اسکندریه چگونه بنیادهای جهان مدرن را بنا گذاشت؟

کد خبر: 523451

یادمان‌های منحصربه‌فرد اسکندریه، یعنی کتابخانه و موزۀ فانوس دریایی در عصر ما بیش از همه به یاد مانده و تجلیل می‌شود؛ اما تأثیر حقیقی این شهر بر حیات انسان در دورۀ معاصر با طراحی کلی آن آغاز می‌شود. دینوکراتس، معمار ارشد اسکندر، تصویر شبکه‌ای شکوهمند را در ذهن پرورانده بود که فضای عمومی و خصوصی، و نیز زمین و دریا را به هم می‌پیوست. از نظر او طراحی شهرها چیزی بیش از تلاش‌های اولیه برای مشخص‌کردن مرزهای مکان مناسب برای ساخت شهر است و طراحان باید به این فکر کنند که شهر چگونه قرار است به وظایف خود عمل کند.

سایت ترجمان:

اگر حرف مورخان کلاسیک را باور کنیم، راز اسکندریه در یک صندوقچه نهفته است. این صندوقچه که مملو از جواهر بود و آن اندازه کوچک بود که می‌شد‌ با دست حملش کرد، غنیمتی جنگی بود که بیش از ۲۳۰۰ سال پیش در خانه‌های داریوش سوم، پادشاه مغلوب هخامنشی یافت شد. مردی که داریوش را شکست داد، یعنی اسکندر کبیر، بیشترِ گنجینه‌های خود را مهروموم کرد. اسکندریه چگونه بنیادهای جهان مدرن را بنا گذاشت؟ اسکندر اندک‌مدتی پس از فتح مصر در خواب دید که هومر به ملاقات او شتافته است و سطوری از اودیسه را برای او می‌خواند. در لابه‌لای این سطور اشاره‌ای شده بود به یکی از جزایر مصر به نام فاروس در دریای مدیترانه. ازاین‌رو بامداد روز بعد اسکندر به فاروس سفر کرد و بر فراز صخره‌های آن ایستاد و درحالی‌که صندوقچۀ زرین را در دست می‌فشرد، به امتداد پاره‌پاره و فراموش‌شدۀ ساحل چشم دوخت. پس از سکوتی طولانی سر تکان داد. برجسته‌ترین شهری که جهانِ باستان به خود دید، از دل این سواحل سربرآورد. امروزه اسکندریۀ اصلی در زیر هزاران سال تکامل شهری مدفون شده است. اجزای اصلیِ تشکیل‌دهندۀ کهن‌ترین معابد و بناهای آن یا به دورترین مناطق ممکن، از قاهره بگیر تا لندن و نیویورک، انتقال داده شده‌اند یا در اثر زلزله و یورش‌های نظامی خرد شده‌اند یا در دریا فرورفته‌اند. باستان‌شناسان برای شناسایی این شهرِ باستانی، هم ناگزیر شده‌اند از شهر امروزیِ موجود در آنجا لایه‌برداری کنند و هم از لایه‌های ژرف و اغلب متناقض اسطوره و فرهنگ عامه. کلان‌شهرهای اندکی همچون اسکندریه در زیر غبار افسانه‌ها فرو رفته‌اند؛ خصوصاً بدان سبب که کمتر کلان‌شهری توفیق یافته تا همانند اسکندریه تمامی داستان‌های جهان را در یک جا گرد آورد و فصل جدیدی را در تاریخِ پایان‌ناپذیر شهرها بگشاید. نقشه‌های دو بندر اسکندریه. هنگام طراحی شهر، راه‌ها و خانه‌هایی که قرار بود بنا شود، با آرد جو روی نقشه‌ای به اندازۀ طبیعیِ شهر مشخص شدند. جاستین پولارد و هاوارد رید، نویسندگان کتابی دربارۀ خاستگاه‌های این شهر، ادعا می‌کنند که «اسکندریه بزرگ‌ترین و سخت‌ترین آزمون ذهنی‌ای است