بر فرض كه انگلیسیها به مردم همدان غذایی هم میرسانده اند، این كارشان تأثیر چندانی نداشته است. داناهو خود در این باره چنین میگوید: «در حالی كه مرگ و میر در اثر گرسنگی در همدان رو به افزایش بود، قیمت نان، اساسیترین و بیتردید تنها غذای فقرا، هر من 14 قران (یعنی ده شیلینگ برای كمتر از 7 پوند) بود و با وجود مخلوط كردن آرد با خاك اره، قیمتها باز هم به جای كاهش رو به افزایش گذاشت. در 6 می، مك داول كنسول انگلیس، رسماً شمار افرادی را که از گرسنگی مردهاند، روزانه دویست نفر محاسبه كرد. همدان شهر وحشت بود. اجساد دفننشده قربانیان قحطی، اعم از زن و مرد و كودك، در خیابانها و اطراف مقرهای انگلیسیها ریخته بود. پیشنمازی كه برای خواندن نماز میت و دفن مردههای بیصاحب حدود دو پنس به او میدادند، میگفت در نیمه اول ماه می، روزانه یكصد و شصت نفر را کفن كرده است. بازماندگانی كه گرسنگی آنها را به پوست و استخوان تبدیل كرده، گیاهخوار شدهاند و علفهای روی زمین را مانند حیوانات میخورند. به تجربه ثابت شده که تغذیه به این شکل در یك دوره كوتاهمدت میتواند همانند نخوردن غذا كشنده باشد، زیرا باعث التهاب
صفاق شده و مرگی عذابآور و تدریجی را در پی خواهد داشت.»
داناهو سپس به توصیف نمونههایی از آدمخواری میپردازد: «اما حوادث بدتری در راه بود. مردم گرسنه كه رنج بیغذایی آنها را دچار جنون كرده بود، به خوردن گوشت آدم روی آورده بودند. آدمخواری جرمی است که تاکنون در ایران ناشناخته بوده و از این رو مجازاتی برای آن در قوانین این کشور وجود ندارد. مجرمین اغلب زنان هستند و قربانیان، كودكانی كه از جلوی خانههایشان ربوده میشوند و یا در شلوغی بازار قاپیده میشوند. مادران از این كه برای گدایی تكه نانی نوزادانشان را تنها بگذارند، میهراسند. زیرا ممكن است در غیبت آنان كودكانشان ربوده و خورده شوند. هر وقت در بازار یا معابر باریك و پر از چاله چوله راه میرفتم، دیدن این همه بدبختی علنی آدمیزاد در آنجا حس ترس مشمئزکنندهای به من میداد. كودكانی كه پوست و استخوان بودند دور آدم جمع میشدند و برای لقمه نانی و یا پولی كه بتوانند با آن نان بخرند التماس میكردند و هنگامی كه چند پول سیاه به آنها میدادی، نمیتوانستی این فكر عذابآور را از ذهنت بیرون كنی كه شاید سرنوشت آنها هم، دیر یا زود، سر درآوردن از دیگ غذاست.» نظمیه تعدادی خاطی را دستگیر کرده است: «آنها هشت زن را
بازداشت كردهاند كه اعتراف كردهاند تعدادی كودك را ربوده و خوردهاند و عذرشان این بوده كه گرسنگی آنها را به چنین جرم هولناكی وادار كرده است.»
داناهو موارد دیگری را نیز توصیف میکند: «روز بعد در هشتم می، مورد هولناكتر دیگری از آدمخواری كشف شد. دو زن، مادر و دختر، با دستان خونآلود دستگیر شدند. آنها دختر هشت سالهای را كشته و مشغول پختن او بودند كه نظمیه ادامۀ این ضیافت وحشتناک را متوقف میکند. قطعات نیمپختة باقیمانده در یك سبد ریخته شده و جماعت خشمگین دمكراتهای شكمسیر، دو مجرم بیچاره را به نظمیه برده و به مرگ تهدید کردند. روز بعد آن دو زن اعدام شدند.» زنان دیگری نیز به خاطر بچهكشی بازداشت و اعدام شدند.
قحطی در آذربایجان
كنسول آمریكا در تبریز، گوردون پدوك، در تلگرامی با تاریخ 19 ژانویه 1917 اینگونه گزارش میكند: «كمیته امداد از من خواسته گزارش کنم تعداد بینوایان در ارومیه افزایش و كمكهای ارسالی از دیگر كشورها كاهش یافته است. كمكهای فوری بیشتری مورد نیاز است.» در ژوئن 1917 پدوك گزارش میكند: «كمیته امداد از وجود 40000 پناهجو، قیمتهای بالا و نرخ برابری اندك [ارز] خبر داده است. برای دوازده ماه آینده 800 هزار دلار مورد نیاز است. همه پولها خرج شده و ارزاق مورد نیاز باید در تابستان خریداری شود.» در اوت 1917، پدوك گزارش میكند تعداد پناهجویان افزایش یافته و پول بیشتری مورد نیاز است: «کمیته امداد درخواست کرده به کمیته آمریکا گزارش شود برای ماه ژوئن 500000 دلار دیگر نیاز است تا به سیهزار تن از پناهجویان کرد مستمند کمکرسانی شود تا بتوانند به ساوجبلاغ [مهاباد] بازگردند. از این تعداد هفتاد و پنج درصد بیوه و یتیم هستند. محصول آذربایجان ناكافی است. قحطی تهدید میكند. قیمتها رو به افزایش است.» نشریه زبان آزاد، در 9 اوت 1917 (شماره 3) گزارش میکند در تبریز و ارومیه تعداد زیادی از گرسنگی دارند میمیرند. قیمت برنج
در تبریز به رقم حیرتآور خرواری 1000 تومان رسیده است. ارومیه از دولت تهران 10000 خروار گندم خواسته تا نان کسانی را که از فقر قادر به خرید آن نیستند، تأمین کند. به علاوه، این روزنامه مینویسد که در این مدت مردم در معرض حدود 30000 مورد راهزنی و نقض قانون قرار گرفتهاند و ارتش روسیه نیز در این بیقانونیها سهیم است. نامهای از ساوجبلاغ در کردستان، حاکی است دهها هزار نفر از خانه و کاشانه خود بیرون شدهاند، و در کوه و صحرا همچون وحوش سرگردانند. با نزدیک شدن زمستان آنها به شهر نزدیک شدهاند. نویسنده میافزاید که بسیاری از آنها بیوهزنان و اطفالی هستند که پس از کشته شدن شوهران و پدرانشان (به دست روسها)گریخته و در کوه و صحرا با خوردن علف و پوست درخت زندگی میکنند. اکنون آنها از کوهها پایین آمده و به شهر نزدیک شدهاند. اما حتی ثروتمندان نیز نمیتوانند نان کافی فراهم کنند. هر روز بسیاری از این مردم وحشتزده پای دیوارهای شهر یا ویرانههای متروکی که در آنها پناه جستهاند میمیرند.
در 20 فوریه 1918 رابرت ئی. اسپیر، دبیر هیئت میسیونهای خارجی كلیسای پرسبیتری در ایالات متحده آمریكا، به پیشنهاد كولویل باركلی، از سفارت انگلیس، نامهای به وزارت خارجه آمریكا نوشته و در آن بخشهایی از نامههایی را كه میسیونرهایشان از ایران ارسال كردهاند بازگو میكند. در این نامهها اطلاعات بسیاری وجود دارد. در نامهای با تاریخ اول سپتامبر 1917، كشیش ای. تی. آلن از ارومیه چنین مینویسد: «به درخواست حاکم ساوجبلاغ به دیدارش رفتم. این ناحیه از مناطقی است كه من سالها پیش، در 1893، از آن بازدید كردهام. این شهر یكی از بزرگترین شهرهای كردستان است و مركز مهمی است. فعالیتهای میسیونری ما در آنجا قابل توجه بوده است. از ارومیه تا این شهر، با کاروان سه روز راه است». این شهر در جریان جنگ چندین بار دست به دست شده بود: «متأسفانه شهر در منطقه جنگی قرار گرفته، کردها به طور طبیعی با برادران خود در آن سوی مرز در عثمانی و بنابراین با عثمانیها همداستان میشوند. در روزهای آغازین جنگ، آنها پیروزمندانه از شمال به طرف تبریز و از اطراف دریاچه به طرف ارومیه و سلماس پیشروی کردند. اما مدتی بعد همراه با نیروهای
شكستخورده عثمانی عقبنشینی کردند و ارتش روسیه شهرها و روستاهای آنان را اشغال كرد. سپس نوبت شكست روسها رسید و عثمانیها دوباره بازگشتند. بنابراین، این مناطق چهار بار میدان پیشروی و عقبنشینی سپاهیان متخاصم بوده است و این سپاهیان، روس یا عثمانی، در هر بار پشت سر خود خرابی و خسارت عظیمی بر جای گذاشتند. روسها در آخرین عقبنشینی خود، كردها را به گمان خیانت، به سختی تنبیه كردند.» سپس نویسنده به توصیف ویرانیها، مرگ و قحطی میپردازد:
روستایی ویرانه یافتم. روسها در آخرین پیشروی خود نبرد سنگینی در پی داشتند. بخش بزرگی از شهر ساوجبلاغ و روستاهای مجاور آن تخریب شد. هزاران نفر کشته شدند و اسکلتها را هنوز هم در دو سوی جاده میتوان دید. آنهایی که کشته نشدند همراه با عثمانیهاگریختند و عثمانیها نیز آنان را به مهلکه انداختند. فرار آنها نیز مانند فرار آسوریها در 1915، در زمستان اتفاق افتاد. برف سنگین کوهها را پوشانده بود. بسیاری از برهنگی مردند. داستان فرار کردها بسیار شبیه فرار مسیحیها از ارومیه در زمستان 1915-1914 بود. با این فرق که شمار کردهای فراری بیشتر بود، منطقه وسیعتری ویران شد، افراد بیشتری در جنگ كشته شدند، دوران تبعید آنها طولانیتر بود و توجیه بیشتری برای مجازاتشان وجود داشت.
اکنون چند ماه است که بقایای فراریان بازگشتهاند. در عثمانی از آنها استقبالی نشد و گرمای دشتهای موصل نیز فراتر از تاب و تحمل آنها بود. هنگامی كه در زمستانگریختند، بسیاری از سرما مردند؛ هنگامی كه بهار و تابستان در موصل فرارسید، بسیاری از گرما مردند. از آن شمار عظیم فراریها، شماری اندك، عزادار و تنها بازگشتند و دیدند روستاهایشان ویران شده، اموالشان به یغما رفته و در سرزمینشان غیر از نظامیها کسی نیست. این كه چندهزارنفر بازگشتهاند را به سختی میتوانم تخمین بزنم. از تبادل نظر با حاکم شهر و دیگر آگاهان و نیز افسران روس، میتوان تخمین زد که اکنون چهل هزار نفر با گرسنگی روبرو هستند. هفتهزارنفر از این تعداد در روستاهای نزدیك ساوجبلاغ و روستاهایی که من از آنها بازدید کردهام، پراکنده شدهاند. اهالی نیاز شدید ندارند، اما پناهجویانی که در شهر جمع شدهاند و آنهایی كه در جستجوی پناهگاهی در روستاهای ویران شده هستند، اكنون در خطر گرسنگی قرار دارند ... کمیته امداد مسلمانان قفقاز در باكو افرادی را برای تحقیق فرستاده است. آنها حدود یکصدوپنجاه یتیم و بیوه را که در آستانه گرسنگی قرار داشتند در شهر گرد
آوردهاند و آنها را روزانه تغذیه میکنند. پول آنها كه به روبل است، ته كشیده و احتمال دارد کارشان را دیگر ادامه ندهند. روبل اكنون به كمترین ارزش خود رسیده و تقریباً ارزشی ندارد.
جالب است که در روزنامه زبان آزاد در تاریخ 9 سپتامبر 1917، مکرمالملک، حاکم ساوجبلاغ، اظهار میدارد 40000 آواره و گرسنه در شهر هستند که بیشترشان بیوه زنان و اطفالی هستند که بسیاری از آنها مریضاند.
در نامهای از ارومیه، با تاریخ اول اكتبر 1917، خانم وایلدر پی. الیس، قضیه آتش زدن بازار ارومیه به دست روسها و نیز خطرات قحطی قریبالوقوع را این طور شرح میدهد:
در ماه ژوئیه [1917] در پی اقدام وحشیانه چند سرباز روس، هیجان و التهاب شهر را فرا گرفت. ارزش روبل که پیوسته در حال کاهش بود، تقریباً به هیچ رسیده بود. گروهی از سربازان روس از این كه با پولشان نمیتوانستند چیزی تهیه كنند خشمگین بودند و وقتی با برخورد آزاردهنده چند تاجر بازار نیز روبرو شدند، از كوره در رفتند و بازار را آتش زدند. به زودی آتش همه جا را گرفت و تقریباً تمام بازار سوخت ... برای ما كه ویرانههای دودآلود را تماشا میكردیم، صحنهای فراموشنشدنی بود.
نویسنده سپس به شرح فاجعهای كه در راه بود میپردازد:
با رسیدن زمستان، جمعیت مردم گرسنه كه در میدان شهر ما جمع میشوند انبوهتر میشود. زمستان سختی در پیش است. قیمت غله پیوسته از این برداشت به آن برداشت افزایش مییابد. قیمت غله در آغاز بالا بود و اكنون به قیمتهای زمان قحطی رسیده است ... اكنون قیمتها پنجاه درصد بالاتر از قیمتهای همین فصل در سال قبل است. قیمت گندم پنج تا شش دلار برای هر بوشل است و روشن است که بیشتر هم خواهد شد. اگر کمک نرسد، قحطی تنها اتفاق پیش روی پناهندگان، كردها و مسیحیان است. بسیاری از مسیحیان و مسلمانان ساكن این شهر نیز تنها با كمك دوستان و همسایگانشان تأمین میشوند.
کشیش الیس در تلگرامی با تاریخ 9 اکتبر 1917خطاب به كمیته امداد آمریكا در نیویورك چنین مینویسد:
اگر میشد آن صحنههایی را كه من امروز در مسجد اهل سنت در ارومیه دیدم، فقط برای ده ساعت عیناً به میدان مدیسون انتقال داد، هر روزنامهای در آمریكا میتوانست فجیعترین صحنه جنگ را در جهان گزارش كند. آنگاه بلافاصله میلیونها نفر، مستقیماً برای كمكرسانی روانه میشدند. پناهندگان كرد اهل روستاهای كوهستانی، محروم از خرمن آماده خود، بیسرپناه روی سنگها، با کهنهپارچههایی وصفناشدنی بر تن، گرسنه، مریض و کثیف، مردمانی هستند که مثل سگهای ولگرد شرقی بر سر دل و روده یک حیوان با هم میجنگند. كاری كه تاكنون آمریكاییها برای ارامنه، كردها، آسوریها انجام دادهاند یك پیروزی ملی است، اما نیاز گسترده همچنان ادامه دارد و امر غالب است.
دیدگاه تان را بنویسید