مصیبت حضرت قاسم بن الحسن در بیان شهید مطهری/ ماجرای اولین حمله وهابیان به کربلا/ صوت: مقتل‌خوانی رهبر انقلاب در عزای حضرت قاسم/ نوای میرداماد، مطیعی و کریمی در عزای یادگار مجتبی(ع)

کد خبر: 300821

این طفل فورا سوار بر اسب خودش شد. راوى که در لشکر عمر سعد بود مى‏گوید: یکمرتبه ما بچه‏اى را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خودش به جاى کلاه خود یک عمامه بسته است و به پایش هم چکمه‏اى نیست، کفش معمولى است و بند یک کفشش هم باز بود و یادم نمى‏رود که پاى چپش بود، و تعبیرش این است: «کانه فلقة القمر» گویى این بچه پاره‏اى از ماه بود، اینقدر زیبا بود.‌‌

مصیبت حضرت قاسم بن الحسن در بیان شهید مطهری/ ماجرای اولین حمله وهابیان به کربلا/ صوت: مقتل‌خوانی رهبر انقلاب در عزای حضرت قاسم/ نوای میرداماد، مطیعی و کریمی در عزای یادگار مجتبی(ع)
حسینیه «فردا»: سال نوی عربی تازه می‌شود و داغ شیعیان و آزادگان جهان نیز تازه. باز این چه شورش است که در خلق عالم است ... عالم دوباره به تکاپوی اقامه عزا برای خون خدا افتاده است و در این بین، چند سطری را میهمان حسینیه «فردا» باشید تا در کنار هم به ذکر مصیبت و آمیختن شور و شعور حسینی بپردازیم ... السلام علیک یا اباعبدالله ...
مصیبت حضرت قاسم بن الحسن از زبان شهید مطهری
در آن شب، بعد از آن اتمام حجت‏‌ها وقتى که همه یکجا و صریحا اعلام وفادارى کردند و گفتند: ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد، یکدفعه صحنه عوض شد. امام علیه السلام فرمود: حالا که این طور است، بدانید که ما کشته خواهیم شد. همه گفتند: الحمد لله، خدا را شکر مى‏کنیم براى چنین توفیقى که به ما عنایت کرد، این براى ما مژده است، شادمانى است. طفلى در گوشه‏اى از مجلس نشسته بود که سیزده سال بیشتر نداشت.
این طفل پیش خودش شک کرد که آیا این کشته شدن شامل من هم مى‏شود یا نه؟ از طرفى حضرت فرمود: تمام شما که در اینجا هستید، ولى ممکن است من چون کودک و نا‌بالغ هستم مقصود نباشم. رو کرد به ابا عبد الله و گفت: «یا عماه!» عمو جان! «و انا فى من یقتل؟» آیا من جزء کشته شدگان فردا خواهم بود؟
نوشته‏اند ابا عبد الله در اینجا رقت کرد و به این طفل-که جناب قاسم بن الحسن است-جوابى نداد. از او سؤالى کرد، فرمود: پسر برادر! تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم. اول بگو: «کیف الموت عندک؟» مردن پیش تو چگونه است، چه طعم و مزه‏اى دارد؟ عرض کرد: «یا عماه احلى من العسل‏» از عسل براى من شیرین‏‌تر است، تو اگر بگویى که من فردا شهید مى‏شوم، مژده‏اى به من داده‏اى. فرمود: بله فرزند برادر، «اما بعد ان تبلو ببلاء عظیم‏» ولى بعد از آنکه به درد سختى مبتلا خواهى شد، بعد از یک ابتلاى بسیار بسیار سخت. گفت: خدا را شکر، الحمد لله که چنین حادثه‏اى رخ مى‏دهد.
حالا شما ببینید با توجه به این سخن ابا عبد الله، فردا چه صحنه طبیعى عجیبى به وجود مى‏آید. بعد از شهادت جناب على اکبر، همین طفل سیزده ساله مى‏آید خدمت ابا عبد الله در حالى که چون اندامش کوچک است و نابالغ و بچه است، اسلحه‏اى به تنش راست نمى‏آید. زره‏‌ها را براى مردان بزرگ ساخته‏اند نه براى بچه‏هاى کوچک.
کلاه خود‌ها براى سر افراد بزرگ مناسب است نه براى سر بچه کوچک. عرض کرد: عمو جان! نوبت من است، اجازه بدهید به میدان بروم. (در روز عاشورا هیچ کس بدون اجازه ابا عبد الله به میدان نمى‏رفت. هر کس وقتى مى‏آمد، اول سلامى عرض مى‏کرد: السلام علیک یا ابا عبد الله، به من اجازه بدهید.) ابا عبد الله به این زودی‌ها به او اجازه نداد. او شروع کرد به گریه کردن. قاسم و عمو در آغوش هم شروع کردند به گریه کردن.
نوشته‏اند: «فجعل یقبل یدیه و رجلیه‏» (۱) یعنى قاسم شروع کرد دست‌ها و پاهاى ابا عبد الله را بوسیدن. آیا این [صحنه] براى این نبوده که تاریخ بهتر قضاوت کند؟ او اصرار مى‏کند و ابا عبد الله انکار. ابا عبد الله مى‏خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگوید اگر مى‏خواهى بروى برو، اما با لفظ به او اجازه نداد، بلکه یکدفعه دست‌ها را گشود و گفت: بیا فرزند برادر، مى‏خواهم با تو خداحافظى کنم. قاسم دست‏به گردن ابا عبد الله انداخت و ابا عبد الله دست‏به گردن جناب قاسم. نوشته‏اند این عمو و برادر‌زاده آنقدر در این صحنه گریه کردند-اصحاب و اهل بیت ابا عبد الله ناظر این صحنه جانگداز بودند-که هر دو بى حال و از یکدیگر جدا شدند.
این طفل فورا سوار بر اسب خودش شد. راوى که در لشکر عمر سعد بود مى‏گوید: یکمرتبه ما بچه‏اى را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خودش به جاى کلاه خود یک عمامه بسته است و به پایش هم چکمه‏اى نیست، کفش معمولى است و بند یک کفشش هم باز بود و یادم نمى‏رود که پاى چپش بود، و تعبیرش این است: «کانه فلقة القمر» (۲) گویى این بچه پاره‏اى از ماه بود، اینقدر زیبا بود.‌‌ همان راوى مى‏گوید: قاسم که داشت مى‏آمد، هنوز دانه‏هاى اشکش مى‏ریخت. رسم بر این بود که افراد خودشان را معرفى مى‏کردند که من کى هستم. همه متحیرند که این بچه کیست؟ همین که مقابل مردم ایستاد، فریادش بلند شد:
ان تنکرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن
مردم! اگر مرا نمى‏شناسید، من پسر حسن بن على بن ابیطالبم.
هذا الحسین کالاسیر المرتهن بین اناس لا سقوا صوب المزن (۳)
این مردى که اینجا مى‏بینید و گرفتار شماست، عموى من حسین بن على بن ابیطالب است.
جناب قاسم به میدان مى‏رود. ابا عبد الله اسب خودشان را حاضر کرده و [افسار آن را] به دست گرفته‏اند و گویى منتظر فرصتى هستند که وظیفه خودشان را انجام بدهند. من نمى‏دانم دیگر قلب ابا عبد الله در آن وقت چه حالى داشت. منتظر است، منتظر صداى قاسم که ناگهان فریاد «یا عماه‏» قاسم بلند شد.
راوى مى‏گوید: ما نفهمیدیم که حسین با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت کرد. تعبیر او این است که مانند یک باز شکارى خودش را به صحنه جنگ رساند. نوشته‏اند بعد از آنکه جناب قاسم از روى اسب به زمین افتاده بود در حدود دویست نفر دور بدن او بودند و یک نفر مى‏خواست‏سر قاسم را از بدن جدا کند ولى هنگامى که دیدند ابا عبد الله آمد، همه فرار کردند و‌‌ همان کسى که به قصد قتل قاسم آمده بود، زیر دست و پاى اسبان پایمال شد. از بس که ترسیدند، رفیق خودشان را زیر سم اسبهاى خودشان پایمال کردند. جمعیت زیاد، اسب‌ها حرکت کرده‏اند، چشم چشم را نمى‏بیند. به قول فردوسى:
ز سم ستوران در آن پهن دشت زمین شد شش و آسمان گشت هشت
هیچ کس نمى‏داند که قضیه از چه قرار است. «و انجلت الغبرة‏» (۴) همینکه غبار‌ها نشست، حسین را دیدند که سر قاسم را به دامن گرفته است. (من این را فراموش نمى‏کنم، خدا رحمت کند مرحوم اشراقى واعظ معروف قم را، گفت: یک بار من در حضور مرحوم آیت الله حائرى این روضه را-که متن تاریخ است، عین مقتل است و یک کلمه کم و زیاد در آن نیست-خواندم. به قدرى مرحوم حاج شیخ گریه کرد که بى تاب شد.
بعد به من گفت: فلانى! خواهش مى‏کنم بعد از این در هر مجلسى که من هستم این قسمت را نخوان که من تاب شنیدنش را ندارم). در حالى که جناب قاسم آخرین لحظاتش را طى مى‏کند و از شدت درد پا‌هایش را به زمین مى‏کوبد (و الغلام یفحص برجلیه) (۵) شنیدند که ابا عبد الله چنین مى‏گوید: «یعز و الله على عمک ان تدعوه فلا ینفعک صوته‏» (۶) پسر برادرم! چقدر بر من ناگوار است که تو فریاد کنى یا عماه، ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد، چقدر بر من ناگوار است که به بالین تو برسم اما نتوانم کارى براى تو انجام بدهم.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.
پى‏نوشت‏‌ها:
۱) این عبارت در مقاتل به این صورت است: «فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتى اذن له‏» (بحار الانوار، ج ۴۵/ص ۳۴).
۲) مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴/ص‏۱۰۶.
۳) بحار الانوار ج ۴۵/ص ۳۴.
۴) ه‌مان، ص ۳۵.
۵ و ۶) مقتل الحسین مقرم، ص ۳۳۲.
کتاب: مجموعه آثار شهید مطهری ج ۱۷ ص ۳۷۵
مقتل‌خوانی رهبر انقلاب در عزای حضرت قاسم علیه السلام
ماجرای اولین حمله وهابیان به کربلا
وهابیان از پیروان محمد بن عبدالوهاب بن سلیمان تمیمی نجدی (1206- 1115) هستند. او پیرو مکتب ابن تیمیه (م 712) و شاگرد او ابن قیم الجوزی(م751) بود که عقاید جدیدی را در جزیرة العرب بنیاد­نهاد.(1) ظاهراً پدر محمد بن عبدالوهاب از علمای نجد بوده­است که مردم را از فرزندش بر حذر می­داشت، همچنین برادر وی سلیمان بن عبدالوهاب کتابی بر رد برادر نگاشت.(2) محمد بن عبدالوهاب پس از خواندن فقه حنبلی در نجد، راهی بصره و شام شد و به مطالعه کتب ابن تیمیه و ابن قیم پرداخت. ظاهرا وی به ایران نیز سفر کرده و در اصفهان از علمای آن دیار علم و ادب فرا گرفت. این مطلب در قدیمی ترین کتابی که درباره مسافرت های او یعنی در حدود ده سال پس از وفاتش توسط عبداللطیف شوشتری نوشته­شده، آمده­است.(3)
شیخ محمد در نهایت از شهر خود رانده­شد و به "درعیه" از نواحی نجد رهسپار گردید. امیر درعیه محمد بن سعود او را گرامی داشت و سخنان وی را به مصلحت حکومتش دید؛ پس در راه اشاعه آن کوشید. شیخ محمد، عده ای را همراه خود کرد، سپس دستور جهاد علیه نجد را صادر و آن جا را تصرف کرد.(4)
در سال 1179 محمد بن سعود از دنیا رفت و فرزندش عبدالعزیز بن محمد جانشین وی شد.(5) شیخ محمد بن عبدالوهاب نیز در سال 1206 وفات کرد.(6) وهابیان، به دستور عبدالعزیز بن محمد و به فرماندهی فرزندش سعود بن عبدالعزیز، نجد و ریاض را در سال 1187تصاحب کردند و از آن پس بود که شهر ریاض پایتخت آل سعود شد.(7) پس از تصرف ریاض بود که وهابیت تعرض خودش را به عراق و شهرهای مقدس آن شروع کرد. این تعرضات حدود ده سال به طول کشید.(8) سید محسن امین در احوال سید محمد مجاهد آورده­است که چون کثرت هجوم وهابیان به کربلاء زیاد بود وی رحل اقامت در کاظمین افکند و آن جا ساکن شد.(9) آقا بزرگ تهرانی در کتاب الذریعه از مولفی به نام عبدالصمد همدانی نقل می کند که در فتنه وهابیت در روز چهارشنبه مصادف با عید غدیر خم سال 1216 در کربلا به شهادت رسیده­است.(10)
تقریبا همه منابع، تاریخ کشتار کربلا را سال 1216 ذکر کرده­اند.(11)
در چنین سالی وهابیان که مترصد ورود به کربلا بودند، در 18 ذی الحجة سال 1216 وقتی مردم شهر برای زیارت امام علی علیه السلام به نجف رفته بودند وارد شهر کربلا شده و دست به غارت اموال مردم و تخریب گنبد امام حسین علیه السلام و شبکه های ضریح مطهر زدند. سید محسن امین در کتاب "اعیان الشیعة" این چنین می­گوید: "وهابیان به زور وارد کربلا شدند، مردم آن جا را به خاک و خون کشیدند و جز عده کمی که فرار کردند یا مخفی شدند، دیگران را کشته و مجروح کردند. قبر مطهر امام حسین علیه السلام را ویران کرده و شبکه ها ی ضریح مطهر را کنده و اموال آن جا را سرقت کردند و هرچه از اموال بود با خود بردند. آنان با این کار، اعمال متوکل عباسی نسبت به قبر مقدس امام حسین علیه السلام را زنده کردند." (12)
مانند این مطلب در کتاب "الشیخ محمد بن عبدالوهاب عقیدته السلفیة ودعوته الإصلاحیة وثناء العلماء علیه "نیز آمده­است. مولف می­گوید: "در سال 1118 ریاض توسط امام عبدالعزیز بن محمد بن سعود فتح شد و.... و عاقبت از آن متقین و سربازان خدا است (!) در سال 1179 امام محمد بن سعود وفات کرد و مردم به امامت عبدالعزیز بیعت کردند. در سال 1215 سعود بن عبدالعزیز به امر پدرش به عراق و کربلا حمله کرد و خسارت های فراوانی به مردم کربلا وارد کرد و قبر حسین و گنبد آن را ویران کرد." (13) همان طور که که دیده می­شود این واقعه در کتب وهابیت نیز آمده­است.
غیر از این هجمه فرا گیر، وهابیان در سال 1225 کربلا را به محاصره در آوردند و کاروان های زیارتی که از زیارت نیمه شعبان از کربلا باز می­گشتند را غارت کرده و افراد آن را به شهادت رساندند. اکثر این شهدا ایرانیانی بودند که برای زیارت امام حسین علیه السلام به آن جا رفته­بودند. (14)
حمله به نجف:
وهابیان غیر از حمله به کربلا بارها به نجف اشرف نیز حمله کردند، اما به عللی نتوانستند وارد شهر شوند و فقط عده­ای را خارج از دیوار شهر به شهادت رساندند.
یکی از علمایی که در عصر وی این هجوم ها علیه کربلا و نجف شکل گرفت، مرحوم عاملی صاحب کتاب "مفتاح الکرامة" است که آن زمان در نجف بوده­است. وی از سه حمله به نجف یاد می­کند.
اول؛ در شب نهم صفر سال 1221 که عده­ای از آنان توانستند از دیوار شهر بالا روند ولی به کراماتی از امام علی (ع) راه به جایی نبردند.
دوم؛ در جمادی الثانی سال 1222 که باز هم راه به جایی نبردند.
سوم؛ در سال 1225 که در همین سال زوار امام حسین علیه السلام را غارت کردند، ولی نتوانستند به نجف آسیبی برسانند. (15)
ابن بشر مورخ نجدی در تاریخ نجد درباره حمله وهابی ها به نجف می‏نویسد: در سال 1220 سعود با سپاهی انبوه از نجد و نواحی آن به بیرون مشهد معروف در عراق (نجف) فرود آمد و مسلمانان را (وهابیان) در اطراف شهر پراکنده ساخت و دستور داد باروی شهر را خراب کنند، چون یاران او به شهر نزدیک شدند، به خندقی عریض و عمیق برخورد کردند و هرچه خواستند نتوانستند از آن عبور کنند و در جنگی که میان دو طرف رخ داد، در اثر تیراندازی از بارو و برج های شهر جمعی از وهابی ها (به تعبیر ابن بشر) مسلمانان کشته شدند و آنها به ناچار از شهر عقب نشستند و به غارت نواحی اطراف پرداختند.(16)
گفتنی است که عبدالعزیز بن محمد که دستور تخریب قبر امام حسین علیه السلام را داده­بود، توسط یک شیعه عراقی در سال 1218 به قتل رسید. (17)
علت حمله:
عقاید وهابیت در کتاب های مختلف به تفصیل ذکر شده­است، اما آنچه مربوط به بحث ما است، عقیده آنان درباره زیارت قبور و ساختن گنبد است. آنان ساخت گنبد و تزئین قبور (اگر چه قبور اولیای خدا) را جایز نمی­دانند.(18) به همین علت گنبدهای ساخته شده بر روی قبور را بر نمی­تابند. قبر پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را به بهانه این که مسجد است نتوانسته­اند خراب کنند. به خاطر این عقیده و دیگر عقاید مشابه به شهر های مقدس شیعیان؛ مانند کربلا و نجف اشرف حمله ور شدند و دست به تخریب مرقد امامان معصوم زدند. آنان بارگاه امامان معصوم در بقیع را نیز به کلی تخریب کردند.
پی­نوشت:
__________________________
1-مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، ص 457، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، چاپ چهارم، 1384.
2- حسینی عاملی، سید محسن امین، اعیان الشیعة، ج 11، ص 31 ، دارالتعارف، بیروت، 1406.
3- فرهنگ فرق اسلامی،ص 458.
4- همان، ص 458.
5- احمد بن حجر بن محمد آل ابو طامی، الشیخ محمد بن عبدالوهاب عقیدته السلفیة ودعوته الإصلاحیة وثناء العلماء علیه، ص 22، چاپ دوم، بی جا، بی تا.
6- فرهنگ فرق اسلامی، ص 458.
7- الشیخ محمد بن عبدالوهاب عقیدته السلفیة ودعوته الإصلاحیة وثناء العلماء علیه، ص 22.
8- محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص 118، چاپ معروف، قم.
9- اعیان الشیعة، ج 9، ص 443.
10- آقابزرگ تهرانی، الذریعة، ج 1، ص 235.
11- فرهنگ عاشورا، ص 118؛ فرهنگ فرق اسلامی،ص 458؛ اعیان الشیعة، ج 11، ص 31؛ الذریعة، ج 23، ص 316.
12- اعیان الشیعة، ج 11، ص 31و 32.
13- الشیخ محمد بن عبدالوهاب عقیدته السلفیة ودعوته الإصلاحیة وثناء العلماء علیه ، ،ص 22.
14-اعیان الشیعة، ج 11، ص 32.
15- نک: اعیان الشیعة، ج 11، ص 31و32 با تصرف و تلخیص.
16- حمله وهابیان به نجف، داود الهامی، سایت تبیان.
17- الشیخ محمد بن عبدالوهاب عقیدته السلفیة ودعوته الإصلاحیة وثناء العلماء علیه، ص 22.
18- فرهنگ فرق اسلامی، ص 459. برای مطالعه بیشتر به کتاب خاطرات مستر همفر مسیحی و کتاب وهابیان نوشته فقیهی و کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، نوشته سید محسن امین مراجعه کنید.
منبع: سایت اسلام کوئست نت - www.islamquest.net
ویرایش و تصحیح: تحریریه سایت تخصصی امام حسین علیه السلام
چه شود اگر عموجان، بروم به سوی میدان
چه خوش است رنج و محنت به ره وفا کشیدن
چه خوش است ناز جانان همه را به جان خریدن
چه خوش است جان سپاری به قدوم چون تو یاری
به منای کربلای تو شها به خون طپیدن
چه غمی و بی پناهی به حضور چون تو شاهی
که خوش آیدم به راه تو شها بلا کشیدن
چه شود اگر عموجان، بروم به سوی میدان
که خوش است از تو فرمان و ز من به سر دویدن
چو غزال مجتبی شد ز میان خیمه بیرون
به شتاب از پی آمد شه دین برای دیدن
چه عمو چه نوجوانی چه گلی چه باغبانی
به حسن صبا خبر ده که چه جای آرمیدن
بشکافت کوفیان را صف و زد به قلب لشگر
چه خوش است از غزالی همه گرگ ها رمیدن
به جواب اهل کوفه به زبان حال می گفت
چه خوش است ناسزاها به ره خدا شنیدن
زند آتشم "حسانا" غم شاهزاده قاسم
بنگر بدست گلچین گل نوشکفته چیدن
حبیب الله چایچیان (حسان)
شعرخوانی سیدمهدی میرداماد در عزای حضرت قاسم علیه السلام
روضه‌خوانی میثم مطیعی در مصیبت یادگار امام مجتبی علیهما السلام
مداحی محمود کریمی در شهادت حضرت قاسم بن الحسن (علیهما السلام)
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت