بابيت به روايت تاريخ

کد خبر: 148419

باب زاد و ولد را بسيار مهم مي‎داند و از هيمن‎رو بر بابيان ازدواج واجب است و حتي در بيان باب به زناني كه شوهرانشان عقيم هستند، اجازه داده كه با مردان بيگانه رابطه داشته باشند تا صاحب بچه شوند!

فارس: فرقه بابيت را كه با ادعاي علي‎محمد شيرازي آغاز شد، بايد نتيجه زمينه‎هاي فكري و فقهي دانست كه شيخ احمد احسايي و سيد كاظم رشتي با آثار و سخنان خود به‎وجود آورده و در قالب فرقه شيخيه معرفي ساختند. بابيت يا آنچه پس از ادعاي علي محمد باب تحت عنوان يك فرقه انحرافي ظهور و بروز پيدا كرد و به عنوان يك حركت به اصطلاح مذهبي با ابعاد اجتماعي در تاريخ دوره قاجار اتفاقات پرفراز و نشيب و بعضا خونيني را به دنبال داشت آبشخور فكري و عقيدتي خود را از ديدگاه هاي شيخيه مي گرفت به ويژه پس از درگذشت سيد كاظم رشتي كه با پر و بال دادن به ادعاهاي استادش (شيخ احمد احسايي) زمينه را از هر جهت براي سوء استفاده علي محمد باب فراهم ساخته بود. نزديكي ظهور امام غايب پس از درگذشت شيخ احمد احسايي، سيدكاظم رشتي جانشين او شد. با وجود آن‎كه خود از فرزنداني برخوردار بود كه به لحاظ فقهي و علمي توانايي جانشيني او را داشتند، وقتي سيدكاظم رشتي پس از مرگ شيخ ادعاي جانشيني او را كرد، كسي به اين مسئله اعتراضي به ميان نياورد چراكه شيخ بسيار به سيدكاظم علاقه‎مند بود. اجداد سيد كاظم از سادات مدينه بودند كه پس از شيوع طاعون در آن ديار، به ايران آمده و در رشت ساكن مي‎شدند. سيدكاظم پس از طي تحصيلات مقدماتي هنگامي كه شيخ احمد احسايي در يزد ساكن بود به آن سامان رفته و در زمره شاگردان او درآمد و در مدتي طولاني در كلاس‎هاي درس و بحث او شركت مي‎جست. سيد كاظم در راه بسط و گسترش نظريات استاد خود روشي متعصبانه و بسيار غلوآميز را در پيش گرفت و حتي تا آن‎جا پيش رفت كه با تحميل نظريات اغراق‎آميز خود در بحث نيابت و ارتباط با امام زمان گوي سبقت را از شيخ احمد ربود و چنان در اين زمينه تبليغ مي‎كرد كه شاگردانش هر لحظه در انتظار ظهور حضرت مهدي(عج) بودند. در آثاري كه از شيخ كاظم رشتي به‎جاي مانده عقايد شيخ با اوهام و تخيلات خود او چنان درآميخته كه حيرت هر خواننده و شنونده‎اي را بر مي‎انگيخت. شرح معروف او بر بيتي از قصيده شهرالعلم (اثر پاشا الباقي افندي شاعر عرب كه در مدح حاكم عراق سروده) كه اشاره به حديث معروف پيامبر «من شهر علم هستم و علي دروازه آن» به روشني نشان از ميزان تحريفات ديني و توهمات سيد كاظم رشتي دارد. او دراين اثر خود از شهري در آسمان سخن مي‎گويد كه كوچه‎ها و خيابان‎هاي بسيار دارد و چو گويي خود او سفري بدان داشته به شرح توضيح اين كوچه‎ها و نام صاحبان آن مي‎پردازد. به هر روي سيد كاظم رشتي با وجود چنين عقايدي نزديك به هفده سال رياست شيخيه، يعني ركن رابع را برعهده داشت و شاگردان بسياري نيز در پيرامون خود جمع كرد، شاگرداني كه تعدادي از آن‎ها بنيان‎گذار فرقه‎هايي انحرافي در ميان شيعيان شدند. سيدكاظم كه پس ازمرگ استادش به عراق رفته و در كربلا مي‎زيست. اما حضور او در كربلا كه مخالفت‎هاي بسياري در ميان علماي شيعه برانگيخته بود، جنجال‎هايي را در پي داشت كه سرانجام حكومت آن سامان براي پايان دادن به اين قائله از سيدكاظم براي يك مجلس ميهماني دعوت كرده و او را مسموم