که جهان تاکنون شاهد آن بوده است. در این دالان‌ها بنیادهای حقیقیِ جهان مدرن پایه گذاشته شد؛ آن‌هم نه روی سنگ، در دالان‌های اسکندریه، بنیادهای حقیقیِ جهان مدرن پایه گذاشته شد. بلکه روی ایده‌ها». یادمان‌های منحصربه‌فرد اسکندریه، یعنی کتابخانه و موزۀ فانوس دریایی در عصر ما بیش از همه به یاد مانده و تجلیل می‌شود؛ اما تأثیر حقیقی این شهر بر حیات انسان در دورۀ معاصر با طراحی کلی آن آغاز می‌شود. دینوکراتس، معمار ارشد اسکندر، تصویر شبکه‌ای شکوهمند را در ذهن پرورانده بود که فضای عمومی و خصوصی، و نیز زمین و دریا را به هم می‌پیوست. ای.ام.فورستر یکی از وقایع‌نگاران بسیار سرشناس‌ اسکندریه در دهۀ ۱۹۲۰ شد. او می‌گوید ایدۀ دینوکراتس «بهترین ایده در تمام عصر هلنیستی بود». با‌این‌حال، شاهکار دینوکراتس خیلی زود به بوتۀ فراموشی سپرده شد؛ پیش‌ازآنکه نخستین تخته‌سنگی که پای به آن منطقه گذاشته بود، در شن کار گذاشته شود. در وضعیتی که گچ وجود نداشت تا راه‌های آینده، خانه‌ها و آب‌راهه‌های شهر جدید علامت‌گذاری شود، دینوکرات به‌جای گچ از آرد جو استفاده کرد؛ اما به‌محض اینکه مساحان وی توانستند زوایای مناسب را محاسبه کنند و کارگرانش توانستند دانه‌های غلات را در خطوط مناسب برای علامت‌گذاری پخش کنند، پرندگان دریایی دسته‌دسته فرود آمدند و این نقشهٔ با مقیاس طبیعی را برای خویش برچیدند. بسیاری از کسانی که در آنجا بودند، این واقعه را برای سکونتگاهی که قرار بود نام اسکندر را بر خود داشته باشد، بدشگون دانستند؛ اما پیشگوی خصوصی اسکندر نظر دیگری داشت. وی گفت که دانه‌چینی دیوانه‌وارِ پرندگان نشانۀ این است که روزی اسکندریه غذای تمام جهان را تأمین خواهد کرد. نقشه‌های کلان‌شهر مصری از طرح کلی بسیاری از شهرهای یونانی تبعیت می‌کرد. بدین سان کار ادامه یافت. آن پرندگان دریایی خیلی زود از آسمان به روند دیوانه‌وار ساخت‌وساز شهر چشم دوختند. مکان‌هایی برای ساخت این بناها تخصیص داده شد: کاخ سلطنتی اسکندر، معابدی برای خدایان یونانی و مصری، یک آگورای۱ سنتی که هم بازار تجاری بود و هم مرکزی برای اجتماعات عمومی، اقامتگاه‌های مسکونی و دیوارهای باروهای شهر. همچنین آب‌راهه‌هایی از رود نیل کشیده شد و جویبارهایی در زیر خیابان‌های اصلی تعبیه شد تا آب منازل اغنیا را فراهم کند و پیوسته ذخیره‌ای از آب تازه در اختیار آن‌ها بگذارد. در یک سطح، نقشه‌ای که دینوکراتس برای اسکندریه طراحی کرد، به نوعی از روی الگوی عمومی بسیاری از شهرهای یونانی که وی با آن آشنایی داشت، گرته‌برداری شده بود. دینوکراتس یکی از شاگردان هیپوداموس بود. هیپوداموس مسئول ساخت بندرگاه بزرگ آتن در پیرائوس بود و اغلب به‌عنوان «پدر نقشه‌کشی شهری» هیپوداموس بر آن بود که طراحی شهرها چیزی بیش از تلاش‌ برای مشخص‌کردن مرزهای مناسب برای ساخت شهر است. از او یاد می‌کنند. به‌گفتۀ ارسطو، هیپوداموس «بنیان‌گزارِ هنر طرح‌ریزی شهرها بود»؛ هرچند تعریف و تمجیدها به همین جا ختم شد و فیلسوف پیر در ادامه هیپوداموس را متهم به «شیوه‌ای بسیار متظاهرانه» از زندگی کرد. ارسطو با لحنی تحقیرآمیز از «زلف پریشان» و «زینت‌آلات گران‌بهای» او سخن می‌گوید. هیپوداموس و اعضای مکتب او بر آن بودند که طراحی شهرها چیزی بیش از تلاش‌های اولیه برای مشخص‌کردن مرزهای مکان مناسب برای ساخت شهر است. به‌باور آن‌ها طراحان باید در این ‌باره بیندیشند که قرار است شهر چگونه به وظایف خود عمل کند؛ آن‌هم نه فقط از حیث تدارکاتی۲، بلکه نیز از حیث سیاسی و فرهنگی. از منظر هیپوداموس، خیابان‌ها فقط فرآوردۀ فرعی خانه‌ها و فروشگاه‌ها نیستند؛ بلکه نقاطی محوری هستند. درواقع آن‌ها نموداری از مدیریت کارآمد شهر هستند. هرچند کار هیپوداموس عمدتاً محصور در پروژه‌های پراکنده بود، اما دینوکراتس با درهم ادغام‌کردن درونیِ بخش‌هایی کوچک از شهرهای قدیمی، بومی سفید را پیشاروی خود یافت. او فرصتی پیدا کرد تا ابتکارات استادش را در مقیاسی بی‌سابقه به بوتۀ عمل گذارد. جنبۀ نبوغ‌آمیز کار دینوکراتس این بود که خطوط شبکۀ خود را درست روی آب گسترش داد. او یک پل زمینی۳ شش‌صد فوتی ساخت که عریض و بزرگ بود و با نام هپتاستادیون شناخته می‌شد؛ آن‌هم به‌خاطر اینکه طول آن هفت برابرِ یک استادیومِ یونانی بود. این پل، منطقۀ اصلی را به جزیرۀ فاروس متصل می‌ساخت و دو بندر عظیم را در دو سوی معبر ایجاد می‌کرد. سطح پیوستگی تمامی عناصر متنوع شهر بسیار زیاد بود. دکتر جودیت مک‌کنزی، از اعضای مدرسۀ باستان‌شناسی دانشگاه آکسفورد و مؤلف کتاب معمار اسکندریه می‌گوید: «شما هپتاستادیون را می‌بینید که بندرها را شکل می‌دهد. بندرها با فانوس دریایی محافظت می‌شوند. مسیری که به فانوس دریایی منتهی می‌شود، در مسیری مشابه به شبکۀ اصلی شهر می‌رسد. این مجموعه‌ای کاملی بود که درست از آب درآمد.» آنچه در موفقیت اسکندریه جنبه‌ای حیاتی داشت، نه ریشه‌های یونانی آن، بلکه تأثیرپذیری آن از عناصر مصری بود. افسانۀ صندوقچۀ زرین اسکندر در طول نسل‌ها دست به دست شده است. اما درواقع گزینش مکان‌های شهر باید مبتنی بر دانش و تخصص بومی بوده باشد؛ درست همان‌گونه که هومر بر چنین معلوماتی تکیه کرده بود. شهر جدید نه‌تنها پیوندی کامل را میان پادشاهی فرعونی در مصرِ تقریباً جزیره‌مانند و امپراتوری دریایی و تجاری یونان و ماوراء مدیترانه برقرار کرد، بلکه راه‌های آن نیز به‌گونه‌ای تمهید شده بود که گردش بادهای خنک‌کنندۀ دریا را به بیشترین حد رساند. بناهای آن نیز خیلی زود آنچه در موفقیت اسکندریه جنبه‌ای حیاتی داشت، نه ریشه‌های یونانی آن، بلکه تأثیرپذیری آن از عناصر مصری بود. به بهترین نحو، معماری غربی و شرقی را در هم ‌آمیختند. امروزه گرته‌برداری از دیوارهای هشت‌گوشه و معروف فانوس دریایی باستانی در مناره‌های پرشماری در سراسر دیگر نقاط مصر قابل‌مشاهده است. همچنین در بسیاری از مناره‌های کلیساهای ساخت کریستوفر رن۴ در بریتانیا نیز از این سبک تقلید شده است. این شهر حاصل تخیل چه کسی بود؟ در سال‌های بعدی، ثروت و شهرت اسکندریه مرتباً افزایش یافت و مهم‌ترین نهادهای آن ایجاد شد: یک موزِئوم، پرستشگاه الهه‌های هنر و دانش، که دانشمندان پیشرو آن عصر را در هر رشتۀ دانشگاهی گرد هم آورد و درون آن یک کتابخانه که می‌گفتند بزرگ‌ترین کتابخانۀ روی زمین است. ضامن استمرار فعالیت کتابخانه، دستوری سلطنتی بود مبنی بر اینکه هر کتابی که در کشتی‌های لنگرانداخته در بندر شهر یافت می‌شد، باید به کتابخانه انتقال می‌یافت. اما خود اسکندر هرگز آن قدر زنده نماند تا این عجایب را یا به‌عبارت‌بهتر شهری را که بنا نهاد، به چشم ببیند. به‌زودی پس از آنکه دینوکراتس طراحی این خطوطِ آرد جو را آغاز کرد، فرمانده گام در راه سفر نهاد تا با پیشگوی سیوا، در قلب بیابان غربی مصر رایزنی کند. پس‌ازآن رو به‌سوی شرق نهاد تا نبرد استعماریِ جدیدی را در ایران و هند آغاز کند. او پس از یک دهه در بابل درگذشت. بطلمیوس یکم، جانشین او در مصر ترتیبی چید که جنازۀ اسکندر را که برای دفن به زادگاهش در مقدونیه، شمال یونان امروزی می‌بردند، به‌گونه‌ای بی‌شرمانه بربایند و آن را به اسکندریه منتقل کنند تا در آنجا در مقبره‌ای کوه‌پیکر آرام گیرد. سرنوشت جنازۀ اسکندر دریچه‌ای را رو به سویۀ تاریک‌تر اسکندریه می‌گشاید. این سویه کمتر به مجاهدت‌های فکری و مدرنیسم شهری مربوط می‌شود و بیشتر برکنترلِ شهر به‌مثابه ابزاری برای قدرتِ استبدادی و استحکام قانون الهی تمرکز دارد. بطلمیوس مردهٔ اسکندر را می‌خواست؛ چراکه باعث مشروعیت‌بخشیدن به او در دوران حیاتش می‌شد. ازآنجاکه شهر هلنیِ اصلی، نوعی پولیس در نظر گرفته می‌شد که در آن شهروندان خودمختار در فرایند تصمیم‌گیری سهمی برابر داشتند۵، اسکندریه تبدیل به سرمشقی برای مطلق‌گرایی شهری۶ شد. طرح منظم و محله‌های دقیقاً مشخص‌شدۀ آن تصویری از نظارت از بالا را به نمایش می‌گذارد و نه دمکراسی از پایین را. لوئیس مامفرد مورخ تاریخ شهری در اثر سرنوشت‌سازش با عنوان شهر در تاریخ می‌گوید: «آنچه از داستان قدیمی شهر بر جای ماند، تنها یک منظره بود. در پولیسِ کهن، هر شهروند نقشی فعال برای ایفاکردن داشت؛ اما در مدیریت جدید شهر، شهروند از فرمان‌ها اطاعت می‌کرد و آنچه مدیر شهر می‌گفت، انجام می‌داد». از نظر مامفرد زیبایی و نظم صوری‌ای که اسکندریه به‌نحوی بسیار کامل طرح منظم و محله‌های دقیقاً مشخص‌شدۀ اسکندریه، تصویری از نظارت از بالا را به نمایش می‌گذارد و نه دمکراسی از پایین را. در نمای بیرونی خود به نمایش می‌گذاشت، بازتاب‌دهندۀ فروپاشی آزادی واقعی و بی‌قیدوبندی بود که روزگاری شهر از ژرفای وجود خویش آن را وعده داده بود. این نگرانی که آیا طراحی شهرهای ما به بهترین نحو در خدمت ساکنان‌اش است یا حاکمانش، در طول سده‌ها تداوم یافته و امروزه هنوز هم بر سر اسکندریه سایه افکنده است. اسکندریه امروز سکونتگاه نزدیک به پنج‌میلیون نفر است و دومین منطقۀ کلان‌شهری در کشوری است که در سال‌های اخیر از شورش توده‌ای و اعتراضات شهری آسیب دیده است. اسکندریه همچنان در خط مقدم نبرد میان نظرات متعارضی قرار دارد که همگی بر سر اینکه طراحی اندیشمندانۀ شهری باید واقعاً به چه صورت باشد، با هم در نزاع‌اند. سالِ پیش از برنامه‌ای پرده‌برداری شد که قرار بود فانوس دریایی کهن و ازدست‌رفته را در جای اصلی‌اش بازسازی کند. این برنامه بخشی از طرح توسعه‌ایِ کلانی بود که شامل ساخت مراکز بزرگ خرید و مجلل‌ترین هتل‌ها می‌شد. منتقدان این برنامه تأکید می‌کردند که پیشنهادهای مطرح‌شده در آن نمی‌توانستند فکری به حال اقتصاد پیچیده و غیررسمی شهر و تاریخ معماری شکنندۀ آن کنند. آنان بر این نکته انگشت می‌گذاشتند که این تصمیم بدون مشارکت یا موافقت ساکنان شهر گرفته شده است. عمرو علی، یکی از تحلیلگران سیاست شهری در مصر می‌گوید: «واقعیت آن است که این برنامه آنقدرها هم مربوط به بسط تاریخ فرهنگی غنی اسکندریه نیست؛ بلکه بیشتر معطوف به جنبه‌هایی از تاریخ آن است که می‌توان به گونه‌ای مبتذل و به‌بهای ازدست‌رفتن منافع عمومی آن را تجاری کرد.» چنانکه علی اشاره داشته است، صاحب‌منصبانِ امروزی اسکندریه باید عاقلانه رفتار کنند و دربارۀ جزئیات فانوس دریایی باستانی مطالعه کنند. این همان فانوسی است که سرانجام چند دهه پس از آن تکمیل شد که اسکندر برای نخستین بار بر سواحل فاروس ایستاد و بر آن شد تا کلان‌شهر عظیمش را در آنجا بسازد. چنانکه معمول آن عصر بود، سوستراتوس، معمار فانوس دریایی، بنایی را که ساخته بود، به خاندان سلطنتی مصر پیشکش کرد و تقدیم‌نامۀ خود را بر روی لوحی گچین در نزدیکی مسیر ورودی بنا درج کرد. اما سوستراتوس در زیر آن لوح به‌نیابت از «همۀ کسانی که دریاها را درنوردیدند»، نوشتۀ دیگری را روی سنگ حک کرد. این پرسش که فضاهای شهری ما واقعاً برای تأمین منافع چه کسانی طراحی شده‌اند، هنوز هم از آن زمان تاکنون پرسشی مطرح و زنده باقی مانده است. پی‌نوشت‌ها: [۱] آگورا به میدان‌های عمومی مهم در شهرهای یونان باستان گفته می‌شد، که نقش مرکزیت شهر را ایفا می‌نمود. (ویکیپدیا) [۲] logistically [۳] پل‌هایی که دو منطقه وسیع را به هم متصل می‌کنند. [۴] Christopher Wren: معمار بزرگ بریتانیایی در سده‌های هفدهم و هجدهم. [۵] البته به جز آن‌هایی که زن، بیگانه یا برده بودند [۶] urban absolutism

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت