا داستان او را از این اجارههای نجومی بشنوم. او هم دل پردردی دارد و میگوید: «پارکینگ را برای همین ایام حج 200 میلیون تومان اجاره کردهام که 100 میلیون تومان آن را پیش دادهام و باید تا یک ماه دیگر 100 میلیون تومان دیگر بپردازم. اگر هم اجاره پارکینگ را زیاد میگیرم به سبب آن است که باید این اجاره را دربیاورم. به هر حال با فرودگاه توافق کردهام و باید آن را بپردازم.» سرم گیج میرود، معنای این توافق فرودگاه برای سرکیسه کردن مردم را نمیفهمم؟! به راستی برای بدرقه فردی که به خانه خدا میرود، چقدر باید هزینه اضاقی بدهیم؟ چرا باید برخی مسئولان برای هر چیزی کیسه بدوزند؟ کاش حداقل کمی اندازه این کیسهها را منصفانهتر در نظر بگیرند، تا کسی که راهی معنویترین سفر زندگیاش است، هزینه کمتری را متحمل شود.
دیدگاه تان را بنویسید