ساخت. سيدكاظم به سال 1259 هجري قمري درگذشت و او كسي را به جانشيني برنگزيد، چراكه ظهور حضرت را آن‎قدر نزديك پيش‎بيني مي‎كرد كه ديگر لزومي براي انتخاب جانشين وجود نداشت. اختلاف بر سر جانشيني سيدكاظم رشتي درجه اوهام و تخيلاتي كه سيدكاظم به شاگردانش القا كرده بود كه پس از مرگ او نه‎تنها برخي ادعاي جانشيني او را داشتند، بلكه كم نبودند كساني كه ادعاي مهدويت داشته و خود را امام غايت خواندند. چند دستگي درميان شاگردان سيدكاظم رشتي باعث شد هريك از شاگردان او در منطقه‎اي سردمدار فرقه شيخيه شده و ادعاي جانشيني استاد و برخورداري از مقام ركن رابع را داشته باشند. سيد احمد رشتي: آقا سيد احمد يكي از فرزندان سيدكاظم بود او در كربلا ابتدا ادعا كرد كه ركن رابع پيشواي تازه شيعيان است، ادعايي كه رفته‎رفته به ادعاي مهدويت و برخورداري از مقام امام غايب نزديك شد. او مدت سي‎وشش سال رياست شيخيان عراق را در ‎دست داشت. ميرزا شفيع تبريزي: از جمله مناطقي كه در ايران بسيار تحت نفوذ شيعيان قرار گرفت، مي‎توان به آذربايجان اشاره كرد كه از ميان علماي اين منطقه بسياري جزو شاگردان شيخ احمد و سيدكاظم بودند و عقايد شيخيه را ترويج مي‎دادند. اما در ميان اين چهره‎ها كه تعداد آن‎ها كم نيز نبود. ميرزا شفيع تبريزي، بازاري گرم‎تر از ديگران داشت. او كه هم در محضر شيخ احمد احسايي و هم سيد كاظم رشتي شاگردي كرده بود، پس از مرگ سيد كاظم ادعاي جانشيني او را كرد و در آذربايجان بسياري از شيعيان گرد او جمع شدند. حاج محمد كريم خان كرماني: كرمان نيز ازجمله ولاياتي بود كه شيخيان بسيار در آن ساكن بودند و در افزايش نفوس آنان حاج محمد كريمخان نقش بسيار زيادي داشت. به‎ويژه آن‎كه او از نوادگان فتحعلي‎ شاه قاجار محسوب مي‎شد و ارتباط‎هاي حكومتي او و همچنين دارايي مالي‎اش زمينه را از هرجهت براي كسب قدرت و بسط و گسترش شيخيه مساعد مي‎ساخت، آن‎گونه كه او را به‎عنوان مهمترين و پرنفوذترين جانشين سيد كاظم رشتي معرفي ساخت. در كرمان به مدد نفوذ سياسي و مالي خود دم و دستگاهي عريض و طويل براي خود برپا ساخت. از مبلغان متعصب شيخي بود كه عنوان ركن رابعي را در خانواده خود مروروثي كرد و پس از او فرزندانش به اين سمت منسوب شدند. او از جمله مخالفان بسيار سرسخت سيد علي باب بود كه آثار بسياري در رد بابيان نوشت و اختلاف شيخيان طرفدار او با بابيان به خشونت و درگيري‎هاي شديد نيز كشيد. علي‎محمد باب: مشهورترين و پرطرفدارترين كسي كه ادعاي جانشيني سيد كاظم را كرد علي‎محمد شيرازي بود كه از قضا از همه شاگردان او نيز كمتر پاي درس استاد نشسته و فاقد دانش علمي بود، اما بي‎شك در عدم تعادل رواني سرآمد همه آن‎ها بود، فردي كه با اين وجود سرسلسله فرقه‎اي انحرافي شد كه بعدها استعمارگران هم حساب زيادي روي آن براي لطمه زدن بر اسلام باز كردند. برآمدن باب فرقه بابيت را كه با ادعاي علي‎محمد شيرازي آغاز شد، بايد نتيجه زمينه‎هاي فكري و فقهي دانست كه شيخ احمد احسايي و سيد كاظم رشتي با آثار و سخنان خود به‎وجود آورده و در قالب فرقه شيخيه معرفي ساختند. سيد علي‎محمد شيرازي در محرم سال 1325 هجري قمري در شيراز به‎دنيا آمد، پدرش ميرزارضا بزازي شيرازي بود كه در طفوليت باب درگذشت، او در نزد دايي خود كه به كار تجارت مشغول بود، رشد كرد. در كودكي به مكتب خانه رفت، چند سالي را به درس خواندن پرداخت، اما تنبيهات سخت بدني مكتب‎خانه باعث فرار او از مكتب و درس شد. همين تنبيهات بود كه باعث شد او بعدها در احكام صادره خود! تنبيه بدني كودكان را به‎شدت منع كند. در نوجواني به‎همراه دايي خود در بوشهر به كار تجارت مشغول شد و در عين حال در كسوت طلبگي به تحصيل علوم ديني پرداخت. جالب آن‎كه بابيان بهاييان با انكار تحصيل او مي‎كوشند از باب چهره‎اي عامي بسازند كه علمش(؟!) همچون بسياري از پيامبران حاصل وحي الهي بوده است. به هر روي شخصي منزوي و گوشه‎گير، اما در عين حال خودنما داشت كه به علوم غريبه، مرتاضي و نظاير آن علاقه بسياري داشت. معروف است كه رياضت‎هاي بدني بسياري به خود مي‎داد كه يكي از نمونه‎هايش عبادت طولاني در زير آفتاب سوزان بوشهر با سري برهنه بود كه ساعت‎ها به‎طول مي‎كشيد و روايت است كه اين رياضت‎ها در عدم تعادل رواني او بي‎تأثير نبوده است. در بيست‎سالگي به كربلا رفت و در زمره شاگردان سيد كاظم رشتي در آمد. يك سال بعد براي مدت كوتاهي به كوفه رفت و در مسجد اين شهر چهل روزي را به اعتكاف گذراند و دوباره پاي درس‎هاي استاد بازگشت، اما با حالاتي غريب كه ظاهرا مقدمه اظهارات و ادعاي بعدي او بود. اين عقيده سيد كاظم رشتي كه ظهور امام غايب بسيار نزديك است، همچنين ايده ظهور امام زمان در كالبد يك آدم معمولي كه مي‎تواند يكي از آدم‎هاي اطراف ما باشد. علي‎محمد شيرازي را به اين فكر واداشت كه زمان از هر جهت براي طرح ادعاي او مساعد است. به‎ويژه آن‎كه استاد شاگردانش را قانع كرده بود كه ظهور بسيار نزديك است و آن‎ها نيز لحظه به لحظه در انتظار چنين مسئله‎اي بودند. علي‎محمد شيرازي بيست‎وچهار ساله بود كه ادعاي خود ابتدا به‎عنوان ركن رابع يا همان باب كه رابط امام زمان باشد را طرح كرد، ادعاي او با موافقت تعدادي از شاگردان سيدكاظم رشتي و علاقه‎مندان شيخيه روبه‎رو گشت باعث شد كه او به طرح ادعاي سنگين‎تري مصمم شود. به همين دليل چون در روايت آمده بود كه امام زمان از مكه ظهور خود را آشكار مي‎كند، عزم مكه كرد. هرچند كه به‎درستي روشن نيست كه آيا او اصلا مكه رسيد يا اين‎كه در همان بوشهر از ادامه سفر منصرف شد و ادعايش را آشكار كرد كه من همان امام غايب هستم كه سال‎ها در انتظارش نشسته‎ايد! باب در بوشهر ماند، اما مبلغان خود را به اطراف فرستاد كه پيام او را به مردم منتقل كنند. در شيراز طرح ادعاي او بلوايي را به‎دنبال داشت كه باعث شد كه سرانجام حاكم فارس فرمان قطع پاي مبلغان او را صادر كند. سپس عده‎اي را به بوشهر فرستاد كه باب را دستگير و به شيراز آوردند و مجلسي با حضور علما تشكيل داد. بي‎مايگي باب دراين مجلس آشكار گشت، پس فلك شده و ادعاي خود را پس گرفت و شش‎ماهي حبس كشيد.او پس‎ از ر‎هايي از زندان به اصفهان رفت، حاكم آن سامان نيز جلسه‎اي با حضور علما تشكيل داد كه باب دوباره در موضع ضعف قرارگرفت، اما حاكم اصفهان از اهالي گرجستان بود و از علماي شيعه كه در اصفهان قدرتي داشتند، ناراضي بود؛ بدين سبب براي تضعيف آن‎ها باب را مخفيانه تحت حمايت خود قرار داد، اما پس از مرگ حاكم اصفهان باب آن شهر را ترك و امر تبليغ را پي گرفت. اين زمان مقارن بود با حكومت محمدشاه كه صدراعظم او ميرزا آغاسي، ميانه خوبي با علما نداشته، از همين رو در برابر خواست آن‎ها براي اعدام او مقاومت مي‎كرد و چندان از در مقابله با او در نمي‎آمد و درنهايت نيز زماني‎كه آوازه شهرت باب به تمام ايران رسيده بود، ناچار شد تا او را در ماكو و سپس در قلعه چهريق رضاييه زنداني كرد. باب كه در طول اين سال‎ها يا در زندان بود و يا مخفيانه زندگي مي‎كرد، از اين شانس برخوردار شد كه مردم كمتر خود او را رؤيت كنند و به همين دليل تصورات درباره او بالاگرفت. در حالي‎كه اگر مردم امكان روبه‎روشدن با خود او را مي‎يافتند، بسياري از آن‎ها پي به بي‎مايگي و بي‎اعتباري ادعاي او مي‎بردند. اما به هرحال در چنين شرايطي باب كه اقبال زيادي از مردم را ديد، ادعايش دوباره اوج گرفت و از جايگاه امام زماني صرف‎نظر و خود را پيامبري تازه ناميد كه ناسخ پيامبر اسلام بود! از همين رو مشغول به نگارش كتاب عقايد ضد و نقيض و مملو از اغلاط عربي به‎نام «بيان» شد كه به زعم او ناسخ‎ قرآن بود اما درواقع حاصل ذهني پريشان و بيمار بود. شرايط دشوار اجتماعي، فقر و ظلم حكومت و فئودال‎ها چنان مردم را در تنگنا انداخته بود كه چون باب را در انديشه برانداختن حكومت يافتند، به او روي خوش نشان دادند و عده اي از مزدم و كم‎سواد به‎دنبال او راه افتادند. سرانجام هنگامي كه ادعاي باب بالا گرفته و به ناآرامي‎هايي در گوشه‎ و كنار ايران انجاميد، دولت مركزي دستور داد ناصرالدين شاه كه در آن زمان ولي‎عهد و ساكن تبريز بود، مجلسي با حضور علما تشكيل و باب را محاكمه كند. در اين مجلس باب از خود چهره مردي عامي را نشان داد كه از مقدمات علوم مذهبي اطلاع درستي نداشت. به سؤالات مطرح شده جواب‎هاي بي‎سر و تهي داده و معجزه خويش را خط خوشش عنوان كرده و غلط‎هاي عربي‎اش را اعجاز رهايي صرف و نحو عربي از قيد و بند دانست و... سرانجام فتواي قتل باب صارد شد و او را به همراه دو تن از يارانش پس از آن‎كه با شب‎كلاهي بر سر در قل و زنجير در شهر چرخاندند پاي چوبه اعدام بردند. جالب آن‎كه وقتي فرمان تيرباران صادر شد و گرد و خاك ناشي از شليك گلوله‎ها خوابيد، دو يار باب كشته شدند، اما خود اوي پاي چوبه حضور نداشت. ناپديد شدن او هنگامه‎اي در ميان حاضران به‎وجود آورد. اما اندكي بعد يكي از سربازان در حالي‎كه باب را كشان‎كشان پاي چوبه مي‎آورد ديده شد. ظاهرا تيرهاي شليك شده به طناب‎ها خورده و او از بند گريخته بود. سپس فرمان تيرباران دوباره صادر شد. شاهكار باب! از باب آثار گوناگوني برجا مانده اما او مجموعه تعاليم خود را در كتابي به‎نام «بيان» به دو زبان فارسي و عربي نگاشته است كتابي كه در نوزده واحد و هر واحد در نوزده باب تقسيم شده و در مجموع سيصد‎وشصت‎ويك باب است كه تمام اصول و احكام و جهان‎بيني بابيه در امور فردي، اجتماعي و فقهي در آن گردآوري شده است. نكته جالب آن‎كه خود باب فرصت تمام كردن اين كتاب را پيدا نكرد و هشت واحد باقي‎مانده اين كتاب آسماني! را كه ظاهرا از طريق وحي به او گفته شده بود، به جانشين خود، يحي صبح ازل سپرد تا به پايان برساند. در حالي‎كه او نه‎ تا آن روز صبح ازل را ديده بود و نه اين‎كه مشخص بود ادامه وحي الهي چگونه به او خواهد رسيد. ادعاي باب در زمان حيات او و حتي پس از آن جنگ‎ها و درگيري‎هاي خونيني را ميان بابيان و حكومت در پي داشت و اميركبير صدراعظم ناصرالدين شاه نقشي برجسته در برجاي نشاندن قايله بابيان داشت . * گوشه‎هايي از احكام بابيه باب تعليم و تربيت و تدريس علوم را جز آموزش آن‎چه در بيان آمده و يا ديگر آثار خودش منع كرده و به بابيان توصيه مي‎كند كه هر نوشته يا كتابي را كه از خود او نباشد يا درباره او نوشته نشده باشد را محو و نابود سازند. باب خراب كردن جميع بقاع و مزارهاي گذشتگان، از انبياء و مرسلين و اوصياء آن‎ها و همچنين خانه كعبه و قبر پيامبر و قبور ساير ائمه و مشاهير اسلام را واجب شمرده و حكم داد به‎جاي آن نوزده زيارتگاه تازه تأسيس شود كه در آن‎ها نام او را ياد كنند و هركس داخل آن‎ها شد در امان باشد! باب حج بيت‎ا... الحرام را منع كرد و گفت هركس استطاعت داشت، به شيراز رفته و خانه‎اي كه او در آن متولد شده حج كند وهمچنين دستور داده خانه محل ولادتش را به بارگاهي با نودوپنج درب بدل كنند. امناء او خانه‎هايي با پنج در داشته باشند و مردم عادي خانه‎هايي با يك در. باب نامگذاري روزهاي هفته را تغيير داده و به ترتيب از شنبه تا جمعه را استقلال، جلال، جمال، كمال، فضال، عدال، استجلال، مي‎خواند. در تقويم بابيان هر ماه نوزده روز و هر سال نوزده ماه است. او روزه را نوزده روز قرار داده از طلوع تا غروب خورشيد و زمان آن هم نوزده روز قبل از تحويل خورشيد به برج حمل تعيين كرد. بر پيروانش واجب كرده مجموعه آثارش را در نوزده جلد تنظيم كرده و از آن زيادتر نسازند. هربابي نيز اجازه دارد تنها نوزده كتاب در خانه داشته باشد. در غير اين‎صورت براي هر جلد كتاب بايد نوزده مثقال طلا به باب و يا امناي او بپردازد. او ازدواج را بر رضايت طرفين قرار داده و صيغه‎اي عقدي تازه براي خود ساخته، طلاق تنها به‎دست مرد صورت مي‎گيرد و يك سال اجتناب زن و مرد از هم حكم طلاق دارد. حداقل مهريه نوزده مثقال طلا و حداكثر آن نودوپنج مثقال طلا براي روستاييان همين مقدار نقره تعيين كرده است. افزايش مهريه از اين مقدار بايد مضربي از عدد نوزده باشد. باب حكم به رفع حجاب داده است، در بيان آمده است:«كساني كه در ميان پيروان ما پرورش يابند، چه مرد باشند و چه زن حلال است به يكديگر نگاه كنند و سخن گويند.» و همچنين: «بيان به مردان مؤمن اجازه مي‎دهد كه به زنان نگاه كنند و به زنان هم اذن داده كه اگر تمايل دارند به مردان مورد علاقه خود نگاه كنند.» باب زاد و ولد را بسيار مهم مي‎داند و از هيمن‎رو بر بابيان ازدواج واجب است و حتي در بيان باب به زناني كه شوهرانشان عقيم هستند، اجازه داده كه با مردان بيگانه رابطه داشته باشند تا صاحب بچه شوند! باب نوشيدن مسكرات و مشروبات الكلي، توتون و ترياك را حرام قرار داده و همچنين خوردن داروهاي طبي را نيز حرام دانسته است. او گوش دادن به موسيقي و تراشيدن ريش را حلال كرده است. باب در احكام ارث وارثان فرد مرده را هفت نفر عنوان كرده كه يكي از آن‎ها خود مرده است كه مي‎تواند يك سوم دارايي را به خود اختصاص دهد! البته چگونگي آن را مشخص نكرده است. وارثين هر فرد از اين قرارند: پدر، مادر، زن، فرزند، برادر، خواهر و معلم و با اين حساب مرد از دارايي‎هاي زن ارث نمي‎برد! باب آن‎چه را كه در دين اسلام نجس شمرده مي‎شود را پاك و طاهر كرده است و به‎عنوان مثال هم نمونه‎هاي جالبي را ارايه مي‎كند، فضله موش، فضله پرستو، فضله خفاش!، مني انسان و...

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت