شعرخوانی شاعران بنام آئینی در سوگ سید الشهدا(ع)/ «در ما قیامتی شده از محشرش مگو» + متن اشعار

کد خبر: 375889

در پنجمین شب این برنامه که روز شنبه سوم آبان ماه ساعت 18 و با موضوع و محوریت قمر بنی هاشم حضرت ابالفضل العباس (ع) برگزار شد، استاد علیرضا قزوه، امیرحسین مدرس، سعید بیابانکی، میلاد عرفانپور، نادر بختیاری، امیر مرزبان، مجید تال، امیرعلی سلیمانی، علیرضا معینی، وحید اسدزاده، مهدی قهرمانی و محمد قولی میاب حضور داشتند.

سرویس فرهنگی «فردا»- در پنجمین شب این برنامه که روز شنبه سوم آبان ماه ساعت 18 و با موضوع و محوریت قمر بنی هاشم حضرت ابالفضل العباس (ع) برگزار شد، استاد علیرضا قزوه، امیرحسین مدرس، سعید بیابانکی، میلاد عرفانپور، نادر بختیاری، امیر مرزبان، مجید تال، امیرعلی سلیمانی، علیرضا معینی، وحید اسدزاده، مهدی قهرمانی و محمد قولی میاب حضور داشتند. این مراسم با تلاوت آیاتی از قرآن کریم و قرائت حدیث شریف کساء شروع شد. مثل شبهای قبل، محمود حبیبی کسبی اجرای برنامه شب شعر آئینی «بر آستان اشک» را بر عهده داشت که پس از اظهار تسلیت بابت شروع ماه محرم و آغاز سوگ حضرت سیدالشهدا(ع)، غزلی از حافظ شیرازی را قرائت کرد:
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان با صبا در چمن لاله سحر می گفتم که شهیدان که اند این همه خونین کفنان گفت حافظ من و تو محرم این راز نه ایم از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
آغازکننده برنامه شعرخوانی شب پنجم، میلاد عرفانپور بود که در ابتدا غزلی را که در بارگاه حضرت ابالفضل (ع) نوشته بود، خواند:
نوشته روی پرچم عزا ابالفضل خوشا چنین نوشته ای! خوشا ابالفضل! حسین را نخوانده جز به لفظ مولا برادر همیشه باوفا ابالفضل نمی کشد ز دامن امام خود دست اگرچه دست او شود جدا ابالفضل نه دست برده با خودش نه چشم و سر را چنین شتاب کرده تا خدا ابالفضل شنیده ام که بر لب فرات بودی چرا هنوز تشنه ای چرا ابالفضل؟ غم تو با دل برادرت چه کرده که دست بر کمر گرفته یا ابالفضل
و غزلی هم در زبان حال حضرت سیدالشهدا(ع) خطاب به حضرت عباس(ع) ارائه کرد:
طلایه دار سپاهم! بلند کن سر را غم تو می شکند قامت برادر را چقدر زخم نشسته به ماه پیکر تو چگونه وصف کنم جنگ نا برابر را شکست فرق تو را کوفی و عجیب نبود که خواست تازه کند یاد داغ حیدر را تو ساقی همه تشنگان دنیایی شکسته باد کسی که شکست ساغر را حدیث مشک مگو، آب هم فدای سرت که مادرم به حرم برده آب کوثر را هنوز در دل میدان برادرت باقیست غمت مباد که محرم نمانده خواهر را حسین کشته تیر و سنان نخواهد شد تویی که با ادبت می کشی برادر را *** از رستخیز آتش و خاکسترش مگو در ما قیامتی شده از محشرش مگو در خاک و خون نشسته سلیمان کربلا از لحظه های غارت انگشترش مگو بسیار روضه خوانده ای از آن سه شعبه ها این بار از گلوی علی اصغرش مگو از غربت زمان خداحافظی مخوان از تلخی وداع علی اکبرش مگو طفلان هنوز هم که هنوز است تشنه اند دیگر تو از خجالت آب آورش مگو از گریه های دخترکش گفته ای ولی از گونه هایش از گل نیلوفرش مگو بعد از حسین قافله سالار زیبنب است از شام بی برادری خواهرش مگو الشمر جالسٌ… جگر ما کباب شد الشمر جالسٌ… سخن از خنجرش مگو *** نه آفتاب دمیده است جز به نام حسین نه ماه سر زده بی رخصت امام حسین به سور کرب و بلا چون دمیده شد، جا داشت که جن و انس بمیرد به احترام حسین به حاجیان حریمش بگو که جای گلاب معطر است به خون مسجدالحرام حسین پیمبران همه دم در طواف او هستند مگر تمام شود حج ناتمام حسین به هر کجای جهان هر دلی که شعله ورست یقین بدان که خبر دارد از خیام حسین عجیب نیست به محشر که دشمنانش نیز طمع برند به بخشش ز بار عام حسین قسم به صبح که آخر رسد به صبح ظهور قیامتی که به پا شد پس از قیام حسین
قصیده ای از ابوالفضل زرویی نصرآباد باب ورود به بخش بعدی برنامه شعرخوانی عاشورایی «بر آستان اشک» بود که مجری برنامه آن را خواند:
شراراه می کشدم آتش از قلم در دست بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟ قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است که با نوشتن نامت شود معطر دست؟ حدیث حسن تو را نور می برد بر دوش شکوه نام تو را حور می برد بر دست چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود و گرنه بود شما را به آب کوثر دست چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند: به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟ بریده باد دو دستی که با امید امان به روز واقعه بردارد از برادر دست فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر چنین معامله ای داده است کمتر دست چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست حکایت تو به ام البنین که خواهد گفت وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟ به همدلی، همه کس دست می دهد اول فدای همت مردی که داد آخر دست به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز حریف عشق چنین می دهد به دلبر دست
استاد علیرضا قزوه، مهمان دیگر پنجمین شب شعر آئینی «بر آستان اشک» بود که خواند:
دلم دریاچه غم شد دوباره قد آیینه ها خم شد دوباره صدای سنج و دمام اومد از دور بخون ای دل محرم شد دوباره *** بخون ای دل که دشتستون صدا شه کمی فایز بخون دردم دوا شه ملایک نوحه خوانان حسینند بخون والله خدا هم از خداشه *** از زمین تا آسمان آهست، می دانی چرا یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟ بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟ اشهد ان لا... شهادت اشهد ان لا ... شهید محشر الله الله است می دانی چرا؟ یک بغل باران الله الصمد آورده ام نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟ راه عقل از آن طرف راه جنون از این طرف راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟ از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟ از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟ از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد باز اما بهترین ماه است می دانی چرا
استاد قزوه در ادامه با توجه به قصیده ابوالفضل زرویی نصرآباد که مجری برنامه خواند، گفت: «همان روزهایی که به تازگی این قصیده را سروده بود، آن را برایم خواند و من در همان محل این قصیده را استقبال کردم و قصیده ای فی البداهه در مدت یک ربع ساعت سرودم که آن را تقدیم می کنم.»
