ماجرای ویزیتهای جالب یک پزشک نیکوکار/ هر چه میخواهید پول بدهید! هیچ اجیاری در کار نیست/ از درمان رایگان بیماران تا سفری خاص به آفریقا/ترجیح میدهم در ایران کار کنم
از فرودگاه به سمت هتل حرکت کردیم، از ابتدا برای هر چهار نفر یک خودروی مشخص شد و قرار شد تا آخرین روز سفر، خودروی خود را تعویض نکنیم. که بعد با اتفاقاتی که افتاد متوجه شدم چه تدبیر عالمانه ای بوده است. خودروی ما سمند ساخت ایران بود. پس از خروج از فرودگاه و ورود به شهر، بهیکباره فقر عمومی چهرهی خود را نشان میداد. ازدحام جمعیت زیاد و بیکار و بعضا تماشاگر در کنار خیابانها که قاعده و یا قانونی برای محل نشستن، سواره و یا پیاده خود قائل نبودند یا حداقل اجرا نمی کردند دیده میشد. تلنبار شدن مواد مصرفی و زباله ها کنار هم بدون هیچ فاصله و جداکننده ای هم از چشم دور نمیماند.
پایگاه خبری تحلیلی فردا:
ماجرا از یک تصویر امیدوارکننده، در میان خبرهای فرار مالیاتی پزشکان فراری از کارتخوان شروع شد. تصویری که در آن، دو خط نوشته بیتکلف به همه یادآوری می کرد که هنوز انصاف و انسانیت درون بسیاری از آدم های این شهر زنده است: «اینجا محل خدمت ماست، روزیرسان خداوند منان است. پس از اتمام ویزیت هرچقدر مایلید پرداخت کنید و یا کارت بکشید.»
عجیب بود که در چنین روزگاری که بسیاری از پزشکان، نه تنها به تعرفه های قانونی پایبند نیستنند، بلکه از دادن مالیات درآمد خود به روش های مختلف می گریزند، پزشکی با این شرایط پیدا شود که در گوشه یک شهر جنوبی کشور، به دور از شهرت طلبی و طلب دیده شدن، آن هم نه از روی هیجانات سالهای اول طبابت بلکه پس از سال های سال درمان مردم این گونه زنده بودن وجدان خود را نمایش دهد. پیگیر شدیم و شمارهی دکتر «محمدصادق پورمهدی» را پیدا کردیم و با او تماس گرفتیم تا بپرسیم چرا دست به چنین کار نیکی زده است.
او دربارهی این کار خود میگوید: «اینجا کم نداریم مریضی که از نظر وضعیت مالی مشکل دارد و بعضی از ویزیتها را نمیتواند پرداخت کند و به همین خاطر اصلا سراغ درمان نمیرود. از آنجایی که من در زمینهی اطفال کار میکنم، میدانم افرادی هستند که اصلا فرزندانشان را دکتر نمیبرند، دارو نمیگیرند و مشکلشان شدیدتر میشود. من سعی کردم تا جایی که از دستم برمیآید، هرچقدر جزیی، کمکی کرده باشم. در روز چندین نفر مراجعه میکنند از این شرایط استفاده میکنند و مشکلی هم نیست.»
او اعتقاد دارد هر کسی در زندگیاش چیزی کنار گذاشته برای خیرات، انسان دوستی و کمک به همنوع. خداراشکر میکند که مشکل مالی هم ندارد و میگوید: «روزی چند تومان درآمد کمتر به جایی بر نمیخورد. من میتوانم دو کار کنم، یا در مطبم پول کامل بگیرم و در جایی دیگر ببینم نیاز هست هزینه کنم و یا خود مریضهایم که مشکل مالی دارند سعی کنم هزینهی ویزیتشان را نگیرم. یا اگر کمک دیگری از دستم برمیاید انجام دهم.»
وی در پاسخ به این سوال که اگر ببیند شخصی در حال سوء استفاده کردن از این شرایط است چه میکند؟ پاسخ داد: «حتما این اتفاق میافتد. شاید متوجه نشوم و اگر هم متوجه بشوم به روی او نمیآورم. بگذار انجام بدهند. مگر چه میشود؟ کسانی میآیند که بالاخره میتوان متوجه شد که توانایی پرداخت کامل ویزیت را دارند ولی اظهار کردهاند نداریم. خب ندهند، از خدایشان قبلا گرفتهام و یا بعداً عطا میکند. مبلغ آنچنانی نیست. این موضوعات رابرای خودم حل کردهام.»
پزشکان بدون مرز و سفر به آفریقا- گینه کوناکری
کار آقای دکتر پورمهدی اما فقط بهاین ماجرا ختم نمیشود. او مدتی هم با انجمن پزشکان صلح و دوستی، بدون هیچ چشم داشت مادی، سفری آموزشی و درمانی به آفریقا در قالب پزشکان بدون مرز داشته است.
این گروه شانزده نفری از پزشکان در تخصصهای مختلف تشکیل شدهبود و آقای پورمهدی در دپارتمان کودکان این گروه طبابت می کرده است.«این سفر در وهلهی اول برای خودم خیلی تجربهی خوبی بود. اینکه ما وضعیت خارج از کشور را ببنیم و بعد مقایسه کنیم با داخل کشور و برآورد کنیم که کجای کار ایستادهایم. سفرهایی هم در داخل کشور داشتهام از جمله به استان سیستان و بلوچستان. بعد دیدم که نه، احتیاجمان در ایران خیلی بیشتر از این حرفهاست. در حق این مردم واقعا کمکاری شدهاست در همهی زمینهها. حالا بهداشت و درمان هم یکی از آنها. آن انتظاری که داشتیم نه از طرف دولتها و نه از طرف جامعهی خیرین، آنطوری که باید و شاید کمک نشدهاست. خیلی از مردممان هستند که در وضعیت مالی و درمانی خوبی بهسر نمیبرند. کمک کردن به این افراد از اولویت ها باید باشد هر چند که نیازمند در هر کجا که باشد انسان است و باید تمهیداتی برای کمک به او تدارک دید اما این شمعی است که به خانه رواست. در سخنان بزرگان دین نیز کمک به اقربا و نزدیکان بیشتر توصیه شده است، زحمت و هزینهی کار در داخل نیز بسیار کمتر است و نتیجه بیشتری دارد. شاید سیاستمداران به کار خارج از کشور بیشتر علاقه داشته باشند و شاید آن کار نیز برای خود فرد جذاب تر باشد، اما نیازهای بهداشتی و درمانی خودمان در کشور نیز کم نیست.»
او در پاسخ به این سوال که آیا بازهم این سفرها را ادامه میدهد یا نه میگوید: «اگر نوبتهای بعدی هم پیش بیاید ممکن است بازهم استفاده کنم. اما فعلا ترجیح میدهم داخل ایران چنین کارهایی بکنم.»
خاطرات دکتر پورمهدی از آفریقا
بودن در مناطق محروم هم سختیهایی دارد هم شیرینی. دکتر پورمهدی قسمتی از سفرنامهی خود را به آفریقا که به توصیف محیط، آدمهای آنجا و شروع کاریشان پرداخته، بازگو می کند:
« از فرودگاه به سمت هتل حرکت کردیم، از ابتدا برای هر چهار نفر یک خودروی مشخص شد و قرار شد تا آخرین روز سفر، خودروی خود را تعویض نکنیم. که بعد با اتفاقاتی که افتاد متوجه شدم چه تدبیر عالمانه ای بوده است. خودروی ما سمند ساخت ایران بود. پس از خروج از فرودگاه و ورود به شهر، بهیکباره فقر عمومی چهرهی خود را نشان میداد. ازدحام جمعیت زیاد و بیکار و بعضا تماشاگر در کنار خیابانها که قاعده و یا قانونی برای محل نشستن، سواره و یا پیاده خود قائل نبودند یا حداقل اجرا نمی کردند دیده میشد. تلنبار شدن مواد مصرفی و زباله ها کنار هم بدون هیچ فاصله و جداکننده ای هم از چشم دور نمیماند.
لباسها و ملحفهها و پارچههای از همه رنگ بر روی نردهها ،درختچهها و حتی زمینی که کمی سبزی و چمن داشت پهن شده بودند تا خشک گردند، در دل شهر و وسط جمعیت خط آهنی برای مسیر قطار بر خیابان اصلی عمود شده بود اما به نظر میرسید سالیان درازی است که قطاری عبور نکرده است.
اتاقکهای کوچک و فشرده شده در هم، که بعدا فهمیدیم خانههایی هستند که هم مغازه هستند و هم خانهی زندگی! چیزی که از دید ما مشخص بود آلونکهایی ساخته شده از تختههای چوبی و ورق های پلیت به مساحت حدود ۱۰ تا۱۵ مترمربع. و چنان بدون فاصله و فشرده در هم ساخته شده بودند که امکان دیدن تصویر عقب آلونک را از بیننده میگرفتند.
در ادامهی مسیر تا هتل محل اقامت ما که تقریبا در منتهیالیه شبه جزیره واقع شدهبود نیز زوایای دیگری از فقر عمومی نمایان شد. سولههای رها شده که فرسودگی آنها از پروژهای ناتمام و زمینخورده حکایت داشت. و زمینهایی در حدود زمین فوتبال که با پشتههایی از مصالح ساختمانی از بین رفته و چند تا بلوک سیمانی تلنبار شده، رها شده بودند و قطاری رنگ و رو رفته و منتظر بر روی ریلی نا کارآمد. بهنظرم آمد که فیلمی از پایان جنگ دوم جهانی دارم میبینم که گواه عدم پیگیری و به سرانجام رساندن پروژههای عمرانی میبود ، پروژههایی که بدون کار کارشناسی مناسب شروع میشوند و با تشخیص بعدی عدم توجیه از ادامهی کار باز میمانند. پروژههایی که صرفا تبلیغاتی و نمادین هستند و با اتمام تبلیغات، کارشان تمام میشود اما تلنبارش همچنان باقی میماند ، پروژههایی که با نبود بودجه کافی شروع میشوند و به همین دلیل توفیق ادامهی کار و اتمام را ندارند، پروژههای خلق الساعهای که شاید احساسات بیشتر از تعقل در پدیداری آنها نقش داشته باشد، آنچنانکه شاید در کشور خودمان نیز مراتبی از آنها را دیده باشیم. مونو ریل صادقیه و قم و پلها و ساختمانهای نیمهکاره و حتی رها شده شاید مثالی برای آنها باشند، با این تفاوت که بسیار کمتر از نمونههای ایرانی آنها برایشان هزینه شده و در همان ابتدای کار، از کار بازمانده اند. خیلی فقیرانهتر و رنگ و آبروی کمتر.
ساعات اولیه پس از ظهر و هوا گرم و رطوبتی و شرجی بود. در خودرو از کولر استفاده میشد . رانندهی ما میگفت که چند ساعت قبل باران باریدهاست، اما آن موقع هوا آفتابی و آسمان آبی بود. با اینکه بهنظر بسیار باران دیده بود، اما باز از باران به خوبی یاد میکرد.
پوشش مردم عمدتا لباس سبک و تابستانی بود. میگویند آنجا دو فصل دارد. فصل بارندگی و فصل خشکی. خوشبختانه ما در ابتدای فصل بارندگی به آنجا سفر کردهبودیم ، هوا گرم بود اما گرمتر از آن میتوانست طاقت فرسا باشد و روی کارِ گروه اثر سوء بگذارد. آقایان مانند مردم ما و یا اعراب لباس میپوشیدند. خانمها پیراهن بلند آستین کوتاه و یا حتی رکابی بر تن داشتند. سر خود را هم عمدتا با پارچه و به شکل مخصوصی می پوشاندند. فعالیت خانمها مانند دیگر جوامع روستایی نمایان و مشخصتر و فراگیر بود و بهنظر بیشتر از مردان خود مسئولیت داشتند. بعدها متوجه شدم که به لحاظ حرمت ماه مبارک، تدخین و خوردن و آشامیدن نیز انجام نمیشد.
در بین راه تا هتل و با دیدن آن وضعیت ، افسوسانه خبرهای دعواهای کشورهای اسلامی را با همدیگر و عدم قرار و اتفاق آن ها با هزینه کردهای میلیاردی تسلیحاتی برای نبرد در سر و روح و روانم قطار میکردم و حسرت و اندوه فراوان در دلم تلنبار شد. شاید بسیار بیشتر از زبالههایی که جلوی چشمانم در خیابانها میدیدم .کاشکی آن سرمایهها برای سامان دادن اوضاع اسفبار این مردم و دیگر مردمان و رونق انسانیت و اسلامیت هزینه میشد .کاشکی رهبران کشورهای اسلامی که کرور کرور برای پا بلندی خود رجز می خوانند، لحظهای در ماشین سمند من در آن خیابانها حرکت میکردند تا نکبت عملکرد خود را میدیدند و اگر به خدا و قیامتی اعتقاد دارند برای روز رویارویی با آن منان جبار، فکری به حال خود میکردند و آب خنکی برای آن روز عطشآلود خود تدارک میدیدند.
بعد از درنگی، قدری به خود آمدم اشکم را پاک کردم. من فقط برای چند روز، درمان و کمک به کودکان بیمار این سرزمین به اینجا آمدهام. ارشاد و هدایت رهبران کشورهای اسلامی کار حضرت ابوالفضل است. اگر خودش بخواهد فکری میکند.
نگرانی بعدی که به ذهنم هجوم آورد، زبالهها، مجاورت آنها با محل زیست مردم و مصیبت میزان عفونتی بود که این زبالهها میتوانستند بهوجود بیاورند، بود!
لذا خود را باید برای روزهای سخت آینده آماده میکردم. روزهایی برای مبارزه با عفونتهای بیحد کودکان و مادرانی که مراجعه میکردند جالب بود. آنگونه نبود که فکر میکردم. روزهای بعدی که برای ویزیت بیماران دست بهکار شدهبودم، میزان عفونتهای کودکان آنقدر نبود که در ابتدا برای هر بهداشت کاری بهنظر می آمد، بعدا دلیل آنرا با اولین بارش بارانی که دیدم فهمیدم.»
اولین روز کاری در بیمارستان مرکزی کوناکری
«اصطلاحا اولینروز کاری اکیپ از صبح دوشنبه با حضور در بیمارستان مرکزی کوناکری شروع شد. در گینه مثل خیلی از جاهای دنیا روزهای شنبه و یکشنبه تعطیل است و دوشنبه روز اول هفته محسوب میشود.
با خودروهای مربوطه به درون محوطه بیمارستان وارد شدیم. مساحت کل بیمارستان بسیار وسیع بود و با فاصلهی مشخص و با نظم خاصی ساختمانهای یک شکل و یک اندازه چیده شدهبودند. ساختمانها دو طبقه به ابعاد حدود ۲۰ در ۶۰ متر، دو طبقه که دور تا دور طبقهی همکف و طبقهی بالا ایوانی با عرض دو متر وجود داشت. در ایوان طبقهی بالایی چهار ساختمانی که مشرف به محوطهی اصلی بودند جمعیتهای زیادی به تماشای ما مردان و زنان سفید پوست و سفیدپوش ایستاده بودند. ابتدا نگران بودم که چگونه میتوانیم از خجالت این همه چشمان منتظر سرافراز در بیاییم. در خیابانهای مسیر و منتهی به بیمارستان نیز اینگونه بود، مردم کنجکاوانه نظارهگر درون ماشینهای ما بودند. تا از کموکِیف این اکیپ اعزامی، که احتمالا خبرش را در تلویزیون دیده بودند مطلع شوند. شاید هم ما اینگونه فکر میکردیم. شاید چشمان جستجوگر ما بهدنبال چشمان سیاه آنها در قاب مشکین صورتشان میگشت و پنداشته بود رفیقی همنظر یافته است.
علیرغم میل ما برای شروع اینچنینی بهکار، مسئولین بیمارستان در تدارک تشریفات استقبال از اکیپ بودند. تشریفاتی که بیشتر از یک روز کاری را صرف خود کرد. از ابتدای روز صدای تلاوت قرآن که به صورت ترتیل خوانده و از بلندگوها شنیده میشد. معمولا در ایران در محیط بیمارستانها سعی میشود کمتر از بلندگوهای قوی استفاده شود.
دو چادر بزرگ سفید رنگ روبروی هم در محوطه بیمارستان تعبیه شده بود و صندلیهایی برای نشستن قرار گرفتهبود ، آفتاب، تابان و گرم بود و تقریبا بدون چادر، نشستن در زیر آفتاب طاقت فرسا مینمود. زیر یک چادر دوستان گروه اعزامی به همراه عده ای از دیگر افراد که بعدها دوستان بسیار مفید و کارگشایی برای ما شدند (مترجمین ) و مقامات سفارتخانهی ایران در گینه، جناب سفیر، معاون محترم ایشان و همچنین مقامات رسمی دولت گینه ساکن شدند و در چادر روبرو بعضی از پزشکان و پرسنل بیمارستان نشستند. مراسم با سخنانی که البته ترجمه نمیشد و ما از محتویات آن بهرهمند نمی شدیم، با ختم کردن صدای ترتیل قرآن توسط خانم مجری آغاز شد. پس از آن همسر نخست وزیر و بعد وزیر بهداشت و بعد سفیر عزیز ما سخنرانی کردند. سخنان جناب سفیر به فرانسه ترجمه و معلوم شد هدف سخنرانان بیشتر پیامرسانی برای دوستان گینهای است. ما که خود میدانستیم کی هستیم و برای چهکاری در آن کشور آفریقاییِ پر بارانِ سرسبز که میتوانست بسیار زیبا باشد حاضر شدهایم .
پس از پایان مراسم، هر کدام از دوستان به همکار گینهای خود معرفی شد. بنده نیز بههمراه سهتن از متخصصین اطفال بهسمت دپارتمان اطفال که اتفاقا با فاصلهی یک عرض خیابان از قسمت اصلی بیمارستان قرار داشت حرکت کردیم. درمانگاه و اتاقهای بستری بخش کودکان بیمارستان و کلاسهای آموزشی دپارتمان اطفال آنجا درآن ساختمان واقع شدهبود.»
دیدگاه تان را بنویسید