تهران امروز: ما برای اخلاق زنده‌ايم

کد خبر: 155162

ينكه متجاوز يا قاتلي پيدا و قصاص شود سهل است ولي آنچه سخت است اين است كه همه ما ـ نه فقط مسئولين و روساي فلان ارگان و بهمان دستگاه ـ از خود بپرسيم كه ما با اخلاقمان چه كرده‌ايم؟

قتل در شهر ما ارزان شده است، به ارزاني عصبيتي زودگذر و خشمي بي‌پايه. چه جان‌هاي باارزشي كه مفت به خاك مي‌افتند و چه وجدان‌هايي كه از پس صداي مهيب اين افتادن‌ها هنوز بيدار نمي‌شوند تا از خود بپرسند: «در اين معركه نفس‌پرور اخلاق كجاست؟!» قوي‌ترين مرد ايران ـ داداشي ـ‌ با اصابت ضربات چاقو در كمتر از نيم ساعت در كف خيابان جان مي‌دهد، همزمان و كمي آن‌سوتر روحاني جواني ـ علي خليلي ـ كه آمر به معروف بوده به خون مي‌نشيند و پنج بيمارستان بزرگ پايتخت كشور از پذيرشش سر باز مي‌زنند و... همين چند صباحي پيش بود كه دختري كاردآجين شد تنها به جرم دوست نداشتن ديگري و... هرچه به عقب برويم باز هم هست رخدادهايي كه مثل رعد بر جان و روان مردمان اين ديار فرود آمد و عقل را فرو نهاد تا خواب‌زدگان رويانشين را به خود آورد كه «حال اخلاق خوب نيست!» اتفاق عجيبي افتاده! رخداد بي‌سابقه‌اي! كه همه ما را به شدت ساده‌انگار كرده به‌طوري كه تا اتفاقي از جنس قتل‌هاي سعادت‌آباد يا فاجعه‌هايي از سنخ حواشي اصفهان يا وقايعي از گونه كاشمر و پل مديريت و چه وچه به وقوع مي‌پيوندد بلافاصله «حكم‌ها» و «فريادها» چنان برمي‌خيزد كه «برويد، بگيريد و بكشيد» و يا كيست مقصر چنين فاجعه‌اي جز «اين» و جز «آن» و گويي پديده‌هاي انساني مسائلي تك‌خطي و بسيار سهل و ساده است و با پيدا كردن مقصري همه مشكلاتش حل مي‌شود. همين ساده‌سازي عقل فريب است كه جا را براي عقلانيت نقاد تنگ مي‌كند تا نتواند ريشه‌يابي كند و زنهار دهد كه «از پس اين قافله تاراج خزان مي‌آيد آقايان!» اينكه متجاوز يا قاتلي پيدا و قصاص شود سهل است ولي آنچه سخت است اين است كه همه ما ـ نه فقط مسئولين و روساي فلان ارگان و بهمان دستگاه ـ از خود بپرسيم كه ما با اخلاقمان چه كرده‌ايم؟ چرا اخلاق اجتماعي ما تا بدين پايه ضعيف شده كه با كوچك‌ترين خشمي به راحتي بزرگ‌ترين گناه ـ قتل ـ را مرتكب مي‌شويم؟ كجاست آن روحيه تعاون، ايثار، ازخودگذشتگي، صبوري، جانفشاني و ايستادگي در برابر نفس اماره و مكاره اين روز و روزگار؟ ما را چه شده است كه قتل‌هاي دلخراش و رخدادهاي جان‌آزار براي ما سهل و ممتنع شده است؟! مبادا به اين فاجعه‌ها عادت كنيم و اين رخدادها ما را به خواب غفلت ببرد. به ياد بياوريم كه هستيم؟ كجا ايستاده‌ايم؟ و قرار است ـ و يا لااقل قرار بود ـ چه بكنيم؟ ما دست‌اندركار تدارك فاجعه يا تكثير آن نيستيم. ما براي اخلاق زنده‌ايم، براي آنچه خدا مقدر كرده كه «تخلقو به اخلاق الله» شويم. ما براي اخلاق زنده‌ايم و براي اخلاق مي‌ميريم و اين راهي است كه انبياء و اوليا و نيكان و فرزانگان اين خاك به ما آموخته‌اند و آموخته‌اند كه از همان ابتداي تاريخ تاكنون قتل، قتل است و تجاوز، تجاوز و قرار نيست كه قبح‌اش و پليدي‌اش تمام شود يا فراموش گردد و ناديده انگاشته شود. اگر چندين هزاره ديگر هم بر اين سياره بگذرد، اخلاق همان است كه بود و معيارهاي اخلاق جاودانند و هيچ‌كس نمي‌تواند ادعا كند كه اخلاق خيلي پيشرفت كرده است. بله، ديگر آدم‌ها، آدم‌ها را نمي‌خورند ولي هنوز قتل هست، تجاوز هست، كشتار هست. اگرچه اينها هست ولي اينها اصل نيست، اصل فداكاري است، اصل گذشت است، اصل ايثار است، اصل رعايت حق و حقوق ديگران است، اصل عدالت است. اين اصل‌ها ارزش‌هاي ما هستند و ارزش‌هاي ما اخلاق ما را مي‌سازند. ما زنده‌ايم براي ارزش‌ها، براي اخلاق، براي آنچه همه بودن ما را مي‌سازد. بايد دوباره به بازخواني معناي زندگي پرداخت، شايد دواي درد ما اين باشد، شايد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت