"دوست ندارم اما مجبورم موادمخدر بفروشم"
اينجا محلهاي است كه فقر و گرسنگي بيداد ميكند. افرادي اينجا زندگي ميكنند كه حاضر نيستند يا اصلا نميتوانند از مواد مخدر و ابزارآلاتش دور بمانند. انگار كه اين ماده افيوني مثل خون در رگهايشان جريان داشته باشد.
ایسنا: محله مملو از افرادي است كه به مواد مخدر اعتياد دارند؛ اعتيادشان به قدري شديد است كه به خاطر آن، از هر آنچه روزگاري برايشان با ارزش بوده گذشتهاند و فقر و بدبختي را جايگزين آن كردهاند، باور ميكنيد؟ در يكي از محلههاي شهر خودمان؛ آدمهايي شبيه همه ما. اينجا محلهاي است كه فقر و گرسنگي بيداد ميكند. افرادي اينجا زندگي ميكنند كه حاضر نيستند يا اصلا نميتوانند از مواد مخدر و ابزارآلاتش دور بمانند. انگار كه اين ماده افيوني مثل خون در رگهايشان جريان داشته باشد. محمد يكي از پسران اين محله است همه را هم ميشناسد. با او كه وارد صحبت ميشوم پرده از خيلي مسائل اين منطقه برميدارد و ما را با واقعيتهايي آشنا ميسازد كه شايد تا به حال فكرش را هم نكرده باشيم تا چه برسد به اينكه از نزديك لمسش كنيم. او ميگويد: خودم فقط ترياك مصرف ميكنم؛ از 12 سالگي شروع كردهام، الان نزديك 30 سال دارم و كماكان ادامه ميدهم. - براي فروش هم مواد مخدر داري؟ - مجبورم داشته باشم و اگر نه خرج اعتياد و گرسنگي خودم جور نميشود. با محمد سراغ ساير خانهها و افراد ميرويم. **در فقر و گرسنگي غرق شدهايم و دنيا ما را فراموش كرده است تيمور ساكن يكي از اين خانههاست كه دل پري دارد. ميگويد: چه كاري ميتوانيد براي ما انجام دهيد؟ در فقر و گرسنگي غرق شدهايم و دنيا ما را فراموش كردهاست. مصطفي - پسر كوچك سه سالهاش- را از زير پتوي كهنه و پاره به زور بيرون ميكشد تا او را به ما نشان دهد. مصطفي تقريبا برهنه است. تنها شلواري پاره به پا دارد، استخوانهاي سينهاش بيرون زده و از سرما شروع به لرزيدن ميكند. تيمور با پيراهن پارهاش كنار اجاق گاز مينشيند و ادامه ميدهد: مصطفي بسيار زرنگ است تمام محله ميدانند كه او از چه هوش بالايي برخورداراست ولي من حتي پول ندارم كه امشب تكه ناني به او بدهم. **پيشهام بدبختي است نه تكه ناني ... نه خرده هوشي ... هيچ ندارم مرد ديگري كنار تيمور روي زمين ولو شده و با البسهاي مندرس سر به زير انداختهاست. اصغر ميگويد: از اكثر افراد محله كه بپرسيد به شما خواهند گفت كه شايد دو روزي باشد كه ناني نخوردهاند. او با دست به در و ديوار اتاق اشاره ميكند و ميگويد: نكبت و بدبختي از سرو روي اين ديوارها بر سر ما آوار ميشود اما ما كاري نمي توانيم انجام دهيم از او سن و كارش را كه ميپرسم با زهرخندي ميگويد: پيشهام بدبختي است نه تكه ناني... نه خرده هوشي... هيچ ندارم. ميپرسم: چقدر درسي خواندهاي؟ تا فوق ديپلم خواندهام اما از كار اخراجم كردهاند. زنم مثل من معتاد شده و به زني كه زير پتو خود را جمع كرده است، اشاره ميكند. **اينجا جز نگون بختي چيزي انتظارمان را نميكشد در ميان صحبتمان تيمور دوباره وارد ميشود و ميگويد: مرتضي و رضا دو پسر ديگرم هستند كه به كمپ ترك اعتياد انتقال داده شدهاند. او ميگويد: حتي اگر دو تا پسرم را از كمپ بياورند باز هم فرقي نميكند تا به حال سه بار براي ترك اعتياد رفتهاند اما چون دوباره به اين محله آمدهاند، باز هم معتاد شدهاند. او ادامه ميدهد: اطرافيانم به من گفتهاند دنبال آنها نروم اما اين كمپها خصوصياند و اگر سراغشان نروم، آنها را بيرون مياندازند ... هر چند كه اين جا جز نگون بختي چيزي انتظارشان را نميكشد. او به پسري كه در گوشه ديگر اتاق به زير پتو خزيده اشاره ميكند و ميگويد: عليرضا پسر ديگر من است. تا سوم دبيرستان معدلش كمتر از 18 نبود اما به علت بدبختي و نكبت وجود من ديگر نتوانست ادامه دهد. **دخترم را به روستا فرستادهام تا در منجلاب فساد و بدبختي اين منطقه گم نشود تيمور با دو دست بر سرش ميزند و ميگويد: دلم براي تنها دخترم تنگ شده است او را به روستا پيش پدر بزرگش فرستادهام تا در منجلاب فساد و بدبختي اين منطقه او را گم نكنم. او ميگويد: همه بدبختي و درماندگي فرزندانم به من مربوط ميشود ولي آيا نبايد كسي به آنها كمك كند؟ او ادامه ميدهد: به علت يك اشتباه به دام اعتياد افتادهام ولي كسي براي نجاتم اقدامي نكرد و امروز فرزندانم به جرم داشتن پدر و مادري معتاد از زندگي محروم شدهاند. جواد، پسر نوجواني است كه كنار آنها نشسته و با سيمهاي کنار اجاق ور ميرود. روي صورت نحيف و مهربانش دانههاي قرمزي چشمك ميزند. از او ميپرسم درس ميخواني كه جواب ميدهد: نه، دو سال است كه ديگر به مدرسه نميروم به جايش دست فروشي ميكنم. - دانههاي قرمز روي صورتت چيست؟ اعتياد داري؟ - نه اعتياد ندارم اما دوبارسيگار كشيدهام. اين دانه هم به خاطر آبله مرغان است ولي پولي براي مراجعه به پزشك نداشتهام... و متعاقب آن مصطفي را ميبوسد. **دوست ندارم باعث بدبختي اين آدمها شوم، اما مجبورم مواد مخدر بفروشم امير يكي ديگر از جوانهاي منطقه است؛ روي پيشانياش زخمي تازه دارد كه موهاي سرش به آن چسبيده. او نسبتا وضع و حال پوششي بهتري داشت از او ميپرسم در اين محل زندگي ميكني؟ نه ولي اگر من نباشم اينجا به كسي مواد نميرسد. فرشنده مواد است؛ ميگويد: دو سال پيش قرار بود زنم را به خانه ببرم به خاطر 200 هزار تومان ماندم اما كسي به من كمك نكرد ... آن زمان مردي به من پيشنهاد فروش مواد مخدر را داد و در برابر آن پول خوبي هم ميداد. او ادامه داد: هر كسي كه در اينجا باشد هم معتاد ميشود هم به كارهاي ناشايست سوق داده ميشود. امير ميگويد: خستهام، علاقهاي ندارم كه ببينم من باعث بدبختي اين آدمها ميشوم ... اما من هم براي گذران زندگي مجبور به فروش مواد مخدر هستم. از زخم پيشانياش كه ميپرسم ميگويد با يكي از اين معتادها دعوام شد؛ تازه مصرف كرده بود و اصرار داشت بدون پول از من مواد بگيرد. خانه بعدي متعلق به پيرمردي است كه حتي نميتواند راه برود. سقف خانهاش فرو ريخته است و ميگويد تمام وسايلم را دزديدهاند و مريضم. پيرمرد تكيده با عصا به خانهاش اشاره ميكند و ادامه مي دهد: كسي به فكر من نيست من هم مجبورم بقيه را به خانهام راه بدهم تا بتوانم پولي براي نان شبم داشته باشم. سراسر محله را فقر اعتياد و فساد اخلاقي پر كرده است و اين در حالي است كه ما انسانيم و جداي از هر وابستگي، انسانيت به ما حكم ميدهد كه به فكر هم نوعانمان باشيم. آنها هم حق زندگي دارند؛ فرزندان آنها ميتوانند نخبههاي فرداي ايران را تشكيل دهند. دکتر غلامرضا خواجي، عضو شوراي شهر مشهد در خصوص مشکلات اين منطقه گفت: تنها شهرداري نميتواند براي بهبود اين منطقه كاري بكند بلكه تمام نهادها و ارگانهايي كه متاسفانه به خواب غفلت فرو رفتهاند، بايد در اين راه شهرداري را كمك كنند. وي تاکيد کرد: من براي بررسي وضعيت به اين منطقه خواهم رفت و شرايط آن را در صحن علني شورا مطرح خواهم كرد.
دیدگاه تان را بنویسید