طرح معما

کد خبر: 300565

احسان محسنی فر

در سرش طرح معما می کرد با دل عمه مدارا می کرد فکر آن بود که می شد ای کاش رفع آزار ز آقا می کرد به عمویش که نظر می انداخت یاد تنهایی بابا می کرد دم خیمه همه ی واقغه را داشت از دور تماشا می کرد چشم در چشم عزیز زهرا زیر لب داشت خدایا می کرد ناگهان دید عمو تا افتاد هر کسی نیزه محیا می کرد نیزه ها بود که بالا می رفت سینه ای بود که جا وا می کرد کاش با نیزه زدن حل می شد نیزه را در بدنش تا می کرد لب گودال هجوم خنجر داشت عضوی ز تنش وا می کرد هر که نزدیکترش می آمد نیزه ای در گلویش جا می کرد زود می آمد و می زد به حسین هر کسی هرچه که پیدا می کرد آن طرف هلهله بود و این سو ناله ها زینب کبری می کرد گفت ای کاش نمی دیدم من زخمهایت همه سر وا می کرد دست من باد بلا گردانت ذبح گشتم به روی دامانت
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

قرص لاغری پلاتین

تازه های سایت