ماهیت قیام عاشورا از زبان شهید استاد مطهری/ اولین شهید بنی‌هاشم/ فضائل اخلاقی و روحی حضرت علی اکبر(ع)/ ماجرای مختار و پسر عمر سعد+مداحی حاج محمود کریمی و میثم مطیعی

کد خبر: 376997

روزی معاویه درجمعی نشسته بودو پرسیدچه کسی به خلافت برازنده تر است گفتند معاویه بن ابوسفیان. معاویه گفت:ای دغل بازان چاپلوس خودتان می دانید که دروغ می گویید بما اولی الناس بهذا الامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله (شایسته ترین فردبرای خلافت علی بن الحسین بن علی (علی اکبر)که جد اورسول الله است می باشد)در ادامه سخنش معاویه گفت:شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و خوش رویی قبیله ثقیف را دارد.

ماهیت قیام عاشورا از زبان شهید استاد مطهری/ اولین شهید بنی‌هاشم/ فضائل اخلاقی و روحی حضرت علی اکبر(ع)/ ماجرای مختار و پسر عمر سعد+مداحی حاج محمود کریمی و میثم مطیعی
سرویس حسینیه «فردا»؛ یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین(ع) این است که ماهیّت این نهضت چه بوده است؟ چون نهضتها هم مانند پدیده های طبیعی ماهیِتهای مختلفی دارند. یک شیء را اگر بخواهیم بشناسیم؛ یا به علل فاعلی آن می شناسیم، یا به علل غائی آن (که امروزه شناخت علل غائی را چندان قبول ندارند.)، یا به علل مادّی آن یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده ء آن، و یا به علّتصوری آن، یعنی به وضع و شکل و خصوصیّتی که در مجموع پیدا کرده است. اگر نهضتی را هم بخواهیم بشناسیم، ماهیّتش را بخواهیم بدست آوریم؛ ابتدا باید علل و موجباتی را که به این نهضت منتهی شده است بشناسیم تا آنها را نشناسیم ماهیّت این نهضت را نمی شناسیم (شناخت علل فاعلی). بعد باید علل غائی آن را بشناسیم، یعنی این نهضت چه هدفی دارد؟ سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم که در این نهضت چه کارهائی، چه عملیّاتی صورت گرفته است؟ و چهارم باید ببینیم این عملیّاتی که صورت گرفته است، مجموعاً چه شکلی پیدا کرده است؟ نهضت امام حسین(ع) یک انقلاب بود و نه انفجار یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین(ع) مطرح است این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار (یک عمل ناآگاهانه و حساب ـ نظیر انفجارهائی که برای برخی از انسانها پیدا می شود بطوریکه در شرایطی قرار می کیرد که در حالی که هرگز نمی خواهد فلان حرف را بزند، ولا یکمرتبه می بیند ناراحت و عصبانی می شود و از دهانش هر چه که حتّی دلش هم نمی خواهد بیرون بیاید، بیرون می آید) بود؟ اسلام، به انقلاب انفجاری ذرّه ای معتقد نیست. اسلام، انقلابش هم انقلاب صددرصد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال آگاهی و انتخاب است. جریان امام حسین(ع) نیز یک کار ناآگاهانه و یا یک انقلاب انفجاری نبود! گفته های خود امام حسین(ع) ـ که نه تنها از آغاز این نهضت بلکه از بعد از مرگ معاویه شروع می شود ـ، نامه هایی که میان او و معاویه مبادله شده است و .... نشان می دهد که این نهضت در کمال آگاهی بوده، انقلاب است امّا نه انفجار. انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجاری. انتخاب و آزادی از جمله خصوصیّات امام حسین(ع) این است که در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمی دهد که قیامشان حالت انفجاری داشته باشد؟ چرا که امام (ع) در هر فرصتی می خواهداصحابش را به بهانه ای مرخّص بکند. هی به آنها می گوید :آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست، قضیّه خطر دارد. حتّی در شب عاشورا نیز با زبان خاصّی با آنها صحبت می کند: " من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از اهل بیت خودم فاضلتر سراغ ندارم. از همه ی شما تشکّر می کنم ، از همه تانممنونم. اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند. شما اگر بخواهید بروید و...." امام (ع) همه راه ها را نیز نشان می دهد؛ تاریکی شب، برداشتن بیعت از دوش اصحابشان و ... ، یعنی فقط آ زادی و انتخاب. باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه کوچکترین احساس اجباری از ناحیهء دشمن یا دوست بکند، امام(ع) را انتخاب کنید. این است که به شهدای کربلا ارزش می دهد. ماهیّت عکس العملی منفی ِ نهضت قیام امام حسین(ع) از آن پدیده های چند ماهیّتی است، چون عوامل مختلفی در آن تأثیر داشته است. مثلاً یک نهضت می تواند ماهیّت عکس العملی داشته باشد، یهنی صرفاً عکس العمل باشد؛ می تواند ماهیّت آغازگری داشته باشد. اگر یک نهضت ماهیّت عکس العملی داشته باشد، می تواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان. یکی از عواملی که به یک اعتبار (از نظر زمانی) اوّلین عامل است: عامل تقاضای بیعت(با یزید) است، این بیعت تنها امضا کردن خلافت آدم ننگینی مانند یزید نیست، امضا کردن سنّتی است که برا ی اوّلین بار به وسیلهء معاویه می خواست پایه گذاری شود. در اینجا آنها از امام حسین(ع) بیعت می خواهند، یعنی از ناحیه شان یک تقاضا ابراز شده است؛ امام حسین(ع) نیز عکس العمل نشان می دهد، یک عکس العمل منفی. بیعت می خواهید؟ نمی کنم. عمل امام حسین (ع) عملی منفی، امّا از سنخ تقواست، از سنخ این است که هر انسانی در جامعهء خویش مواجه می شود با تقاضاهائی که به شکلهای مختلف، به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او می شود و باید در مقابل آنها بگوید: نه، یعنی "تقوا". ماهیّت عکس العملی مثبتِ نهضت عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیّت نهضت حسینی از آن نظر، ماهیّت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی. معاویه از دنیا می رود. مردم کوفه ای که در بیست سال قبل از این حادثه، لااقل پنج سال علی(ع) در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعالیم و تربیت علی(ع) به کلی از میان نرفته است ( البتّه خیلی تصفیه شده اند، بسیاری از سران، بزرگان و مردان اینها: حُجر بن عُدی ها، عَمرو بن حمق خُزاعی ها، رُشَید هَجَری ها و میثم تَمّارها ار از میان برده اند برای اینکه این شهر را از اندیشه و فکر علی، از احساسات به نفع علی خالی بکنند؛ ولی باز هنوز اثر این تعلیمات هست) تا معاویه می میرد، به خود می آیند، دور همدیگر جمع می شوند که اکنون از فرصت باید استفاده کرد، نباید گذاشت فرصت به پسرش یزید برسد، ما حسین بن علی داریم، امام بر حقّ ما حسین بن علی است، ما الآن باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لااقل قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم. "کوفه" اصلاً اردوگاه بوده است، از اوّل هم به عنوان یک اردوگاه تأسیس شد. این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطّاب ساخته شد، قبلاً "حیره" بود. این شهر را سعد وقّاص ساخت. همان مسلمانانی که سرباز بودند و در واقع همان اردو، در آنجا برای خود خانه ساختند و لهذا از یک نظر قویترین شهرهای عالم بود. مردم این شهر از امام حسین(ع) دعوت می کنند، نه یک نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنجهزار نفر و نه ده هزار نفر بلکه حدود هجده هزار نامه می رسدکه بعضی از این نامه ها راچند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا کرده بودند که در جمع شاید حدود صدهزار نفر به او نامه نوشته اند. اینجا عکس العمل امام چه باید باشد؟ حجّت بر او تمام شده است. عکس العمل، مثبت و ماهیّت عملش، ماهیّت تعاون. یهنی مسلمانانی قیام کرده اند، امام باید به کمک آنها بشتابد. اگر هجده هزار نامهء مردم کوفه رفته بود به مدینه و مکّه ( و بخصوص به مکّه) نزد امام حسین(ع) و ایشان جواب مثبت نمی داد، تاریخ، امام حسین(ع) را ملامت می کرد که اگر رفته بود، ریشهء یزید و یزیدیها کنده شده بود و از بین رفته بود؛ کوفه اردوگاه مسلمین با مردم شجاع، کوفه ای که پنج سال علی (ع) در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیمهائی که علی بزرگ کرده و بیوه هائی که علی از آنها سرپرستی کرده است زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم این شهر است، امام حسین(ع) جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت، اگر می رفت در دنیای اسلام انقلاب می شد و ...، اینست که اینجا تکلیف اینگونه ایجاب می کتد که همینکه آنها می کویند ما آماده ایم، امام می گوید من آماده هستم. برگرفته از کتاب حماسهء حسینی، اثر: متفکّر شهید استاد مطهّری به ميدان رفتن حضرت على‌‏اكبر(ع)

نوشته‏‌اند تا اصحاب زنده بودند،تا يك نفرشان هم زنده بود، خود آنها اجازه ندادند يك نفر از اهل بيت پيغمبر، از خاندان امام حسين، از فرزندان، برادر زادگان، برادران،عموزادگان به ميدان برود. مى‌‏گفتند آقا اجازه بدهيد ما وظيفه‌‏مان را انجام بدهيم، وقتى ما كشته شديم خودتان مى‌‏دانيد. اهل بيت پيغمبر منتظر بودند كه نوبت آنها برسد.

آخرين فرد از اصحاب ابا عبد الله كه شهيد شد، يك مرتبه ولوله‏اى در ميان جوانان خاندان پيغمبر افتاد. همه از جا حركت كردند.ن وشته‏اند:«فجعل يودع بعضهم بعضا» شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خدا حافظى كردن، دست‏به گردن يكديگر انداختن، صورت يكديگر را بوسيدن.

از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسى كه موفق شد از ابا عبد الله كسب اجازه كند، فرزند جوان و رشيدش على اكبر بود كه خود ابا عبد الله در باره‏اش شهادت داده است كه از نظر اندام و شمايل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبيه‌‏ترين فرد به پيغمبر بوده است. سخن كه مى‏‌گفت گويى پيغمبر است كه سخن مى‏‌گويد.آ نقدر شبيه بود كه خود ابا عبد الله فرمود: خدايا خودت مى‏‌دانى كه وقتى ما مشتاق ديدار پيغمبر مى‏‌شديم،به اين جوان نگاه مى‌‏كرديم.

آيينه تمام نماى پيغمبر بود. اين جوان آمد خدمت پدر،گفت: پدر جان!ب ه من اجازه جهاد بده. در باره بسيارى از اصحاب،مخصوصا جوانان، روايت‏شده كه وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى‏‌آمدند، حضرت به نحوى تعلل مى‏‌كرد (مثل داستان قاسم كه مكرر شنيده‌‏ايد) ولى وقتى كه على اكبر مى‌‏آيد و اجازه ميدان مى‏‌خواهد، حضرت فقط سرشان را پايين مى‏‌ا‌ندازند.جوان روانه ميدان شد.

نوشته‏‌اند ابا عبد الله چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر اليه نظر ائس‏» (1) به او نظر كرد مانند نظر شخص نااميدى كه به جوان خودش نگاه مى‏‌كند. نااميدانه نگاهى به جوانش كرد، چند قدمى هم پشت‏ سر او رفت. اينجا بود كه گفت: خدايا! خودت گواه باش كه جوانى به جنگ اينها مى‌‏رود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيه‌‏تر است. جمله‏‌اى هم به عمر سعد گفت، فرياد زد به طورى كه عمر سعد فهميد:«يابن سعد قطع الله رحمك‏» (2) خدا نسل تو را قطع كند كه نسل مرا از اين فرزند قطع كردى. بعد از همين دعاى ابا عبد الله، دو سه سال بيشتر طول نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت.

پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شركت كرده بود. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى كه روى آن پارچه‏‌اى انداخته بودند،و گذاشتند جلوى مختار.حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش. يك وقت‏‌ به پسر گفتند: آيا سرى را كه اينجاست مى‏شناسى؟ وقتى آن پارچه را برداشت، ديد سر پدرش است. بى اختيار از جا حركت كرد. مختار گفت:او را به پدرش ملحق كنيد.

اين طور بود كه على اكبر به ميدان رفت. مورخين اجماع دارند كه جناب على اكبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظيرى مبارزه كرد. بعد از آن كه مقدار زيادى مبارزه كرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش-كه اين جزء معماى تاريخ است كه مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟-گفت: پدر جان‏ «العطش‏»! تشنگى دارد مرا مى‏‌كشد، سنگينى اين اسلحه مرا خيلى خسته كرده است، اگر جرعه‏اى آب به كام من برسد نيرو مى‏‌گيرم و باز حمله مى‏كنم. اين سخن جان ابا عبد الله را آتش مى‏‌زند، مى‏‌گويد: پسر جان! ببين دهان من از دهان تو خشك‌تر است، ولى من به تو وعده مى‏‌دهم كه از دست جدت پيغمبر آب خواهى نوشيد. اين جوان مى‏‌رود به ميدان و باز مبارزه مى‏كند.

مردى است ‏به نام حميد بن مسلم كه به اصطلاح راوى حديث است، مثل يك خبرنگار در صحراى كربلا بوده است. البته در جنگ شركت نداشته ولى اغلب قضايا را او نقل كرده است. مى‏‌گويد: كنار مردى بودم.

وقتى على اكبر حمله مى‏‌كرد، همه از جلوى او فرار مى‏‌كردند. او ناراحت ‏شد،خودش هم مرد شجاعى بود،گفت: قسم مى‏‌خورم اگر اين جوان از نزديك من عبور كند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چكار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند كشت.گفت:خير.على اكبر كه آمد از نزديك او بگذرد، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمى آنچنان به على اكبر زد كه ديگر توان از او گرفته شد به طورى كه دستهايش را به گردن اسب انداخت،چون خودش نمى‏‌توانست تعادل خود را حفظ كند.

در اينجا فرياد كشيد:«يا ابتاه!هذا جدى رسول الله‏» (3) پدر جان! الآن دارم جد خودم را به چشم دل مى‏‌بينم و شربت آب مى‌‏نوشم. اسب، جناب على اكبر را در ميان لشكر دشمن برد، اسبى كه در واقع ديگر اسب سوار نداشت. رفت در ميان مردم. اينجاست كه جمله عجيبى نوشته‏‌اند:«فاحتمله الفرس الى عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا» (4) .

و لا حول و لا قوة الا بالله

پى‏نوشت‏ها:

1 و 2) اللهوف،ص 47.

3) بحار الانوار،ج 45/ص 44.

4) مقتل الحسين مقرم،ص 324.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 345

نويسنده: شهيد مطهرى

روضه حضرت على اكبر(س)

ما بچه‏‌هايمان را دوست داريم.آيا حسين بن على عليه السلام بچه‏ هاى خود را دوست نداشت؟!مسلما او بيشتر دوست داشت. ابراهيم خليل اين طور نبود كه كمتر از ما اسماعيلش را دوست داشته باشد،خيلى بيشتر دوست داشت‏به اين دليل كه از ما انسانتر بود و اين عواطف،عواطف انسانى است.

او انسانتر از ما بود و قهرا عواطف انسانى او هم بيشتر بود.حسين بن على عليه السلام هم بيشتر از ما فرزندان خود را دوست مى‏‌داشت اما در عين حال او خدا را از همه كس و همه چيز بيشتر دوست مى‏‌داشت،در مقابل خداوند و در راه خدا هيچ كس را به حساب نمى‏‌آورد.

نوشته‌‏اند ايامى كه ابا عبد الله عليه السلام به طرف كربلا مى‏آمد، همه خانواده‌‏اش همراهش بودند. واقعا براى ما قابل تصور نيست. وقتى انسان مسافرتى مى‌‏رود و بچه كوچكى همراه دارد،يك مسؤوليت طبيعى در مقابل او احساس مى‏‌كند و دائما نگران است كه چطور مى‌‏شود؟

نوشته‌‏اند همين طور كه حركت مى‏‌كردند،ابا عبد الله عليه السلام خوابشان گرفت و همان طور سواره سر روى قاشه اسب(به اصطلاح خراسانيها) [يا] قربوس زين گذاشت. طولى نكشيد كه سر را بلند كرد و فرمود:«انا لله و انا اليه راجعون‏» (1) .تا اين جمله را گفت و به اصطلاح كلمه‏ «استرجاع‏» را به زبان آورد، همه به يكديگر گفتند اين جمله براى چه بود؟ آيا خبر تازه‏اى است؟ فرزند عزيزش، همان كسى كه ابا عبد الله عليه السلام او را بسيار دوست مى‌‏داشت و اين را اظهار مى‏‌كرد، و علاوه بر همه مشخصاتى كه فرزند را براى پدر محبوب مى‏كند،خصوصيتى باعث محبوبيت‏ بيشتر او مى‌‏شد و آن شباهت كاملى بود كه به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله داشت-حال چقدر انسان ناراحت مى‏‌شود كه چنين فرزندى در معرض خطر قرار گيرد!-يعنى على اكبر جلو مى‏‌آيد و عرض مى‏‌كند:«يا ابتا لم استرجعت؟» چرا «انا لله و انا اليه راجعون‏» گفتى؟

فرمود:در عالم خواب صداى هاتفى به گوشم رسيد كه گفت:«القوم يسيرون و الموت تسير بهم‏»اين قافله دارد حركت مى‏‌كند ولى مرگ است كه اين قافله را حركت مى‏‌دهد. اين طور از صداى هاتف فهميدم كه سرنوشت ما مرگ است، ما داريم به سوى سرنوشت قطعى مرگ مى‏‌رويم. [على اكبر سخنى مى‏گويد] درست نظير همان حرفى كه اسماعيل عليه السلام به ابراهيم عليه السلام مى‏‌گويد (2) .

گفت: پدرجان! «اولسنا على الحق؟» مگر نه اين است كه ما بر حقيم؟ چرا فرزند عزيزم. وقتى مطلب از اين قرار است، ما به سوى هر سرنوشتى كه مى‏‌رويم برويم، به سوى سرنوشت مرگ يا حيات تفاوتى نمى‏‌كند. اساس اين است كه ما روى جاده حق قدم مى‏‌زنيم يا نمى‏زنيم. ابا عبد الله عليه السلام به وجد آمد، مسرور شد و شكفت. اين امر را انسان از اين دعايش مى‏‌فهمد كه فرمود: من قادر نيستم پاداشى را كه شايسته پسرى چون تو باشد بدهم. از خدا مى‏‌خواهم: خدايا! تو آن پاداشى را كه شايسته اين فرزند ست‏به جاى من بده(جزاك الله عنى خير الجزاء).

به چنين فرزندى،چقدر پدر مى‏خواهد در موقع مناسبى خدمتى بكند،پاداشى بدهد؟حالا در نظر بياوريد بعد از ظهر عاشوراست. همين جوان در جلوى همين پدر به ميدان رفته است و شهامتها و شجاعتها كرده است، مردها افكنده است، ضربتها زده و ضربتها خورده است.

در حالى كه دهانش خشك و زبانش مثل چوب خشك شده است، از ميدان بر مى‏گردد. در چنين شرايطى-و من نمى‏دانم،شايد آن جمله‏‌اى كه آن روز پدر به او گفت ‏يادش بود - مى‏آيد از پدر تمنايى مى‏‌كند: «يا ابه!العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى فهل الى شربة من الماء سبيل؟» پدرجان! عطش و تشنگى دارد مرا مى‏‌كشد،سنگينى اين اسلحه مرا سخت‏ به زحمت انداخته است، آيا ممكن است‏ شربت آبى به حلق من برسد تا نيرو بگيرم و برگردم و جهاد كنم؟ جوابى كه حسين عليه السلام به چنين فرزند رشيدى مى‏‌دهد اين است: فرزند عزيزم! اميدوارم هر چه!227 زودتر به فيض شهادت نايل شوى و از دست جدت سيراب گردى.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

پى‏‌نوشت‏ها:

1) بقره/156.

2) وقتى ابراهيم عليه السلام به اسماعيل عليه السلام مى‏گويد:فرزندم!مكرر در عالم رؤيا مى‏بينم و اين طور مى‏فهمم كه ديگر رؤياى عادى نيست‏بلكه يك وحى است و من از طرف خدا مامورم سر تو را ببرم(ابراهيم به فلسفه اين مطلب آگاه نيست ولى يقين كرده است كه امر خداست)،اين فرزند چه مى‏گويد؟آيا مثلا گفت:بابا!خواب است،اگر خواب مردن كسى را ببينيد عمرش زياد مى‏شود،ان شاء الله عمر من زياد مى‏شود؟نه،گفت: يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين (صافات/102)پدر!همينكه اين مطلب از ناحيه خدا رسيده و وحى و امر خداست كافى است، ديگر سؤال ندارد.

وقتى ابراهيم مى‏خواهد سر اسماعيل را ببرد،به او وحى مى‏شود. فلما اسلما و تله للجبين.و ناديناه ان يا ابراهيم.قد صدقت الرؤيا (صافات/103-105)ابراهيم!ما نمى‏خواستيم كه سر فرزندت را ببرى.

هدف ما آن نبود.در آن كار فايده‏اى نبود.هدف اين بود كه معلوم شود شما پدر و پسر در مقابل امر خدا چقدر تسليم هستيد،تا كجا حاضريد امر خدا را اطاعت كنيد.اين تسليم و اطاعت را هر دو نشان داديد:پدر تا سر حد قربانى دادن،و پسر تا سر حد قربانى شدن.ما بيشتر از اين نمى‏خواستيم.سر فرزندت را نبر.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 225

نويسنده: شهيد مطهرى

فضایل حضرت علی اکبر(ع)

بعضی افرادبرروی بیوگرافی شخصیتها بسیار مانور می دهند. مابه این مسائل چندان اهمیت نمی دهیم. مثلا در مورد امام سجاد(ع) می گویند زن ایشان ایرانی بوده؛ اما اولا اختلاف روایت است. شهید مطهری این مسئله راتایید نمی کنند و دکتر جعفر شهیدی درکتاب زندگانی امام سجاد(ع) دلایلی بررداین مسئله راآورده است.

درموردزندگانی حضرت علی اکبر(ع) نیزاختلاف است مثلا سن ایشان را برخی زیر20سال وبرخی 25 یا 27 یا 29 سال نوشته اند و برخی گفته اند نام مادر ایشان آمنه است وبرخی گفته اند شهربانو و برخی گفته اند لیلا است.

محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,علی اکبر

مهم فضایل اخلاقی و روحی ایشان است

شمایل حضرت علی اکبر :

ایشان چهره ای نورانی وپیشانی پهن داشتند که موهای ایشان ازروی نرمه ای گوش بیشتر نبوده این خصوصیات ظاهری ایشان است که خصوصیات ظاهری برای ما نسبت به خصوصیات اخلاقی ازدرجه اهمیت کمتری برخورداراست

فضایل حضرت علی اکبر(ع) :

نمود حضرت علی اکبر(ع) و حضرت اباالفضل(ع) درصحنه ی کربلاست مورخین نقل کرده اند زمانی که لشکر عمر سعد چهره ی بابرکت حضرت را دیدند گفتند (فتبارک الله احسن الخالقین) این قدر حضرت علی اکبر شبیه پیامبر(ص) بودند که لشکر عم رسعد گمان کردند پیامبر(ص) است که حضرت علی اکبر(ع) فرمود: اناعلی بن الحسین بن علی(ع) وبعد بحث ولایت و توحید را عنوان کرد و فضایل امام حسین(ع) را توصیف فرمود فضایل حضرت علی اکبر(ع) به قدری بودکه در زیارت عاشورا به ایشان سلام داده شده السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین لفظ علی بن الحسین اشاره به وجود با برکت حضرت علی اکبر(ع) دارد و قبرحضرت نیز پایین قبر امام حسین(ع) است. برای روشن فضایل حضرت به معرفی جعفر کذاب می پردازیم جعفر کذاب فرزند امام هادی(ع) بود که به دروغ ادعای نبوت کرد وخو درا به جای امام زمان(عج) معرفی کرد پس می رساند که درست است که پدر جعفر معصوم بود امام جعفر کذاب شد و ادعای امامت کردپس اگر بگوییم فضایل حضرت علی اکبر(ع) فقط به خاطراین بوده که فرزند امام حسین(ع) بوده درست نیست لذا حضرت علی اکبر(ع) خودشان خودسازی داشته اندوشرایط مساعد بوده و لقمه حلال خورده اند ولی مهم اختیار انسان است حضرت به اختیار خود اینگونه شده بودند و به همین دلیل امام حسین در وصف ایشان فرمودند:

« اللهم اشهدعلی هولاءالقوم فقدبرزعلیهم غلام اشبه الناس خلقاوخلقاومنطقابرسولک » خدایا شاهد باش بر این قوم به سوی آنها آشکار می شود پسری که شبیه ترین فرد از نظر ظاهر واخلاق وگفتار به پیامبر(ص) است.

در نظر بگیریم که خلقت پیامبرهیچ نقصی نداشته و حضرت علی اکبر(ع) شبیه ترین فردبه پیامبر(ص) بوده پیغمبری که قرآن درمورداخلاق ایشان فرموده:

انک لعلی خلق عظیم حضرت علی اکبر(ع) ازنظراخلاق هم شبیه ترین فردبه پیامبر(ص) بوده است ازنظرمنطق هم شبیه ترین فردبه پیامبر(ص) بوده گفتار پیامبر به فرموده ی قرآن از روی هوای نفس نبوده امام حسین در وصف علی اکبرفرمود: علی اکبر شبیه ترین فرد از نظر گفتار به پیامبراست یعنی ما ینطق علی الهوی (بدون هوای نفس) است و در ادامه فرمود:وکنا اذا شفقنا الی بنیک نظرنا الی وجهه خدا این پسر را با این ویژگی به میدان می فرستم هرگاه دلمان برای پیامبرتنگ می شدبه جمال اونگاه می کردیم.

علی رغم اینکه برامام حسین(ع)بسیار سخت گذشت امام حتی یک کلمه نمی گوید که عدم رضایت بر خداوند را برساند طبق آیه قرآن معصوم هم احساس دارد چرا که می فرماید:

انابشر مثلکم یوحی الی پیامبرفرمودمن هم بشری مثل شما هستم پس امام حسین(ع) نیز احساس داردولی چون می داند رضای خدادراین بوده ناراضی نیست.

حضرت علی اکبر(ع) اولین شهید بنی هاشم درصحنه ی کربلا بود. حضرت علی اکبر(ع)چنان مقام ویژه ای نزد امام حسین (ع) داشت که هیچ گاه نفرین نکرده بود بعد از شهادت حضرت علی اکبر (ع) برلشکریان یزید نفرین کرد و فرمود:

قطع الله رحمک ونفرین کرد که خداعمرسعدرامقطوع النسل کند که مقطوع النسل هم شد از حضرت علی اکبر(ع)الگو بگیریم جوان باید گفتار و رفتار و اخلاقی شبیه حضرت علی اکبر(ع)داشته باشدحضرت علی اکبر(ع)ازنظرشجاعت بی نظیربودوشهادت راسعادت می دانست و از مرگ هراسی نداشت و امام حسین(ع)فرمود:لااری الموت الا سعاده والحیاه مع الظالمین الابرما(من مرگ راجزسعادت نمی بینم وحیاه باظالمین راجزذلت نمی بینم )

روزی معاویه درجمعی نشسته بودو پرسیدچه کسی به خلافت برازنده تراست گفتند معاویه بن ابوسفیان معاویه گفت:ای دغل بازان چاپلوس خودتان می دانید که دروغ می گویید بما اولی الناس بهذا الامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله (شایسته ترین فردبرای خلافت علی بن الحسین بن علی (علی اکبر)که جد اورسول الله است می باشد)در ادامه سخنش معاویه گفت:

و فیه شجاعه بنی هاشم و سخاه بنی امیه و... ثقیف (شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و خوش رویی قبیله ثقیف را دارد).

در وصف فضایل حضرت علی اکبر(ع)همین بس که دشمنان مدحش کردند چه رسد به دوستان.

مداحی محمود کریمی در رثاء حضرت علی اکبر(ع)-یل حیدر ای جانم

روضه حضرت علی اکبر - حاج حسن خلج

مداحی/میثم مطیعی

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت