عقیق یمن

کد خبر: 300884

علی اکبر لطیفیان

خوب است هر عاشق قرنی داشته باشد در دست عقیق یمنی داشته باشد گرمیل به قربان شدنی داشته باشد بدنیست که معشوق « لن » ی داشته باشد این جذبه عشق است که ردکردمت اینجا ورنه پی چشمم نمی آوردمت اینجا تو فرق نداری به خدا با پسر خویش اینگونه عمو را مکشان پشت سر خویش خوب است نقابی بزنی بر قمر خویش تا قوم زمینت نزند با نظر خویش آخر تو شبیه حسنی، حرز بیانداز تو یوسف صحرای منی، حرز بیانداز ماه از روی چون ماه تو وامانده دهانش زلف تو پریشان شد و دادند تکانش حق دارد عمو این همه باشد نگرانش این ازرق شامی و تمام پسرانش... کوچکتر از آنندبه جنگ تو بیایند گر جنگ بیایند به چنگ تو میایند زن ها چقدَر موی پریشان تو کردند از بس که دعا بر تو و بر جان تو کردند وقتی که نظر بر قد طوفان تو کردند... وقتی که نگه بر تو و میدان تو کردند... گفتند: نبردش چه نبردی است! ماشالله این طفل حسن زاده چه مردی است! ماشالله بالای فرس بودی و بانگ جرس افتاد بانگ جرس افتاد و به رویت فرس افتاد از هر طرفی بال و پرت در قفس افتاد سینه ت که صدا کرد، عمو از نفس افتاد از زندگی ات ، آه، تو را سیر نکرده؟ چیزی وسط سینه ی تو گیر نکرده؟ میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد آئینه جنگیدن مرد جملت کرد آنقدر عسل گفتی و مثل عسلت کرد با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد از بسکه عدو سنگ به ظرف عسلت زد اندام تو در بین عسل ریخت کِش آمد دور و برت آنقدرشلوغ است که جا نیست خوبی ضریح تو به این است جدا نیست بر گیسوی تو خون جبین است، حنا نیست نه ...بردن این پیکر تو کار عبا نیست باید که کفنپوش بلندت بنمایم آغوش به آغوش بلندت بنمایم یک لحظه تو پاشو بنشین...جان برادر آخر چه کنم ماه جبین ...جان برادر؟ تا پا مکشی روی زمین...جان برادر از کاکل تو مانده همین؟...جان برادر جسم تو زمین است . عمو می‌رود از دست تو می‌روی از دست ، عمو می‌رود از دست
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت