وقتی سیدحسن نصرالله پیشنهاد تغییر نام می‌دهد/ سرداری که از اسکورت‌های پر سر و صدا متنفر بود

کد خبر: 555642

نیم قرن زندگی اش به گواه نزدیکانش بیش از هر چیز با کار و تلاش عجین بوده تا جایی که از طلوع آفتاب به مزرعه می رفت و در حالی که روزه دار بود زیر تابش نور خورشید به مدت هجده ساعت در روز کار می کرد و در انتها لبخند زنان بر می گشت.

وقتی سیدحسن نصرالله پیشنهاد تغییر نام می‌دهد/ سرداری که از اسکورت‌های پر سر و صدا متنفر بود
وقتی سیدحسن نصرالله پیشنهاد تغییر نام می‌دهد/ سرداری که از اسکورت‌های پر سر و صدا متنفر بود
سرویس بین الملل فردا: نیم قرن زندگی اش به گواه نزدیکانش بیش از هر چیز با کار و تلاش عجین بوده تا جایی که از طلوع آفتاب به مزرعه می رفت و در حالی که روزه دار بود زیر تابش نور خورشید به مدت هجده ساعت در روز کار می کرد و در انتها لبخند زنان بر می گشت.

سردار شهید حسن شاطری که لبنانی ها او را با نام خوشنویس می شناختند، در یکی از روزهای بهمن 91 در مسیر بیروت سوریه به شهادت رسید. شهادت او پس از اجرای طرح های عمرانی وسیع در مرز های اسرائیل، افغانستان، نواحی مختلف بیوت بود. کتاب معمار محبت از انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی ترجمه ای است از خاطرات و برداشت های افراد مختلفی که حسام خوشنویس را از نزدیک دیده بودند و شناختی بیش تر از وی داشتند. شهیدی که به روایت دوستانش هیچ مکان زیارتی در لبنان نبود که مهندس به زیارت آن نرفته باشد. به اعتقاد او ورود به دمشق بدون رفتن به حرم حضرت زینب و زیارت ایشان امری غیرممکن و به مثابه گناهی بزرگ بود. با هم گزیده هایی از این کتاب را می خوانیم:

علاقه ای که به ازدواج پسر ختم شد

علاقه زیادی به مردم لبنان داشت، تصمیم گرفته بود تا پیوندی میان ما و آنان برقرار کند و با شناختی قدیمی که از من داشت و از سلیقه و طرز فکرم آگاه بود دریافت که من هم به این وصلت راضی هستم. روز عقد نتوانست برای مراسم شام به منزل خویشان عروس بایید اما هدیه ای را به من داد تا آن را به همسرم بدهم. آن شب درباره ارزش زندگی زناشویی به طور مفصل برایمان حرف زد. صبح روز بعد بیروت را به مقصد سوریه ترک کرد. سعی کردم با او تماس بگیرم، کار سختی بود، خطوط دچار اشکال شده بود و صدای او را نمی شنیدم. از طریق موبایل پیامی را برایش ارسال کرد و تا این لحظه جواب آن را دریافت نکرده ام. از حسرتی حرف می زنم که بر همه وجودم غلبه کرد و به واسطه آن درد شدیدی را درونم احساس کردم. پشیمانی از شکل رابطه ای که میانمان بود. به خاطر نداشتم که حتی یک بار او را در آغوش گرفته باشم و یا سر و دستانش را بوسیده باشم. زمانی که برای انجام مراسم تدفین به ایران برگشتیم خواستم تا خودم او را در قبر قرار دهم. دستش را گرفتم. صورت و اشک هایم را با آن پاک کردم و با اشتیاق آن را بوسیدم، و آن اولین و آخرین بوسه بود.

ماجرای تغییر نام

سید حسن کسی بود که مساله تغییر نام او را مطرح کرد و پیشنهاد داد تا به مردم با نام دیگری غیر از حسن شاطری معرفی شود. مهندس بلافاصلخ پذیرفت و نام حسام خوشنویس برگزیده شد.

ماجرای سربازی برادر
وارد پادگان شدم، دنبالش گشتم اما پیدایش نکردم. از پاسداری سراغش را گرفتم. از من خواست منتظر بمانم. راضی بودم و خودم دیدار او، کاری آسان و اوقات خوشی را که در درباره اش صحبت کرده بود وعده می دادم. بعد از مدتی موتوری کوچک را دیدم که با سرعت از سمت افق به طرفم می آید و گرد و خاکی را که پشت سرش به وجود می آورد افق را می پوشاند. تا وقتی به پادگان نزدیک نشد نتوانستم راننده اش را تشخیص دهم. خودش بود. هر چند راه طولانی بود ناراضی نبودم چون این راه همانی بود که مرا به جای راحتی که درباره اش حرف زده بودیم می رساند. در آنجا می توانستم در کنار خودش کار کنم. در میان راه از من پرسید: چه کاری بلدی؟ کاری که از عهده اش بربیایی؟

به او گفتم که توقع کاری آسان و جایی راحت دارم. به طور کلی تعمیرات را خوب بلدم. گفت نه. ما اینجا تعمیرکار نمی خواهیم، به تیپ حزب الله برو آنجا کارهای راحت تری هست.

تیپ حزب الله را نمی شناختم اما مطمئن بودم جایی را که برایم در نظر گرفته جای خوبی است. اما واقعیت چیز دیگری بود. تیپ حزب الله متخصص در عملیات نظامی خطرناک و دشوار بود، آن هم در خطوط مقدم جبهه.

گفت برایت بهترین جا را انتخاب کرده ایم. جایی که می توانی بهترین خدمت را انجام دهی.

روایتی از همسر

خاطرم هست روزی نزدیک غروب در سردشت با من تماس گرفت و گفت: برای شام مهمان داریم. از حرفش جا خوردم و گفتم: امکان ندارد. با چه چیزی سیرشان کنیم. چطور چیزی آماده کنم. اگر من هم بخواهم در خانه چیزی نداریم. اما او گفت: عیبی ندارد. اشکنه می خوریم. به شدت مخالفت کردم و گفتم: خیلی هم عیب دارد. با این غذا که نمی شود از مهمان پذیرایی کرد. او از من خواست تا نگران نباشم.بعد از آن که دعای توسل و بعضی ادعیه و زیارت نامه های مربوط به روز سه شنبه را با هم خوانده بودند تصمیم گرفته بود از آن ها برای شام دعوت کند. در مقابل هر کدام از دوستانش ظرفی کوچک به همراه تکه ای نان خشک گذاشت و بعد در حالی که می خندید برای تک تک آن ها اشکنه ریخت و گفت: این سزای شماست که حاضر شدید به خانه من بیایید. سختی ها را آسان می گرفت...

نمازش که قضا می شد، روزه می گرفت

معمولا روزهای دوشنبه و پنج شنبه هر هفته را روزه می گرفت و اگر برای نماز صبح خواب می ماند خودش را با روزه آن روز جریمه می کرد.گاهی اوقات که از شدت خستگی خواب بر او غلبه می کرد و نماز صبحش به تاخیر می افتاد بسیار افسوس می خورد و برای آن که خودش را تنبیه کرده باشد آن روز را روزه می گرفت.

می گفت تاخیر قابل قبول نیست

در بیش تر پروژه های اجرایی در لبنان و حتی در پروژه های فوریتی فرصتی قانونی از زمان کلنگ زنی تا زمان شروع کار در نظر گرفته می شد. اما مهندس نظری متفاوت داشت. به نظر او این مساله جمهوری اسلامی ایران، حکومتی که نماینده صداقت و وفای به عهد اسلامی بود،و اعتبار آن ربط پیدا می کرد.بنابراین با برآشفتگی به این تاخیر اعتراض می کرد و می گفت شاید این مساله در لبنان و برخی کشورهای دیگر قابل قبول باشد اما از سوی جمهوری اسلامی ایران توجیه ناپذیر است.

ناراحتی از اسکورت های پرسروصدا

او به شدت از کسی که موقعیت خود را آشکار و از آن سوء استفاده کند متنفر بود. زمانی به همراه برادر کاظم به طرف بقاع می رفتند. باید از جاده ای تنگ عبور می کردند. ناگهان از پشت سر آن ها صدای بودق ماشین های اسکورت یکی از شخصیت های سیاسی بلند می شود. همه آن ها بوق می زدند تا راه برایشان باز شود. باید دیگران در کنار جاده توقف می کردند تا آن ها به طور کامل از جاده عبور کنند. مهندس از کاظم می خواهد توقف نکند و به آن ها اجازه عبور ندهد. مهندس می گوید: سیاستمداران لبنان عادت های بدی دارند. از جانشان می ترسند. می خواهند به هر قیمتی که شده حتی به قیمت به خطر افتادن جان هموطنانشان امنیت خود را حفظ کنند.

دلخوری شدید از مقامات لبنانی

با وجود دیدارهای متعددمان با نخست وزیر لبنان وبرخی از وزراء آنها هیچ گونه اطلاع رسانی در خصوص فعالیت های هیات ایرانی نمی کردند. بنابراین مجبور بودیم تا این گزارش ها را از طریق جراید منتشر کنیم. در یکی از مصاحبه ها مهندس گفت: اگرکسی خودش را به خواب زده باشد هر قدر هم تلاش کنی بیدار نخواهد شد. بعد از من خواست تا این بخش از حرف هایش را ترجمه نکنم من که شاهد زحمات او و دلخوری اش از اتفاقات جاری بودم بر خلاف میلش عمل کردم اما از ترجمه آن بیش تر پشیمان شدم چون ترجمه آن ضرب المثل بحرانی در روابط ایران و لبنان به وجود آورد تا جایی که وزارت امورخارجه ایران مجبور به دخالت شد.

از وعده ها به مردم محروم تا پروژه هایی با مشارکت شرکت های خارجی

در مواقع زیادی با وعده هایی که نشان عشق و علاقه او برای خدمت به این مردم شریف بود ما را با وجود بودجه محدودمان، نیازها رو به رشد و ریشه دار و زیاد مردم در تنگنا قرار می داد، زیرا بودجه بازسازی کفاف همه خواسته های آنان را نمی داد.دوران حضورش با مراعات مدرن ترین مدرن ترین ویژگی های هنری آمیخته بود و در اجرای پروژه های تیم ایران به خصوص در پروژه های زیر ساختی که مدرن ترین دستگاه ها و ابزارآلات، کارخانه های آسفالت و بتن سازی از آلمان و سوئیس برای آن ها وارد کرد؛ پیش رفته ترین روش ها را به کار بست و از دفتری اتریشی جهت نظارت بر کارها کمک گرفت. اقدامات تیم ایران در انجام پروژه ها متمایز از پروژه های دیگر به شمار می روند.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت