عباس ملکی/ معاون اسبق وزارت خارجه و مدرس انرژی در دانشگاه: آن سالها تجریش مانند امروز نبود. مجموعه آن از خانه هایی بود که عموما دیوارهای کاهگلی داشتند و سقف های شیروانی حلبی که صدای برخورد باران با آنها خود ترانه ای زیبا بود. یک بازار بین دو میدانچه و مرقد کوچک امام زاده صالح فرزند امام موسی کاظم علیه السلام. چند قنات برای آبیاری و یک رودخانه که خودش از تلاقی دو رودخانه دربند و گلابدره تشکیل شده بود. دو تا گرمابه عمومی، چند تا سلمانی، و چند تا قهوه خانه و سینی های چوبی بزرگ در میانه بازار که توت کن و شاتوت درکه و آلبالوی آهار و سیب دماوند را در فصل خودش می فروختند. کوچه ها خاکی اما نه فقط خاکی بلکه در جای جای آن سنگ های بزرگ و کوچک از خاک بیرون زده بودند و در گوشه و کنار کوچه ها سنگ های بزرگ که یا سیل آورده بود و یا در خانه سازی آن را به گوشه کوچه انداخته بودند. در اکثر کوچه ها آب روان بود. نه درمیانه آن، بلکه هر جا که آب خواسته بود راهش را پیدا کرده بود. تنها اشتراک کوچه ها سرازیری آنها به سمت رودخانه بود. از هر کجای تجریش که راه می افتادی، آب باران و قنات ها تو را به سمت رودخانه می برد. رودخانه چند تا پل بیشتر نداشت. یکی همین پل تجریش که سرگوگل را به سعدآباد و باغ فردوس وصل می کرد. کمی پایین تر از پل تجریش قنات مقصود بیک بود که مظهر آن سمت شرقی رودخانه بود. اهالی تجریش علاوه بر آب برداشتن از این قنات، لباس های خود را نیز در پایین دست آن می شستند و یا آب می کشیدند. آب کشیدن در معنای تجریشی آن به فرآیندی گفته می شد که شما در خانه در تشت و یا در حوض کوچک خودتان لباس ها را با آب شستشو می دادید، اما چون آب تشت و یا سطل و حتی حوض به اندازه کُر نبود، لباس شسته می شد اما به نظر اهالی شمیران پاک نمی شد. پاک در برابر نجس. لباسها را بعد از شستن درون تشتی می نهادند و بر روی سر تا قنات مقصود بیک و بعد از کر دادن در آب قنات دوباره به منزل باز می گرداندند. پل دوم یک پل پیاده رو بود که جاده مقصود بیک و کوچه به اصطلاح زیر امامزاده را به هم متصل می کرد. دیگر پلی وجود نداشت تا پل رومی که به محله قیطریه و پایین تر زرگنده می رسید.
نمی دانم چرا این طور بیاد می آورم که همیشه در ایام محرم و صفر دهکده تجریش تر بود. حالا یا باران می بارید و یا برف. کوچه ها علاوه بر این که آب در وسط آنها در جریان بود تا کناره دیوار خانه ها و باغ ها نیز تر بود و گلی. گل چسبنده که به کفش و گالش و پوتین می چسبید و مدتها حتی با شستن آنها از بین نمی رفت. گل های کوچه ها به بازار و صحن امامزاده صالح کشیده می شد و کلا همه تجریش را گل فرا می گرفت. در چنین حالتی مراسم عزاداری محرم شروع می شد. صبح های زود در مسجد خان در میانه بازار زیارت عاشورا برقرار بود و بعد از آن چای شیرین با نان روغنی از نانوایی تافتونی شاطر محمود ارشدی. نرسیده به ظهر سخنرانی در مسجد جامع امامزاده صالح برگزار می شد که دو نفر از سخنرانان برای من شناخته شده تر بودند. یکی جناب آقای مرزوقی که از دربند می آمدند و خدا سلامت بدارد ایشان را. دومی مرحوم حاج آقای رحمانی بود پدر سه شهید دفاع مقدس و همچنین پدر دکتر علی اکبر رحمانی و جناب آقای محمدرضا رحمانی. این جا سخنرانی تا ظهر طول می کشید و بعد هم با یک چای قندپهلو پذیرایی می شد. عصرها از روز سوم محرم در بازار تجریش، کاسبان درون تکیه بالا اجناس خود را جمع می کردند و دوساعت مانده به غروب محفل سخنرانی بود. سالها خانم ها در طبقه بالا که به آن طاق نما می گفتند جای می گرفتند و آقایان بر روی کف زمین تکیه فرش می انداختند و می نشستند. بعدها خانم ها هم به کف تکیه منتقل شدند و این دو بخش با یک پرده کوتاه جدا می شدند. منبر در مرز بین آقایان و خانم ها گذاشته می شد. ابتدا یک مداح مدیحه سرایی می کرد و بعد یک نفر منبری سخنرانی می کرد و بعد دوباره یک مداح دیگر و یک سخنران دیگر تا اذان مغرب. به تدریج که به روزهای نهم و دهم محرم می رسیدیم، مجالس عزاداری سید الشهداء گرمتر می شد. مثل بقیه روستاها، آنها که تجریشی بودند و در دیگر نقاط ایران و یا حتی خارج از ایران بودند، سروکله شان پیدا می شد. آن ها که در باغ ها و مزارع در دیگر روستاهای شمیران بودند و کمتر به زادگاه خود سر می زدند، در این روزها می توانستی تکیه زده به دیوار تکیه و با یک چای از آبدارخانه تکیه در دست، آنها را ببینی. شب تاسوعا دسته سینه زنی تکیه بالا میهمان تکیه پایین بود. سه دسته سینه زنی از مسجد همت، مسجد فاطمیه و مسجد امامزاده صالح با هم یکی می شدند و با شعر مرثیه خوان به چند دسته تقسیم می شدند و هر کدام یک بخش از دم را بازگو می کردند. دسته اول با دسته سوم و دسته دوم با دسته چهارم شعر را تکرار می کردند. در انتهای گفتن دم هر دسته، دسته دیگر به اصطلاح آن را می گرفت، یعنی با فریاد زدن آخرین بخش از شعر دسته قبل، نظم و همخوانی را به دسته بعدی انتقال می داد. شب عاشورا هم دسته تکیه پایین به تکیه بالا می آمد. روز تاسوعا هم اکثر سینه زنان تجریش به قبرستان ولنجک می رفتند. در تپه ای بی آب و علف، نخل و علامت را تا پایین تا تکیه ولنجک بر روی دست می آوردند. ولنجک قدیم برخلاف ولنجک فعلی در شرق رودخانه ولنجک قرار داشت. یعنی جایی در شمال غرب زعفرانیه و نه در شمال شرق دانشگاه بهشتی. بعضی اوقات هم هیئت حضرت سکینه سلام الله علیها که در مسجد همت بود عزاداران را به زیارت حضرت عبدالعظیم در روز تاسوعا می بردند. مسئول هیئت آقای حاج اکبر هدایتی سعی فراوان در نظم و انسجام جوانان داشت.
اما روز عاشورا تکیه بالا وضعیت دیگری داشت. از چند روز قبل نخل را بسته بودند. نخل یک اتاقکی چوبی است که می شود گفت شبیه تابوت است. اما تابوتی که ارتفاع قسمت جلو آن بیشتر از قسمت عقب است و هیچ ربطی به درخت خرما ندارد. در روز پنجم محرم آن را با پارچه سیاه و بر روی پارچه سیاه شالهای رنگارنگ و آیینه می آرایند. نخل تکیه بالا خیلی بزرگ بود و با زحمت آن را از محل نگهداری اش در ایام غیر محرم در طاق نما پایین می آوردند. نخل گردانی عموما در روز عاشورا صورت می گرفت. از صبح عاشورا دستجات سینه زنی تجریشی ها از مساجد اطراف تکیه راه می افتادند. گفتم که تا آن جا که من بخاطر دارم هوا بارانی و یا برفی بود. در مسجد همت دسته سینه زنی عرب ها پیراهن های خود را بیرون می آوردند و دسته سینه زنی با پای برهنه به سمت تکیه حرکت می کرد. در زمان گرداندن نخل سینه زن ها که اکثرا بدون پیراهن و بدون کفش بودند در حالتی که تمام بدن را عرق فرا گرفته بود و بعضا برخی از بدن ها خون آلود بودند مجددا با همان وضعیت در ظهر عاشورا به مسجد همت باز می گشتند و تمام مسجد را هم کثیف و هم نجس می کردند.
مصطفی ملکی در سال 1346 از قم به تجریش بازگشت. سالهای اول کمک می کرد که فرش های مسجد را بعد از مراسم عاشورا بشویند. اما این کار خیلی هزینه بر بود. چند سال بعد قبل از مراسم عاشورا فرشهای مسجد را جمع می کرد و بجای آن از حاج آقا شریفی ملقب به پاکت فروش که در همان تکیه مغازه داشت، پلاستیک می خرید و بر روی زمین می گستراند. با این نوع عزاداری او مخالف بود و دلش آرام نمی گرفت. در 1348 قبل از محرم جزوه ای را تهیه کرده به نام عاشورای حسینی و در آن از زندگی و اهداف امام حسین علیه السلام نوشته بود. درانتهای آن جزوه این مطلب را آورده بود:
"و اینک یادآوری
بی تردید از وظائف مهمه متصدیان تشکیلات منسوب به مذهب مخصوصا تکایا و مساجد و گردانندگان هیآت عزاداری، بالاخص در هنگامه های پرشور محرم و مثل آن، این است که با توجه به مسئولیت فردی و اجتماعی در این مورد و یا رجوع به کارشناس دینی و با صرف نظر از سلیقه های شخصی و تمایلات افراد غیرواقف به مزایای مربوط به تعظیم شعائر مذهب، در تنظیم تمام امور مربوطه مراقبت شود تا نقض غرض و خلاف مطلوب که خدمت به دین و عرض ارادت به پیشوایان مذهب است پیش نیاید.
اصولا امروز گسترش تبلیغات سوء و ضعف ایمان توده مردم از طرفی، و رشد فکری و نمو نیروی انتقاد مخصوصا در طبقه جوان از طرفی دیگر ایجاب می کند که برنامه های مذهبی بصورت معقول و نتیجه بخش تری اجرا گردد. و الّا متروک ماندن آن به مراتب بهتر از دست زدن به آن است. در این جا فعلا مجال بحث بیشتر در این مشکل جانکاه نیست. فقط بنابراین بود که از فرصت استفاده و از اداره کنندگان مراکز نامبرده بالا بخواهیم تا آن جا که ممکن است آن اماکن بصورت خداپسند و آماده برای برپاداشتن شعائر و اقامه مراسم تبلیغ صحیح و متناسب با منظور از پایه گذاری آن تاسیس و آراسته شده و جدا از پیرایه های هوس انگیز مانند زرق و برق های زائد و هوش ربا، اجتماع مختلط از زن و مرد و یا آلایش های زیان بخش دیگر مثل مظاهر غیرمعقول و خرافی و اهانت آمیز، تبلیغات غرض آلود و مطابق خواست این و آن، شعارها و سرودها و نوحه ها و تظاهرات وهن آور و زننده و نظائر اینها....دور و پاکیزه نگاه داشته شود، تا پایگاهی برای حصول توجهات معنوی و مکتبی برای تربیت و تهذیب اخلاق و کارگاهی برای انسان سازی باشد.
بر اداره کنندگان این مراکز است که تمام امکانات در اختیار خود را در راه ایجاد مقتضیات مفید برای بهره مندی صحیح مردم مخصوصا نسل جوانان این مراسم بکار اندازند و آن گاه انتظار گرایش و تمایل نسبت به محافل دینی را از آنها داشته باشند.
همان طور که هیئت ها و دستجات عزادارای با تظاهرات معقول و متین و شعار و سرودهای زنده و جالب می توانند اثر قابلی را در تنظیم شعائر و کمال روحی خود و دیگران داشته باشند، و بر عکس، نتیجه معکوس خواهد بخشید.
چنان چه بر عهده مردم و شرکت کنندگان در این مراسم، ویژه جوان های عزیز است که از این مجامع بعنوان یک آموزشگاه عقائد پاک و عمل صحیح و یک مرکز الهام گیری در کار پیشروی حیات و تحصیل پیروزیهای مختلف در جبهه های متفاوت زندگی و برای تقویت ایمان و رشد فکری (نه متاسفانه بعنوان تماشاخانه و محل هرزگی!) استفاده نمایند.
غفلت از این امور و نظائر آن در گذشته خسارات کمرشکنی را برای اجتماع ما فراهم آورده و بسیاری از شئون ملی و مذهبی ما را دستخوش و ملعبه عواملی مفسده انگیز قرار داده است.
امیدواریم به این تدکر اجمالی و سربسته توجه شود.
12 محرم 1389 برابر با 11 فروردین 1348"
چند روز بعد در صبح تاسوعا مصطفی ملکی زودتر از روزهای قبل به مسجد آمد. از چند روز قبل به جوانان گفته بود که بیایید امسال یک دسته سینه زنی آرام و مطابق با شان حسینی داشته باشیم. در مسجد همت آن سال فرشها جمع نشد. بر روی فرشها جوانها ایستادند. ملکی از قبل نوحه را در کاغذ های کوچک تکثیر کرده بود. آن را توزیع و دسته سینه زنی را به دو گروه تقسیم کرد. اکثر افراد جوان بودند و دسته اول بصورت آرام و بدن هیچگونه فریاد و هیاهو این بند را همسرایی می کردند:
روز اندوه افزای تاسوعا
آمده تا که یاران بپاخیزند
در رکاب حسین، صبح عاشورا
خون خود را براه خدا ریزند
این دسته آرام و کم جمعیت از مسجد بیرون آمد. ابتدا با بهت و حیرت تماشاگران روبرو شد. چون از صدای طبل و سنج و گرداندن نخل و کشیدن علامت خبری نبود. روز بعد همین دسته باز در کنار خیابان در دو صف می خواند
روز خونین و پرشور عاشورا
آمده تا نبردی بپا گردد
هم صف باطل و حق زیکدیگر
در جهان آشکار و جدا گردد.
شبی که قرار بود دسته سینه زنی تکیه بالا به سمت تکیه پایین و مسجد اعظم برود، مصطفی ملکی این شعر را برای تکرار توسط مردم سرود
حسین از بهر حق و عدل و آزادی سر و جان داد
جوانان عزیزش را برای حفظ قرآن داد
ز هستی دست خود شست و نشد تسلیم زور و زر
عجب درس فداکاری به ما شاه شهیدان داد.
در بازار تجریش بدون آشوب و هیاهو و با قدم های کوتاه می خواندند و می رفتند.
یک گروه از عزادران حسینی کسانی بودند از لحاظ سنی کوچکتر از جوانان بودند. مرحوم قاسم حیدری این کودکان را جمع می کرد و آنها نیز به روش خود عزاداری می کردند. مصطفی ملکی برای آن که آنها نیز سرودی را تکرار کنند که در آینده یادآوریش همراه با آموزش باشد، شعر زیر را سرود. آن را در چند کاغذ تکثیر کرده و میان مردم پخش نمود.
نوباوگان جعفری را خاک ماتم شد به سر
در قتل شاه دین حسین، آن خسرو جن و بشر
آن شاه مظلومان چو شد در کربلای پربلا
بی یار و یاور از جفا هم تشنهکام و مبتلا
دست علمدار رشید او ز پیکر شد جدا
فرق علیِ اکبرش از تیغ دشمن شد دو تا
حلقوم پاک اصغرش تیر بلا را شد سپر
نوباوگان جعفری را خاک ماتم شد به سر
در قتل شاه دین حسین، آن خسرو جن و بشر
از زین چو آن سالار دین افتاد بر روی زمین
گفتی مگر از آسمان بر خاک شد عرش برین
با عالمی صبر و رضا در راه ربالعالمین
بر خاک عشق و بندگی بنهاد آن پرخون جبین
تا راز دل گوید همی با کردگار بهر بر
نوباوگان جعفری را خاک ماتم شد به سر
در قتل شاه دین حسین، آن خسرو جن و بشر
آن قوم دور از مردمی بردند رو سوی حرم
فریاد واویلا بلند از آن خیام محترم
برداشت سر از سجده شه گفتا به آن اهل ستم
تا جان مرا اندر بدن هست ای گروه بد شیم
سوی حریم مصطفی نبود کسی را رهگذر
نوباوگان جعفری را خاک ماتم شد به سر
در قتل شاه دین حسین، آن خسرو جن و بشر
چون بانگ شاه تشنهلب بر گوش عبدالله شد
از غربت سلطان دین با درد و غم آگاه شد
با اشک و آه از خیمهگاه عازم به سوی شاه شد
در یاری عمّش به جان جویای قربانگاه شد
تا یافت اندر قتلگه شه را به خونش غوطهور
نوباوگان جعفری را خاک ماتم شد به سر
در قتل شاه دین حسین، آن خسرو جن و بشر
آن لحظه آمد ظالمی سوی شهنشاه جهان
تا ضربتی از کین زند بر آن امام انس و جان
بنمود دست خود سپر آن طفل معصوم آن زمان
تا دفع ضرب از شه کند با دست خود آن مهربان
افکند دستش از جفا آن زشت از حق بیخبر
نوباوگان جعفری را خاک ماتم شد به سر
در قتل شاه دین حسین، آن خسرو جن و بشر
بر دامنِ عمّش پناه آورد آن طفلِ حزین
با بازوان خونچکان از تیغ ظلمِ آن لعین
زد تیر دلدوز از کمان بیدینی آندم از کمین
کان آخرین قربانی راه خدا در آن زمین
اندر کنار عمّ خود چون مرغکی زد بال و پر
نوباوگان جعفری را خاک ماتم شد به سر
در قتل شاه دین حسین، آن خسرو جن و بشر
از 1348 روش عزاداری در تجریش همانی بود که آیت الله ملکی در میان جوانان و دانشجویان جا انداخت. جوانان آن دوره هم اکنون آن خاطرات را با جوانان و نوباوگان امروز در میان می گذارند.
دیدگاه تان را بنویسید