ای مصحف ورق ورق ...
علی انسانی
اي مصحف ورق ورق، اي روح پيكرم! آيا تويي برادر من ؟ نيست باورم با آنكه در جوار تو يك عمر بودهام نشناسمت كنون كه تو هستي برادرم پامال جور و دستخوش كينهام ببين اي كشتي نجات، گذشت آب از سرم عمر مني كه از كف من رفتهاي و من بيتو گمان بودن خود را نميبرم اي خشكلب، كنار فرات از غمت ببين درياست در كنار من از ديده ترم با كعب ني كنند جدا از توام و ليك از جان خويش بگذرم و از تو نگذرم ديشب كنار پيكر پاكت چها گذشت كاين خاكها هنوز دهد بوي مادرم؟ ديدم كه دست ظلم، تو را سنگ ميزند بگذاشتم دو دست خود آنگاه بر سرم
دیدگاه تان را بنویسید