محرم آمده از شهر غم، علم در دست برای سینه زدن، تکیه شد سراسر دست محرم آمد و خمخانه ازل وا شد وضو ز باده گرفتم، زدم به ساغر دست حسین آمده با ذوالفقار گریانش که: هان حسینم و تنهاترین علم بر دست حسین آمده تا شرح شقشقیه کند حسین آمده با خطبه ی پدر در دست چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند: به ذوالفقار مگر برده است حیدر، دست؟ چو ذوالفقار علی چرخ می زند، بی تاب چه حال داده خدایا مگر به اکبر دست؟ ز خیمه گاه می آید چو گرد باد عطش حسین را بنگر پاره ی جگر در دست! چه روز بود که دیدیم ما به کرب و بلا! چه حال بود به ما داد روز محشر دست! بدو شکایت اهل مدینه خواهم برد به خواب گر دهدم دیدن پیمبر، دست نشسته ام به تماشای زیر و رو شدنم به لحظه ای که برد شمر، سوی خنجر، دست به خویش می نگرم با دو چشم خون آلود نگاه کردم و در نهر شد شناور، دست به رود علقمه بنگر که می زند بر سر به دستگیریمان موج شد سراسر دست! نمی توانم بر روی عشق، بندم چشم نمی توانم بردارم از برادر ، دست تو هر دو چشم من! از هر دو چشم، چشم بپوش ز هر دو دست، برادر! بشوی دیگر، دست به پای دست تو سر می دهند، سرداران به احترام تو با چشم شد برابر، دست! به یاد دست تو ای روشنای چشم حسین! چقدر شام غریبان زدیم بر سر، دست تو را فروتنی از اسب بر زمین انداخت نمی رسید وگرنه به آن صنوبر، دست قنوت، پر زدن دستهای مشتاق است به احترام ابوالفضل می کشد، پر، دست! مگر تو دست بگیری که دستگیر تویی به آستان شفاعت نمی رسد هر دست! اگر چه پیش قدت شد قصیده ام کوتاه به اشتیاق تو شد، سطر سطر دفتر، دست حدیث دست تو را هیچ کس نخواهد گفت مگر به روز قیامت رود به منبر، دست
حبیبی کسبی، مجری برنامه، هم یکی از اشعار خودش را خواند که:
این سینه گرم داغ سکوت است، بشنوید این شرح ماتم ملکوت است، بشنوید ماه محرم است فقط اشک، محرم است با خیمه های تشنه فقط مشک، محرم است هان ای قلم بشور و بشوران، سبو بگیر می خواهی از عطش بنگاری، وضو بگیر فکری به حال زار من تشنه کام کن دست مرا بگیر و به ساقی سلام کن ساقی سلام خرد و خرابیم... جرعه ای ساقی سلام تشنه آبیم... جرعه ای ساقی سلام بر تو و بر چشم مست تو ساقی سلام بر تو و بر هر دو دست تو دستت اگر فتاد ولی جان گرفته ای مشکی پر از فرات به دندان گرفته ای آبی اگر نبود فدای سرت، سوار آبی اگر نبود برایم عطش بیار هشیار رفته بودی و بدمست آمدی با مشک رفته بودی و بی دست آمدی
نادر بختیاری هم مهمان دیگر این برنامه بود که به شعرخوانی پرداخت:
صبح محرم زد و گل کرد خون یاد حسین آمد و گل کرد خون دل به هوای دگری می تپد سینه به یاد پدری می تپد آنهمه فرزند فدا کرده کیست؟ گریه به نعش شهدا کرده کیست؟ کیست که در پیچ و خم کربلا مانده به تنهایی و رنج و بلا کیست به جز شاه غم و شاه دین صاحب فریاد که هل من معین او یل اسلام، حسین من است کز غمش آهنگ دلم شیون است گریه مجالم ندهد یک نفس تا که بگویم غم او را به کس آه کزین غصه جانکاه، من سوخته ام در عطش و آه، من *** حسین مردی است از تباری که عشق و تیغ از دو سو در آن هست به دشمن و دوست خشم و رأفت، ستیزه و گفت و گو در آن هست حسین مردیست کز دیانت، ز گرد شوید رخ سیاست دیانتی آنچنان که گاهی ز موج خون شست و شو در آن هست فدای سالار رادمردان و دین سرخش که در ره عشق گذشتن از جان خویش و فرزند و هستی و آبرو در آن هست کجاست حری در این جهان کز ستم بیابان کربلایی ست وگرنه اسلام، بشنو از من، ترحم بر عدو در آن هست خوشا چنان مکتب بلیغی، مرام بر کوه چون ستیغی که گر ز دنیا در آن نباشد، شهید و نام نکو در آن هست برو به راه حسین ای دل، که گرچه سخت است و صعب و مشکل سجود و تسلیم رو سوی عشق، فکرت و پرس و جو در آن هست نما به زینب نیازمندی کائنات است تشنه او دهنده حاجتی که دیدم هزار راز مگو در آن هست حدیث او را بخوان که در آن، سکوت و غم هیچ نیست اما نگاه بر قامت چنان سرو و بوسه زیر گلو در آن هست *** آی عباس علمدار سرافرازی ها جرعه ای ریز مرا زآنهمه جانبازی ها جرعه ای ریز از آن آب که وجدان تو بود آب، آن آب که هم قیمت دستان بود آنکه از آن به تن زخمی مرکب نزدی تشنه جان ماندی و تا مرگ به آن لب نزدی تیرها گرچه دریدند ز هم مشک تو را تا دم مرگ نچیدند گل اشک تو را *** وقتی حسین تاخت به سوی معاد خون برخاست از مهابت او گرباد خون هر سو گریختند شغالان و روبهان پنهان شدند در پی خود خیل گمرهان آندم امام در تف "أمن یجیب" ، ماند دم دركشید و أشهد خود را غریب ، خواند در چار سوی عرصه خون ، راند و گریه كرد بر هر شهید فاتحه ای خواند و گریه كرد آنگاه عرصه بر نفس او سپند شد بانك " فیا سیوف خذینی" بلند شد آشفت لجه لجة خون مباح را مهمیز كوفت هیمنة ذوالجناح را پیچید شور حیدر كرار در سرش آتش گرفت نعرة الله اكبرش یكبار تاختند بر او تیغ های مرگ آهی گداختند در او تیغ های مرگ غافل كه غیرتش ازلی بود در جهان غافل كه او حلول علی بود در جهان آنگونه كشتشان كه رمق در تنش نماند جز تیر و زخم بر بدن روشنش نماند آن لحظه آه، لحظه مرگ دوباره بود هر چند ظهر ، وقت غروب ستاره بود اسلام کفر تن به مجوس و مجوسه زد دیدم که تیغ بر رگ خورشید بوسه زد روحی بلند همچو ملائک خروج کرد روحی که بال و پر زد و قصد عروج کرد آن روح در طواف به گرد امام شد وآن حج ناتمام بدینسان تمام شد رو سوی خیمه ها ز دل دشت بی بهار اسبی عنان گسیخته برگشت بی سوار دیدم میان عرصه در آن تیغ آفتاب معجر فروکشیده زنی همچون آفتاب بالا بلند، پرپر گل، برگ برگ عشق همچون شبان کوفه سیه پوش مرگ عشق یک زن که سخت، هیئت مردان مرد داشت بعد از حسین یک دل طوفان نورد داشت تا دیده غرق خون بدن چاک چاک شاه افکند خویش را ته گودال قتلگاه خورشید دیده ای که شود محو ماهتاب؟ مهتاب دیده ای که بپیچد بر آفتاب؟ در بطن خون و خاک، دو تنها تو دیده ای؟ در گودی مغاک، دو دریا تو دیده ای؟ زن ها مگر که خاک به دامان نمی کنند؟ یا آن که موی خویش پریشان نمی کنند؟ پس از چه زینب آن همه ستوار مانده بود؟ در ملتقای تیغ، علی وار مانده بود؟ سبحان من یری وقع الطیر فی الهواء سبحان من یری أثر النمل فی الصفاء سبحان من یری قتل القوم فی البلاء سبحان من یری قطع الرأس من قفا در ادامه مجری برنامه این شعر را خواند که: تا دست بسته باز کنی مشت آب را داغت شکست هفت کمر پشت آب را نقش هزار زلزله بر شط پدید شد تا ریختی به روی زمین مشت آب را دستت به آب لب نزد و لب به آب ، دست حیران نهاده ای به لب انگشت آب را از ساحل تو آب عطشناک می رود در حسرت لب تو طمع کشت آب را با آب دست و پنجه کمی نرم کرده، سخت مالیده ای به خاک ادب پشت آب را
این بار نوبت سعید بیابانکی بود که شعرهایش را بخواند و او شعرهایش را این طور شروع کرد:
تا داشته ام، فقط تو را داشته ام با نام تو قد و قامت افراشته ام بوی صلوات می دهد دستانم از بس که گل محمدی کاشته ام *** پیوسته نماز در قیامست، حسین فتاد و دو حج ناتمامست، حسین عمریست که دور مرقدش می گردیم آیینه مسجدالحرامست، حسین *** برپا شده است در دل من خیمه غمی جانم چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان غیر از غمت نداشته ام یار و همدمی بر سیل اشک خانه بناکرده ام ولی این بیت سست را نفروشم به عالمی گفتی شکار آتش دوزخ نمی شود چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی دستی به زلف دسته زنجیرزن بکش آشفته ام میان صفوف منظمی می خوانی ام به حکم روایات روشنی می خواهمت مطابق آیات محکمی ذی الحجه اش درست به پایان نمی رسد تقویم اگر نداشته باشد محرمی *** ای آب نمی از نم باران دو دستت قربان تو و غیرت ویران دو دستت دریا چو گدا ملتمس افتاده به پایت چشمش به کرامات فراوان دو دستت انداختن چنگ پر از وسوسه ی آب بیت‏الحزن نظم پریشان دو دستت مردانگی و غیرت و دلباختگی را باید که بسنجند به میزان دو دستت دست از دل و دامان کریمان جهان شست آن دست که شد دست به دامان دو دستت *** کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف تاکوش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف کیست این راز پریشانی من در موهاش تکیه گاه سر شوریده من بازوهاش کیست این عطر غزل می­وزد از پیرهنش ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش این که می­خندد و می­خواند و می­رقصد و مست می­رود بوی خوش پیرهنش دست به دست نازپرداز همه نازفروشان زمین ساقی، اما ز همه تشنه­لبان تشنه­ترین نشئه­افزای دل و جان خماران مستی­ش دستگیر همه ی خسته­دلان بی دستی ش کیست این سروقد تشنه­لب مشک به دوش؟ این که بی­اوست چراغ شب مستان خاموش ؟ این که آتش لب و دریا دل و مشکین کله است؟ کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟ گره واکردن از آن زلف سیه لازم نیست حتم دارم که به جز ماه بنی­هاشم نیست
حبیبی کسبی هم بندی از ترجیع بند استاد غلامرضا را خواند:
تا ماه رخ، از خون خضاب کردی خود را فدای آفتاب کردی دریا زلب های تو آب می خواست بالله تو دریا را جواب کردی هم بحر را آتش زدی ز آهت هم آب را از شرم، آب کردی روزی که جانها بسته بود بر آب تو تشنگی را انتخاب کردی ناخورده آب از بین آتش و خون بر رفتن خیمه شتاب کردی آنقدر اشک افشاندی از گل چشم تا مشک را غرق گلاب کردی دستت ز تن به پای دوست افتاد با لشکر دشمن خطاب کردی و الله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابداً عن دینی
سپس امیر مرزبان برای ارائه شعرهایش در پشت تریبون حاضر شد و شعر پیوسته ای خواند از زبان حضرت ام البنین(س) که شامل گفت و گوی ایشان با حضرت امیرالمؤمنین(ع) در روز تولد حضرت عباس(ع)، گفت و گوی مادر و پسر در زمان سقایی و غزل سوم هم گفت و گوی ایشان با حضرت فاطمه زهرا(س) بود:
دلت گرفته، چرا حال تو خراب شده است عزیز! چشم قشنگت چرا پرآب شده است؟ مگر که کودک من عیب و علتی دارد؟ جواب داری، اما دلت کباب شده است مگر که کودک من...؟ بغضتان شکست چرا؟ صدای هق هقت آقا مرا جواب شده است آهای دست عزیزی که او ل عشقی برای توست دلش غرق التهاب شده است؟ آهای چشم قشنگی که تازه می خندی خودت بگو که چرا در من انقلاب شده است سکوت می شکند، پرده ها می افتد، وای! فضای خانه پر از بانگ «آب...آب» شده است و مشک خونی عباس او لین چیزی ست که در نگاه غریبانه تو قاب شده است عمود، تیر، عطش، مشک، خیمه ها، عباس جواب گریه تو این همه کتاب شده است و مادری که چنین عاشقانه می خندد از این جواب دل انگیز تو مجاب شده است *** ـ دوباره تشنه ام ـ این جمله‏ی برادر توست دوباره قصه همان قصة مکرر توست دوباره با لب خشکیده می روی سقا! در انتظار تو در خیمه، باز خواهر توست خجالت از حرمش می‏کشد تو را عباس بگو! بگو که اباالفضل آب آور توست به تشنه کامی این دشت یا علی عباس برو عزیز من! این افتخار مادر توست کلاس اول عشق است هفت سالگی ات برو عزیز که این امتحان آخر توست سریع می روی و می خوری زمین آخر که کاسه ای وسط دست های لاغر توست برو درست همین طور مثل کودکی ات؛ هنوز مشک به دستان تشنه پرور توست مدینه بودم، اما شنیده ام مادر قدم خمیده خون گریه معطر توست کنار علقمه افتاده بود یک دستت کنار نخل، خدا وای دست دیگر توست هلال ابرویت از چه شکسته مادر جان؟ آهای ماه قشنگم! نگو که این سر توست نگو که آن تن افتاده در کناره‏ی رود تن شکافته از تیر و تیغ و خنجر توست از اوج زین به زمین تو چگونه افتادی؟ چقدر تیر عزیزم، به روی پیکر توست کلاس آخر این عشق، عشق آمده است به روی زانوی خورشید، ماه؟ نه، سر توست فدات مادر تو، چشم بازکن عباس نگاه کن یل ام البنین، برادر توست *** سلام زهرا جان! خون شده چرا جگرت؟ مدینه پر شده از کربلای دور و برت برای مادر عباس چیست بهتر از این خبر بیاوری از لاله های در سفرت خدا کند که نگویی و نشنوم چه شده ست که آتشم زده آن چشمهای سرخ و ترت برای این زن تنهای شهر، قصه بگو ز غیرت پسرم، نه درست تر! پسرت! چهار پاره جگر داشتم که توفان برد فدای بازوی در راه دین و حق سپرت هنوز بانوی آب و شکوفه، دل خون است ز هرم آتش و آن ماجرای پشت درت دو بازوی قلم آورده ای، نه! بانو جان؟ دو چشم ناز ابوالفضل هم فدای سرت سرت سلامت، ای کاش مرده بودم من نمی رسید به من داغ آخرین خبرت سر حسین؟ سر نیزه؟ خیزران و تنور چه قدر خون شده بانوی خسته دل جگرت نگو و آتش این سینه را زیاد نکن چگونه بشنوم از داغ های بیشترت؟
امیر مرزبان در ادامه هم غزلی خواند و عرض ادبی به امام علی بن موسی الرضا(ع) کرد:
گفتی که در ولایت ما باشید، هرکس که نیست، هیچ مسلمان نیست یعنی شهادتین شما بی ما، جز پوست، پوست بر تن ایمان نیست گفتی سیاه شد دلتان مردم، بوی بهشت از دلتان رد شد ما رد شدیم باز و نفهمیدید، این معنی حکومت شیطان نیست؟ با روی دل که مِهر ولایت شد مُهر ورود ذکر هو العشق است هر کس در این معامله غفلت داشت لایق به استغاثه باران نیست داغ دلت که تازه شد آن گوشه از زیر چشمهات غزل جوشید با یاد زخم های پدر گفتی: غربت شبیه تلخی زندان نیست با یاد زخم های پدر رفتی تا کوچه های غربت مادر تا جایی رسید ماند نگاه تو، گفتی که توس خنجر بران نیست باران گرفت و دشت به تا افتاد، یکباره ما به هروله افتادیم دیدیم جام دست تو را بوسید، دیدیم چوب لایق دندان نیست انگورها به گریه می افتادند، خون انارها به هوا پاشید یعنی که وای، میل نکن آقا، این زهرمیوه کار خراسان نیست ذکر سلام و اشهدتان مولا، در زخم و خون مقطعه می ریزد این شرحه شرحه از لبتان جاری، جزء حروف رمزی قرآن نیست قصدم به روضه نیست ولی مولا مشهد که کربلای شما باشد اینجا به یاد داغ شما ویران، ایران بدون عشق تو ایران نیست اینجا به بعد قافیه ام لنگ است، این بیت جای سینه زدن تنگست این بیت جای سینه زدن تنگست، این بیت جای سینه زدن تنگست
شعر مشهور «ای حرمت قبله حاجات ما» باب ورود به بخش بعدی پنجمین شب شعر «بر آستان اشک» بود که حبیبی کسبی آن را خواند:
ای حرمت قبله حاجات ما یاد تو تسبیح ومناجات ما تاج شهیدان همه عالمی دست علی ماه بنی هاشمی همقدم قافله سالار عشق ساقی عشاق و علمدار عشق سرور و سالار سپاه حسین داده سر و دست به راه حسین عم امام و اخ و ابن امام حضرت عباس علیه السلام ای علم کفر نگون ساخته پرچم اسلام برافراخته مکتب تو مکتب عشق و وفاست درس الفبای تو صدق و صفاست شمع شده آب شده سوخته روح ادب را ادب آموخته آب فرات از ادب تست مات موج زند اشگ بچشم فرات
مجید تال هم در این شب شعر حضور داشت و نوبت یه او که رسید، این مثنوی را خواند:
روزی شعر من امشب دو برابر شده است چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است هر که از قافله فطرسیان جا مانده نظرش خیره به گهواره سقا مانده زور بازوی تو بی حد و عدد خواهد شد بعد از این ام بنین، ام اسد خواهد شد با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد ماه ذی الحجه که عباس به حج عازم شد همه بر کعبه ولی کعبه بر او محرم شد در طوافش سخن از عقل فراتر می گفت در حقیقت «لک لبیک برادر» می گفت این اباالفضل که از قبله فراتر می رفت مرتضی بود که بر دوش پیمبر می رفت علی اکبر به ثنا گویی او می آید: چقدر منبر کعبه به عمو می آید خطبه خواند و همه را محو صدای خود کرد در حقیقت همه را قبله نمای خود کرد گفت این خانه که حق آمد و ایجادش کرد مسجدی بود که بابای من آبادش کرد از در خانه او پا نکشیدم هرگز چون حسینی تر از عباس ندیدم هرگز کاشف الکرب تویی؛ خنده ارباب تویی پدر خاک علی و پدر آب تویی روی چشم تو بود جای حسن جای حسین هست مابین دو ابروی تو بین الحرمین پیش خورشید و قمر سایه تو سنگین است و فقط محضر زینب سر تو پایین است ساقی ما چه شرابی چه سبویی دارد بنویسید رقیه چه عمویی دارد صحبت از مردی تو کار بنی هاشم بود نام تو در دل میدان رجز قاسم بود زور بازوی علی ریخته در بازویت ذوالفقاری نبود تیزتر از ابرویت وسط جنگ زمین را به زمان دوخته ای فن شمشیر زنی را ز که آموخته ای؟! ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو أشهد أن علیاً ولی الله بگو او علمدار حسین است ببخشید مرا مدح او کار حسین است ببخشید مرا *** سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند باید او تن را جدا، سر را جدا پنهان کند گریه اصغر، صدای هلهله، با تیر خود حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند مشتی از خون علی را ریخت سمت آسمان خواست تا جرم زمین را در هوا پنهان کند با غلاف خنجرش بابا، پسر را دفن کرد کربلا را خواست تا در کربلا پنهان کند گیرم اصلاً طفل خود را پشت خیمه دفن کرد خنده های آخرش را در کجا پنهان کند هر که سر را زد، خودش هم می برد، باید حسین طفل را دور از نگاه نیزه ها پنهان کند *** چرا بریده بریدست گفت وگوی رباب مگر که تیر سه شعبه است در گلوی رباب؟ فقط مقابل زینب نبوده است سری سری به نیزه بلندست روبروی رباب
و مجری برنامه این شعر استاد محمدعلی مجاهدی را خواند:
از قهر تو شاهین قدر پر ریزد وز هیبت تو شیر قضا بگریزد ماند به تو کوه اگر به رفتار آید دریا به تو می ماند اگر برخیزد
امیرعلی سلیمانی هم آخرین شاعری بود که در این مجلس شعرش را قرائت کرد:
تاریخ برمی گردد از راهش، این روزها تقویم غمگین است پیر و جوان، مردم سیه پوشند، قانون شهر عاشقان این است شبها دوباره در خیابانها وقتی به یاد ماه می افتم زنجیرزن ها را که می بینم، دنبال دسته راه می افتم در چشمهای عاشق مردم، وقت عزا احساس بسیارست این روزها لب تشنه ها جمعند، دلداه عباس بسیارست وقت یچراغ تکیه روشن نیست، از قلبهاشان نور می گیرند یک شهر باران می شود یکریز تا روضه خوان ها شور می گیرند این قطره های اشک بر گونه چون برگهای خشک پاییزند در ماتم خورشیدها مردم، ده روز کامل اشک می ریزند تا آن زمان که آخرین خورشید، برگردد این مردم عزادارند باور نخواهم کرد عاشق ها، از گریه کردن دست بردارند *** اگر در این سوی شط پشته پشته خار نشسته گلی شکفته در آن سوی کارزار نشسته یکی از این سوی میدان به سجده می رود امشب یکی از آن سو در مجلس قمار نشسته چقدر نامه بسته، چقدر عهد شکسته چقدر کوفه در این معرکه کنار نشسته فرات آب حیات نوادگان نبی نیست اگرچه خیمه به خیمه در انتظار نشسته به گوش هوش یکی آفتاب را نشنیده به انتظار صدا تیغ بی شمار نشسته حسین با پسرانش وداع می کند امشب چقدر سیب بر این شاخه انار نشسته غروب آمده در این دیار خواهر خورشید به هر کجا بنشیند، سر مزار نشسته *** کجاست مادرت امشب که نوحه خوان تو باشد ؟ شب است و ماه نداری که هم زبان تو باشد به دشت تیر فرستادی آخرین نفست را که اولین تن افتاده نوجوان تو باشد یگانه بانوی غربت، کدام مرثیه امشب قرار بوده فرازی ز داستان تو باشد؟ ادامه در و دیوار و دست بسته مولاست چهل سری که نشان برادران تو باشد شکوه صبر تو ایوب را به سجده کشانده که هر چه کوه در این راه ناتوان تو باشد نشسته ای لب گودال، آفتاب ببینی عجیب نیست که در خاک آسمان تو باشد بخوان که خطبه تو آفتاب آل رسول است کنون صدای علی (ع) تیر در کمان تو باشد
مجری برنامه این بار رباعی دیگری از استاد مجاهدی خواند:
کو شیردلی که پنجه با شیر زند بی‏حمله، ره هزار نخجیر زند ماند به تو خورشید اگر بخروشد ماند به تو شیر، اگر که شمشیر زند
در پایان پنجمین شب شعر آئینی «بر آستان اشک» امیرحسین مدرس به مرثیه خوانی پرداخت و قبل از آن گفت: «حسرت می خورم از اینکه شبهای گذشته توفیق حضور در این مجلس را نداشتم تا از شعرهای خوب بهره بگیرم و در این ایام استفاده کنم. پرچمدار فرهنگ سازی ادبیات مرثیه همین شاعرانی هستند که در این چند شب اشعاری را خوانده اند و خوب است مداحان و ذاکران اهل بیت علیهم السلام از این اشعار استفاده کنند تا این فرهنگ به مرور زمان گسترده تر شود.»
آخرین برنامه پنجمین شب شعر آئینی «بر آستان اشک» مراسم قرعه کشی کمک هزینه سفر به عتبات عالیات بود که از بین حاضران این برنامه انجام شد.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت