روایت تکان دهنده مادر شهید همت از لحظه ای که خبر شهادت او را شنید
مادر شهید همت از سخت ترین لحظه زندگی خود می گوید، روزی که خبر شهادت فرزندش ابراهیم را به او دادند.
اصفهان زیبا: مادر از آخرین باری که ابراهیم را دید اینگونه میگوید: «سه ماهی میشد نیامده بود تا بالاخره یک روز از جبهه دل کند و آمد. این بار خیلی قربان صدقهاش رفتم و قسمش دادم که زود به زود به من سر بزند. »
خواهر ابراهیم ادامه میدهد: «دفعه آخری که داشت به جبهه میرفت، یک طور عجیبی شده بود. همیشه به من میگفت آباجی. این بار هم دقیقا همین را گفت و خداحافظی کرد، ولی چند باری رفت و برگشت و نگاهم کرد و توی چشمهایم زل زد. انگار دلش نمیآمد برود.»
« وقتی خبر شهادتش را آوردند!»
مادر از سختترین لحظه زندگیاش میگوید: «داشتم شیشههای خانه را برای عید پاک میکردم که دامادم وارد خانه شد و گفت حال ابراهیم خوب نیست و در یکی از بیمارستانهای اهواز بستری شده است. خیلی نگران شدم و بی تاب این بودم که یک نفر مرا ببرد تا پسرم را ملاقات کنم. بیقراری امانم را بریده بود. تا اینکه که پسر بزرگترم آمد و بدون هیچ مقدمهای وقتی این حالات مرا دید گفت منتظر کی هستی مادر؟ ابراهیم شهید شده است. با شنیدن این خبر بیهوش شدم. پدر ابراهیم هم از حال رفت و روی زمین افتاد. چند ساعتی اصلا توی این دنیا نبودیم...»
از او میپرسم با این همه فعالیت ابراهیم، هیچ گاه خودتان را برای شنیدن خبر فرزندتان آماده نکرده بودید؟ سری تکان میدهد و میگوید: «چرا منتظر شهادتش که بودم، ولی خوب هرچه که باشد مادرم، دلم نمیآمد خار به پای بچهام فرو رود. میگفتم ان شاءالله ابراهیم میماند و به اسلام خدمت میکند.»
دیدگاه تان را بنویسید