افکارنیوز: هنگامی که حضرت زینب علیها السّلام بدن امام حسین علیه السّلام را آغشته به خون و به خاک افتاده دید جامه صبر را برافکند و سراسیمه، چون کوهی استوار که فرو ریزد از بالای محمل بر بدن امام حسین علیه السّلام افتاد. و گفت: ای نور دیده ام، ای برادرم حسین! و ای امید و آرزویم و ای سنگ عقیق به هم پیوسته ام! چرا هر چقدر شما را می خوانم پاسخ نمی دهی؟ و حال آن که قبلا به هیچ وجه از من رویگردان نبودی؟ راوی می گوید: به خدا سوگند من آن لحظه دردناک را فراموش نخواهم کرد که زینب دختر علی علیه السّلام با صدای اندوهگین و دلی داغدار و شکسته بر جسد برادر خویش فریاد بر می آورد و چنین می گفت: ای وای یا محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم درود فرشتگان آسمانی بر تو باد، این حسین است که در دشت خونبار به خون غلتیده و با اعضای پاره پاره در خون خویش آغشته است؛ این حسین توست که عمامه و لباسهایش را ربوده اند؛ اینان دختران شمایند که ایشان را اسیر کرده اند، من از این جنایت ها به خداوند شکایت می برم و به محمّد مصطفی صلّی الله علیه و آله و سلّم و به علی مرتضی و به فاطمه زهرا و به حمزه سرور شهیدان. یا محمّد! این حسین توست که بر روی خاک
افتاد و سرش را از قفا بریده اند. آنگاه افزود: پدرم به فدای آن کس که لشگرش را در روز دوشنبه به غارت برده اند، پدرم به فدای آن کس که سرا پرده اش را از هم گسیخته اند، پدرم به فدای آن مسافری که به سفری رفت که امید برگشتنش نباشد و پدرم به فدای مجروحی که جراحتش دواپذیر نیست. به خدای سوگند حضرت زینب علیها السّلام آنچنان از این قبیل کلمات برای برادرش بیان کرد تا آن که همه دوست و دشمن از ناله وی به گریه و زاری افتادند. سپس حضرت سکینه فرزند امام حسین علیه السّلام از عمه خود حضرت زینب علیها السّلام پرسید: عمه با چه کسی سخن می گویی؟ عمه اش پاسخ داد: با پدرت حسین سخن می گویم. آنگاه حضرت سکینه خود را از روی شتر بر بدن پاره پاره پدرش انداخت و آن را در آغوش کشید که باعث به گریه افتادن همه دشمنان گردید. منبع: مقتل امام حسین علیه السّلام، ص۱۰۳-۱۰۴.
دیدگاه تان را بنویسید