وقتی روزهای سرطان به پایان رسید

کد خبر: 609538

وقتی برای مصاحبه با یکی از فرزندان بهبودیافته به موسسه محک رفتم تصور نمی‌کردم مرد کوچک خانواده بزرگ محک در انتظارم باشد.

روزنامه ابتکار: وقتی برای مصاحبه با یکی از فرزندان بهبودیافته به موسسه محک رفتم تصور نمی‌کردم مرد کوچک خانواده بزرگ محک در انتظارم باشد. پسر 7 ساله بازیگوشی که لبخند مردانه‌اش در تمام طول مصاحبه از صورت گِرد و کوچکش محو نشد. شور و شوق مدرسه از پوشیدن لباس فرم آبی رنگ کلاس اولش پیدا بود و گفت که می‌خواهد در آینده سرباز شود. با مادر امیرمحمد به گفت‌وگو نشستم تا داستان پسر کوچکش که امسال برای اولین ‌بار پشت نیمکت‌های مدرسه می‌نشیند و از سرطان «نوروبلاستوما» خاطره‌ای در ذهنش نیست، بگوید.

امیر محمد از روز‌های ابتدایی تولد درگیر سرطان بود. مادر امیر محمد به «ابتکار»

می گوید: امیرمحمد با مشکل ناراحتی قلبی به دنیا آمد. پس از زایمان او را به بیمارستان شهید رجایی منتقل کردند. در آنژیوگرافی متوجه شدند که علاوه بر قلب، در کلیه راستش نیز توده‌ای دیده می‌شود. 17 روزش بود که عمل قلب باز را برای امیرمحمد انجام دادند. 46 روز بیمارستان بستری بودیم. دوره نقاهت قلبش تمام نشده بود که با مشاوره دکتر فرانوش به بیمارستان رسول اکرم(ص) رفتیم تا دوران درمان سرطان را شروع کنیم.
از او در ارتباط با روزی که خبر بیماری سرطان پسرش را به او دادند، پرسیدم.
چهره اش کمی درهم میریزد، گویا به همان روزها بازگشته است، پس از مکث کوتاهی، می گوید: من اوایل نمی‌دانستم، فکر می‌کردم که فقط مشکل قلبی دارد. بعد از عمل قلبش، پدرش با من صحبت کرد و گفت امیرمحمد یک عمل دیگر هم دارد، پرسیدم چه عملی؟ گفت که نگران نباش، عمل کوچکی‌ است. به بیمارستان رسول اکرم(ص) که رفتیم 10 جلسه شیمی درمانی شد و بعد برای عمل کلیه ما را به بیمارستان بهرامی فرستادند. عمل که انجام شد برای از سر گیری درمان به بیمارستان رسول اکرم(ص) برگشتیم.
او که در بیمارستان متوجه سرطان فرزندش شده بود. آن لحظه را شوک آور توصیف می کند و ادامه می دهد: شوک بزرگی به من وارد شد. در دوره بعد از زایمان بودم و اصلا متوجه شرایط نبودم و حتی حال خودم را هم نمی‌فهمیدم. انگار فقط وظیفه پرستاری از امیرمحمد را داشتم. باور کنید تازه از شوک آن دوران بیرون آمده‌ام و فهمیده‌ام چه شرایطی بر ما گذشته است. من حتی اسم بیماری امیرمحمد را بر زبان نمی‌آوردم. فقط می‌گفتم تومور.
او که فرزند بزرگتری با نام امیرعلی دارد، به دلیل شرایط جسمی امیرمحمد، پسر بزگترش را پیش مادر بزرگ خاواده فرستاده بود تا از او مراقبت کند.
«ناچار بودم امیرعلی را پیش مادرشوهرم بگذارم. شما تصور کنید یک پسر 2 ساله که وابستگی شدیدی به مادرش دارد، با چه ضربه شدید روحی روبرو شد وقتی که مجبور شدم او را تنها بگذارم. با وجود آنکه 5 سال از آن دوران گذشته است، هنوز هم کمبودهای امیرعلی را احساس می‌کنم.»
در ارتباط با هزینه های بیماری سرطان از او پرسیدم. اینکه چگونه از پس هزینه های هنگفت این بیماری بر آمد. او می گوید: امیرمحمد تحت پوشش محک بود و همه هزینه‌هایش را محک پرداخت می‌کرد. بعضی مواقع ما هزینه‌ای را خودمان پرداخت می‌کردیم و فاکتورش را به محک می‌دادیم تا پول آن را به ما بدهند. در همان بیمارستان رسول اکرم(ص). مددکاری در بیمارستان حضور داشت که پرونده درمان امیرمحمد را تشکیل داد. برای آزمایش و MRI به محک می‌آمدم اما چون پرونده درمان امیرمحمد در بیمارستان رسول اکرم(ص) تشکیل شده بود، برای درمانش دوباره به همان بیمارستان برمی‌گشتیم. این روزها هم بنا به تشخیص دکتر معالجش، برخی آزمایش‌های دوره‌ای را در محک انجام می‌دهیم تا خیالمان راحت باشد که دیگر بیماری برنگشته است. آن زمان آنقدر درگیر امیرمحمد بودم که هیچ وقتی برای حضور در محک و استفاده از کمک روانشناسان نمی‌گذاشتم. آزمایش‌ها که انجام می‌شد، سریع به بیمارستان رسول اکرم(ص) برمی‌گشتم. این روزها باید پیش روانشناسان بروم. امیرمحمد در جریان بیماری‌اش نیست و من نمی‌دانم چطور باید به او بگویم. باید در این زمینه از راهنمایی روانشناسان محک استفاده کنم.

خبر بهبودی امیرمحمد اما بهترین روزهای زندگی این مادر را رقم زد. او می گوید: همه ما خیلی خوشحال شدیم و یک نفس راحت کشیدیم. دکترش گفت تا پنج سال امکان بازگشت بیماری وجود دارد و خدا را شکر که توانستیم این روزها را هم به خوبی پشت سربگذاریم. «ضربه روحی بسیار شدیدی خوردم. اصلا نمی‌توانستم تصور کنم. فشار عصبی بالایی به من وارد شد و به خاطر همین تحت نظر دکتر روانپزشک درمان می‌شوم. این روزها، حال امیرمحمد را که می‌بینم، صدای خنده‌هایش را که می‌شنوم، فقط خدا را شکر می‌کنم. »

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت