سرویس بینالملل فردا؛ گروه ترجمه: جرج منبیوت یادداشتی مفصل پیرامون نئولیبرالیسم در گاردین نوشته است. او این ایدئولوژی را ریشه بسیاری از مشکلات اقتصادی و سیاسی دنیا دانسته و پیشنهاد ایجاد یک ایدئولوژی جایگزین و مناسب برای آن را ارائه داده است. متن کامل این یادداشت در ادامه می آید.
نئولیبرالیسم در فروپاشی اقتصادی، بحرانهای زیست محیطی و حتی بروز دونالد ترامپ دست داشته است. چرا چپگرایان نتوانستهاند جایگزینی برای آن ارائه دهند؟
یک ایدئولوژی بر زندگی بیشتر ما تسلط داشته و نامی ندارد. زمانی که نامی از آن میبرید با بیاعتنایی مواجه میشوید. حتی اگر مخاطبین شما قبلا نام آن را شنیده باشند، در تعریف آن مشکل خواهند داشت. آیا میدانید نئولیبرالیسم چیست؟
ناشناس بودن آن نشانه و دلیل قدرت آن است. نئولیبرالیسم نقش اساسی در بحرانهای متعددی داشته است: فروپاشی اقتصادی سال ۲۰۰۸ میلادی، خروج قدرت و ثروت که اسناد پاناما تنها گوشهای از آن را به ما نشان میدهد. فروپاشی تدریجی نظام آموزشی و سلامت، بازگشت فقر کودکان، اپیدمی تنهایی، فروپاشی اکوسیستم و ظهور دونالد ترامپ. اما واکنش ما به این بحرانها به گونهای است که هر یک به صورت جداگانه هستند و متوجه نیستیم که تمام آنها فلسفهای منسجم، تشدید شده دارند، فلسفهای که نامی دارد و یا داشته است. چه قدرت بزرگتری میتواند وجود داشته باشد که حتی بدون نام فعالیت کند؟
نئولیبرالیسم نابرابری را فضیلت میداند
نئولیبرالیسم به حدی نفوذ کرده که به ندرت آن را یک ایدئولوژی تلقی میکنیم. ما قبول میکنیم که این عقیده یوتوپیایی و هزاره سومی، یک قوه خنثی را توصیف میکند؛ قانون زیستی مانند نظریه تکامل داروین. اما این فلسفه با تصمیمی آگاهانه برای شکل دادن به زندگی بشریت و تغییر هندسه قدرت سر برآورده است.
نئولیبرالیسم رقابت را یک مشخصه هویتی در روابط بشریت میبیند. شهروندان را به مصرفکنندگان تعبیر میکند که انتخابهای دموکراتیک آنها با خریدن و فروختن به کار انداخته میشود؛ روندی که شایستگی را ارج مینهد و عملکرد ضعیف را تنبیه میکند. این فلسفه بیان میکند که بازار سودی را به ارمغان میآورد که هرگز با برنامهریزی نمیتوان به دست آورد.
تلاش برای محدود کردن رقابت به مثابه دشمنی علیه آزادی است. مالیات و قانونگذاری باید به حداقل برسد. خدمات عمومی باید خصوصی سازی شود. سازماندهی کارگران و قدرت چانه زنی اتحادیهها مخل بازار نشان داده میشوند که شکلدهی سلسله مراتب طبیعی برنده و بازنده را دچار مشکل میکند. نابرابری به عنوان یک فضیلت معرفی میشود؛ جایزهای برای ابزارمندی و مولد ثروت که به سمت همه سراریز شده و آنها را نیز غنی میکند. تلاشها برای ساختن جامعهای برابر، مخرب و از نظر اخلاقی خورنده است. هر کس به اندازه شایستگی خود از بازار سهم خواهد گرفت.
ما این عقیدهها را درونی کرده و بازتولید میکنیم. ثروتمندان خود را متقاعد میکنند که ثروت خود را به دلیل شایستگی به دست آوردهاند و مزایای خود، مانند تحصیلات، ارث و طبقه اجتماعی که ممکن است در راه به کمک آنها آمده باشد را نادیده میگیرند. فقرا حتی زمانی که شرایط را عوض میکنند، خود را مسبب شکستهایشان میدانند.
تنها دلیل بیکاری شما، بیعرضگیخودتان است
به بیکاری ساختاری توجهی نکنید. اگر شغلی ندارید به خاطر عدم توانایی شماست. به مخارج خانه توجهی نکنید. اگر از تمام اعتبار کارت اعتباری خود استفاده کردهاید، شما تنبل و بیاحتیاط هستید. توجه نکنید که کودک شما دیگر زمین بازی در مدرسه ندارد، اگر چاق شوند، تقصیر شماست. در دنیایی که با رقابت اداره میشود، کسانی که عقب میمانند توسط خودشان و دیگران، بازنده تعریف میشوند. پاول ورهائگ در کتاب خود با نام «پس من چه؟» در نتیجه این سبک زندگی مواردی مانند خودآزاری، اختلالات خوراکی، افسردگی، تنهایی، اضطراب در عملکرد و جامعه گریزی را نوشته است. شاید تعجب آور نباشد که انگلیس که در آن ایدئولوژی نئولیبرالیسم بیش از همه اجرا شده، تنهاترین پایتخت اروپا باشد. ما همه نئولیبرال هستیم.
اصطلاح نئولیبرالیسم اولین بار در جلسهای در پاریس در ۱۹۳۸ ابداع شد. در بین هیاتها دو مرد این ایدئولوژی را توصیف کردند. لودویگ فن میزس و فردریک هایک که هر دو تبعید شده از اتریش بودهاند. آنها دموکراسی اجتماعی را با قراداد جدید فرانکلین روزولت و توسعه آرام دولت رفاه انگلیس را دیده بودند؛ قرارداد جدید نمایشی از سیستم اقتصادی مشترک بود که طیفی مانند نازیسم و کمونیسم را اشغال کرد.
هایک در کتاب «در مسیر بردگی» در ۱۹۴۴ نوشت، برنامه ریزی دولت، با کمک فردگرایی میتواند به کنترل توتالیتریسم منتهی شود. در کتاب «بروکراسی» میزس نیز به آن پرداخت. برخی ثروتمندان این کتاب را خوانده و این فلسفه را فرصتی برای آزاد کردن خود از مالیات و قوانین دیدند. در ۱۹۴۷ زمانی که هایک اولین سازمان برای ترویج دکترین نئولیبرالیسم را تاسیس کرد (موسسه مونت پلرین) توسط میلیونرها و موسسات آنها پشتیبانی مالی شد.
میلیونرها حامی موسسات علمی مروج دکترین نئولیبرالیسم
او با کمک آنها توانست چیزی را به وجود بیاورد که دنیل استدمن جونز آن را اربابان دنیا معرفی میکرد. یک شبکه متشکل از دانشگاهیان، تجار، خبرنگاران و فعالین در بین دو قاره. حامیان ثروتمند این جنبش چندین اتاق فکر را پشتیبانی مالی کردند که این ایدئولوژی را صیقل داده و آن را ترویج دهند. در میان آنها موسسه امریکن انترپرایز، موسسه کاتو، موسسه اکانامیک افرز، موسسه هریتیج، مرکز مطالعات سیاسی و موسسه آدام اسمیت بودند. همچنین جایگاههای دانشگاهی و دانشکدههایی را در دانشگاههای شیکاگو و ویرجینیا تاسیس کردند.
نئولیبرالیسم بعد از تحول، خشنتر شد. دیدگاههای هایک این بود که دولت باید رقابت را برای جلوگیری از انحصار، قانونگذاری کند اما بعدا این دیدگاه تبدیل به اعتقاد به قدرت انحصاری به عنوان جایزهای برای بهره وری بالا شد.
در این تغییر جنبش نیز نام خود را از دست داد. در ۱۹۵۱ فریدمن دوست داشت که نئولیبرال خوانده شود اما کمی بعد از آن، این اصطلاح از بین رفت. حتی ایدئولوژی نیز منسجمتر شد و نام از دست رفته با جایگزینی جبران نشد.
در ابتدا، نئولیبرالیسم علی رغم بودجه بالایی که داشت، در حاشیه بود. اجماع نظر بعد از جنگ یکسان بود. نسخههای اقتصادی جان ماینارد کینز به صورت گسترده اجرا میشد. استخدام کامل و از بین بردن فقر اهداف مشترک در آمریکا و اکثر اروپای غربی بود. مالیات بالا بود و دولت راهکار اجتماعی را توسعه خدمات عمومی جدید و تور ایمن اجتماعی قرار داده بود.
اما در دهه ۱۹۷۰، سیاستهای کینزی شروع به فروپاشی کردند و بحران در دو طرف اقیانوس ایجاد شد. ایدههای نئولیبرال به صحنه آمدند. همانگونه که فریدمن گفت، زمانی که موعد تغییر رسید، جایگزینی آماده برای انتخاب بود. با کمک خبرنگاران و مشاورین سیاسی همفکر، عناصر نئولیبرالیسم به ویژه سیاستهای پولی آن، توسط دولت جیمی کارتر در آمریکا و دولت جیم کالاگن در انگلیس اتخاذ شد.
بعد از به قدرت رسیدن مارگارت تاچر و رونالد ریگان، برنامه ادامه یافت؛ کاهش چشم گیر مالیات برای ثروتمندان، از بین بردن اتحادیههای کارگری، خصوصی سازی و رقابت و واگذاری در خدمات عمومی. سیاستهای نئولیبرال اغلب بدون رضایت دموکراتیک از طریق بانک جهانی، صندوق پول بین الملی، پیمان ماستریخت و سازمان تجارت جهانی به بقیه دنیا اعمال میشد. مهمترین آن اتخاذ این روشها در میان احزابی بود که زمانی به چپگراها تعلق داشتند؛ مانند حزب کارگری و دموکرات. همانگونه که استدمن جونز میگوید، به سختی میشد یوتوپیای کاملی اجرا کرد.
یک دیکتاتوری لیبرال است بهتر از دولت دموکراتیک عاری از لیبرالیسم
ممکن است عجیب به نظر برسد که دکترینی که آزادی و انتخاب را نوید میدهد، با شعار «جایگزین دیگری نیست» تبلیغ شود. اما همانگونه که هایک در دیدار خود با پینوشه در شیلی (یکی از اولین کشورها که این برنامه به طور کامل در آن اجرا شد) گفت، ترجیح شخصی من یک دیکتاتوری لیبرال است تا یک دولت دموکراتیک عاری از لیبرالیسم. ظاهرا آزادیای که نئولیبرالیسم ارائه میکرد، بیشتر برای پولدارها بود تا بقیه جامعه.
آزادی از اتحادهای کارگری و قدرت چانه زنی به معنی آزادی برای کاهش دستمزد است. آزادی از قانونگذاری به معنای آزادی برای مسموم کردن رودخانهها، به خطر انداختن کارگران، نرخ بهره ناعادلانه و طراحی ابزارهای مالی پرزرق و برق. آزادی از مالیات به این معنی آزادی از توزیع ثروت که بتواند مردم را از فقر نجات دهد.
بحرانها بهترین فرصت برای اجرای سیاستها نئولیبرال
همانگونه که نائومی کلاین در «دکترین شوک» میگوید، نظریه پردازان نئولیبرال استفاده از بحرانها برای اعمال سیاستهای غیرمحبوب در زمانی که حواس مردم به جای دیگری است را ترویج میدادند. برای مثال، بعد از کودتای پینوشه، جنگ عراق و طوفان کاترینا که فریدمن از آنان به عنوان فرصتی برای اصلاحات رادیکالی سیستم آموزشی در نیو اورلئان یاد میکند.
زمانی که نتوان سیاستهای نئولیبرال را در داخل اعمال کرد، باید آنها را در سطح بین المللی از طریق پیمانها تحمیل کرد. زمانی که مجلسها رای به محدودیت فروش سیگار، محافظت از منابع آبی در برابر شرکتهای معدن، خنثی کردن قوانین انرژی و یا جلوگیری شرکتهای دارویی از پاره پاره کردن کشور، دادهاند، شرکتها از آنها شکایت میکردند و در بیشتر مواقع پیروز شدهاند. دموکراسی به یک تئاتر تنزل پیدا کرده است.
یک تناقض دیگر نئولیبرالیسم نیز این است که رقابت جهانی متکی بر تعریف و مقایسه جهانی است. در نتیجه کارگران، افراد متقاضی کار و خدمات عمومی در همه نوع، هدف نظارت و ارزیابی سختگیرانه هستند که برای شناسایی برندهها و مجازات بازندهها طراحی شده است. دکترینی که ون میزس ارائه کرد، ما را از کابوس بوروکراتیک برنامه ریزی مرکزی نجات میداد اما خود نیز خالق آن شده است.
نئولیبرالیسم یک دستگاه خودیار نبود اما به سرعت تبدیل به آن شد. رشد اقتصادی در زمان نئولیبرالها کندتر از دههای قبل بود بود (از ۱۹۸۰ در آمریکا و انگلیس) اما نه برای خیلی پولدارها! نابرابرای در توزیع درآمد و ثروت بعد از ۶۰ سال کاهش، به دلیل از بین بردن اتحادیهها، کاهش مالیات، افزایش اجاره، خصوصی سازی و قانون زدایی، در این دوره رشد فزایندهای داشت.
خصوصی سازی خدمات عمومی مانند انرژی، آب، قطار، سلامت، تحصیل، جادهها و زندانها، به شرکتها اجازه داد تا جلوی هر ملک ضروری عوارض گذاشته و از دولت یا مردم هزینه دریافت کنند. اجاره بیانی دیگر از درآمد دریافت نشده است. زمانی که در تورم هزینه یک بلیت را میپردازید، تنها قسمتی از مبلغ برای هزینه سوخت، تاسیسات و دیگر خدمات است. بقیه پول برای رها کردن شما در موقعیتی است که یاریگری ندارید.
تشدید فاصله طبقاتی حاصل اعمال سیاستهای نئولیبرالی
کسانی که خدمات خصوصی یا نیمه خصوصی انگلیس را در تملک دارند ثروتهای هنگفتی از طریق سرمایهگذاری کم و دریافت هزینه بالا به دست آوردهاند. در هند و روسیه، الیگارشها، داراییهای دولتی را از طریق حراج به دست آوردند. در مکزیک، کارلوس اسلیم کنترل تقریبا تمام خدمات موبایل و خطوط تلفن را به دست آورد و خیلی سریع پولدارترین مرد دنیا شد.
اندرو سایر در «چرا ما نمیتوانیم پولدار شویم» مینویسد، مالی سازی تاثیر یکسانی داشته است. بهره نیز مانند اجاره درآمدی است که دریافت نمیشود و به جیب پولدارها میریزد. با فقیرتر شدن فقرا و پولدارتر شدن ثروتمندان، این طبقه به دارایی حیاتی دیگری نیز دست مییابند: پول. هزینه بهره انتقال پول از فقیر به ثروت مند است. قیمت امکلات و خارج شدن هزینه دولت مردم را زیر بار قرض میبرد و بانکها و عوامل آنها پولدارتر میشوند.
سایر میگوید، چهار دهه گذشته سرازیر شدن ثروت نه تنها از فقیر به غنی بلکه بین طبقات ثروت مندان است. از کسانی که ثروت خود را از تولید محصولات و خدمات جدید به دست آوردهاند به سوی کسانی که پول خود را با کنترل داراییهای فعلی و گرفتن اجاره، بهره و سرمایه به دست آوردهاند. درآمد به دست آمده با درآمدی که از دست میرود جایگزین شده است.
سیاستهای نئولیبرال در همه جا با شکستهای بازار احاطه شدهاست. بانکها و شرکتهای خدمات عمومی آن قدر بزرگ هستند که شکست نمیخورد. همانگونه که تونی جودت در «زمین ایل فارس» میگوید، هایک فراموش کرده که نباید اجازه داده شود خدمات حیاتی ملی فروبپاشند یعنی رقابت نمیتواند مبنای عملکرد آنان قرار گیرد. تجارتها سود را به دست آورده و دولت خطرات و مسوولیت را به دوش میکشد.
خطرناکترین پیامد نئولیبرالیسم بحرانهای سیاسی است
هر چه شکست بزرگتر باشد، ایدئولوژی افراطیتر میشود. دولتها از بحرانهای نئولیبرال به عنوان بهانه و فرصتی برای کاهش مالیاتها، خصوصی سازی خدمات عمومی باقی مانده، مخدوش کردن تور ایمنی اجتماعی، قانونزدایی از شرکتها و قانونگذاری مجدد برای شهروندان استفاده میکنند. دولت در تمام قسمتهای خدمات عمومی دست میبرد.
شاید خطرناکترین پیامد نئولیبرالیسم بحرانهای سیاسی باشد که به وجود میآورد نه بحرانهای اقتصادی. با کاهش دامنه فعالیت دولت، توان ما برای تغییر مسیر زندگی از تغییر رای نیز کاهش مییابد. اما نظریه نئولیبرال میگوید، مردم میتوانند انتخاب خود را از طریق خرج کردن نمایش دهند. اما برخی پول بیشتری برای خرج کردن دارند. در دموکراسی سهامداران یا مصرف کنندگان، رایها به طور یکسان توزیع نشدهاند. نتیجه گرفتن قدرت از فقرا و طبقه متوسط است. با اتخاذ سیاستهای نئولیبرال توسط احزاب راست و چپ سابق، گرفتن قدرت، به گرفتن آزادی تبدیل میشود. تعداد زیادی از مردم از سیاست زده شدهاند. کریس هجز میگوید، حرکتهای فاشیستی پایه خود را بر فعالین سیاسی نمیگذارد، بلکه روی غیرفعالینی که خود را بازنده میدانند و احساس میکنند که نقشی در سیاست ندارند متمرکز میشوند. زمانی که مناظرات سیاسی ما را خطاب ندهند، مردم به شعارها، نمادها و احساس روی میآورند. به طور مثال برای مدحکنندگان ترامپ، وقایع و بحث کردن بیاهمیت است
جوت میگوید زمانی که تعامل بین مردم و دولت به قدرت و فرمانبری تنزل پیدا میکند، قدرت باقی مانده که ما را به یکدیگر پیوند میدهد، قدرت کشور است. هایک میگوید، توتالیتاریانیسم زمانی ظهور میکند که دولتها مشروعیت خود را از دست داده و به جای خدمات عمومی،مردم را تهدید کرده و آنها را به زور وادار به اطاعت میکنند.
نئولیبرالیسم مانند کمونیسم خدایی است که شکست خورده است. اما دکترین زامبی پیش میرود. یکی از دلایل آن ناشناسی یا مجموعهای از ناشناختههاست.
واژهها در خدمت مخفیکاری
دکترین پنهانی دست پنهان توسط حامیان پنهانی ترویج میشود. ما به تازگی نام برخی از آنان را کشف کردهایم. ما فهمیدهایم که موسسه اکانامیک افرز که در رسانهها سرسختانه علیه قانونگذاری بیشتر در صنعت تنباکو اعتراض کرده بود، از سال ۱۹۶۳ میلادی به طور مخفیانه از طرف بریتیش امریکن تنباکو پشتیبانی مالی میشده است. ما متوجه شدهایم که چارلز و دیوید کوچ، دو نفر از ثروتمندترین افراد دنیا، موسسهای را که جنبش حزب چای را به راه اناخت، پایه گذاری کردند. ما متوجه شدیم که چارلز موچ، یکی از اتاق فکرهای خود را برای جلوگیری از انتقادات بیشتر بنا کرده است. او میگوید، نحوه کنترل و رهبری سازمان نباید به طور گسترده تبلیغ شود.
واژههایی که توسط نئولیبرالیسم استفاده میشود غالبا در جهت مخفی کاری است تا روشنگری. بازار به نظر سیستمی طبیعی میآید که به طور یکسان در بین ما باشد، مانند جاذبه یا فشار جو. اما مملو از رابطههای قدرت است. چیزی که بازار میخواهد به نظر میرسد چیزی است که شرکتها و روسای آنها میخواهند. همانگونه که سایر میگوید، سرمایهگذاری، دو معنی متفاوت دارد. یکی به معنای سرمایه گذاری روی فعالیتهای مفید و مولد برای اجتماع است و دیگری خرید املاک فعلی برای استفاده اجاره و بهره است. استفاده از واژههای یکسان برای فعالیتهای مختلف، سرمنشا ثروت را مخفی نگه میدارد و باعث میشود ایجاد ثروت را با دزدیدن ثروت اشتباه بگیریم.
یک قرن قبل، تازه به دوران رسیدهها توسط کسانی که ثروتشان از ارث بود تحقیر میشدند. کارآفرینان، مقبولیت اجتماعی را با اجاره دادن املاک به دست میآوردند. امروزه این رابطه معکوس شده است. اجاره دهندگان و وارثان، خود را کارآفرین میدانند. آنها ادعا میکنند که درآمد بادآورده خود را با زحمت به دست آوردهاند.
این ناشناختهها و سردرگمیها با بینام و نشان بودن و بیجا و مکان بودن کاپیتالیسم مدرن عجین شده است. مدل حق امتیاز تضمین میکند که کارگران ندانند که برای چه کسی زحمت میکشند. شرکتهایی که ثبت شده توسط شبکهای از رژیمهای برونمرزی هستند که حتی پلیس نیز نمیتواند صاحبان ذینفع را شناسایی کند. ترتیب مالیاتی که دولتها را به سخره میگیرند. محصولات مالی که هیچ کس از آن سر در نمیآورد.
ناشناختگی نئولیبرالیسم نیز به خوبی محافظت میشود. کسانی که از هایک، میزس و فریدمن الهام گرفتهاند غالبا این اصطلاح را رد میکنند و میگویند امروزه بار منفی دارد. اما جایگزینی را نمیدهند. برخی خود را لیبرال کلاسیک و یا لیبرترین مینامند اما این توصیفات گمراهکننده و به طرز مشکوکی پاک کننده است، زیرا این گونه مینماید که «راه بردگی» «بوروکراسی» و یا اثر کلاسیک فریدمن، «کاپیتالیسم و آزادی» چیز جدیدی ندارد.
نئولیبرالیسم نظریهای که جایگزین نداشته است
اما باید نئولیبرالیسم را در یک چیز، حداقل در مقاطع اولیه آن تحسین کرد. این یک فلسفه متمایز و نوآورانه بوده که توسط شبکهای منسجم از متفکران و فعالین با نقشه عملی روشن ترویج داده میشد. نقشهای صبورانه و مصرانه بوده است. «راه بردگی» مسیر قدرت شده است.
پیروزی نئولیبرالیسم شکست چپگراها را نشان میدهد. زمانی که اقتصاد آزاد به بحران ۱۹۲۹ منجر شد، کینز نظریه اقتصادی جامعی برای جایگزینی آن طرح کرد. زمانی که مدیریت تقاضای کینزین در دهه ۷۰ با شکست مواجه شد، جایگزینی آماده بود. اما زمانی که نئولیبرالیسم در ۲۰۰۸ فروپاشید، چیزی نبود. به همین دلیل زامبی به راه رفتن ادامه میدهد. چپ و مرکز برای ۸۰ سال چارچوب تفکر اقتصادی جدیدی ارائه نکرده است.
تمام نیایشهای ارباب کینز، اعتراف به شکست است. پیشنهاد راهحلهای کینز برای بحرانهای قرن بیست و یک نادیده گرفتن سه مشکل آشکار است. به سختی میتواند افراد را گرد ایدههای قدیمی جمع کرد. مشکلات پیش آمده در دهه ۷۰ از بین نرفتهاند و از آن مهمتر، چیز جدیدی برای مشکل جدید ما یعنی بحران محیط زیستی ندارند. کینزینیسم با شبیهسازی تقاضای مصرفکننده با هدف رشد اقتصادی کار میکند. تقاضای مصرف کننده و رشد اقتصادی موتورهای مخرب محیط زیست هستند.
چیزی که تاریخ کینزینیسم و لیبرالیسم نشان میدهد این است که مخالفت با یک سیستم خراب، کافی نیست. باید جایگزین منسجمی ارائه شود. برای احزاب کارگری،دموکراتها و چپها، وظیفه اصلی باید توسعه یک برنامه آپولوی اقتصادی باشد. یک کوشش آگاهانه برای طراحی سیستمی جدید که با تقاضاهای قرن بیست و یکم همخوانی داشته باشد.
دیدگاه تان را بنویسید