قاسم است اینکه چنین دست به شمشیر شده نوجوانی كه به عشق تو حسین پیر شده پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود حرفش این بود : عمو ! رفتن من دیر شده زده زانوی غم و غصه و محنت به بغل نگران بود چرا این همه تاخیر شده از زمانی که اذان گوی حرم پر زد و رفت اشک حسرت ز سر و روش سرازیر شده مدد نامه ی بابا ز عمو اذن گرفت همچو شیری که رها از غل و زنجیر شده كمتر از ساعتی بر او چه گذشته است خدا كه قد و قامت او دستخوش تغییر شده سنگ باران شد و زیر سم مركبها رفت پیش گوییّ عمو بود كه تعبیر شده می وزد بوی گلاب تن تو در صحرا به گمان عطر مدینه است كه تكثیر شده
دیدگاه تان را بنویسید