همراه اورژانس باشیم نه مزاحم

کد خبر: 596659

یکی از روزهای تابستان امسال، مشکل حاد قلبی بیماری در منطقه اعیان نشین تبریز به پایگاه 209 اعلام شد. بلافاصله پس از این گزارش با همکارم محمدرضا تبریزی راهی محل مورد نظرشدیم.

روزنامه ایران: یکی از روزهای تابستان امسال، مشکل حاد قلبی بیماری در منطقه اعیان نشین تبریز به پایگاه 209 اعلام شد. بلافاصله پس از این گزارش با همکارم محمدرضا تبریزی راهی محل مورد نظرشدیم. در راه اطلاعات تکمیلی را نیز گرفتیم. بیمار در طبقه ششم ساختمان بود. وقتی به محل نزدیک شدیم، یکی از اقوام بیمار با دیدن آمبولانس به ما اشاره کرد که داخل کوچه شویم. چون نمی‌شد آمبولانس را جلوی در ساختمان پارک کرد، همکارم کمی جلوتر رفت و مقابل خانه همسایه بیمار توقف کرد. اما صاحبخانه، با عصبانیت، سروصدا کرد که مجبور شدیم بازهم از خانه دورتر شویم. همان موقع درحالی که نمی‌دانستم همسایه بعدی چه واکنشی نشان می‌دهد بسرعت پیاده شدم و با راهنمایی همراه بیمار از طریق آسانسور کوچک ساختمان به طبقه ششم رفتیم. بیمار مردی 54 ساله بود که با مشکل حاد قلبی روی مبل بیهوش افتاده بود. با اطلاعاتی که در طول مسیر از همراه بیمار گرفتم، متوجه شدم او 3 سال قبل عمل قلب باز انجام داده و سابقه فشار خون بالا دارد. در آن روز آن‌طور که اطرافیانش می‌گفتند به دلیل فعالیت بدنی و خوردن غذای سنگین، دچار مشکلات گوارشی و کاهش هوشیاری شده بود. با این پیش زمینه کنار بیمار نشستم اما هنوز دستم را برای بازکردن مسیر هوایی بیمار روی سرش نبرده بودم که یکی از اقوام بیمار با لحن تندی گفت: «به من بگو چه شده؟ من تحملش را دارم؟» سکوت کردم چون هنوز برای اظهارنظر اولیه زود بود و به همین خاطر بدون هیچ جوابی کارم را ادامه دادم. اما آن فرد که انگار متوجه شرایط نبود و رفتار من را دلیل بر بی‌محلی گذاشته بود، به همین خاطر این بار با لحن شدیدتری گفت: «پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟» نگاهی به او انداختم و گفتم: «اجازه بدهید کارمان را انجام دهیم. الان چیزی نمی‌توانم بگویم.» قصد دست به سر کردن او را نداشتم و واقعاً در آن لحظات نمی‌شد اظهارنظر دقیقی داشت. بالاخره در شرایط تنش و فشاری که اطرافیان برایمان ایجاد کرده بودند، اقدامات اولیه را انجام داده و بیمار را برای انتقال به آمبولانس آماده کردیم. همان‌طور که گفتم آپارتمان طبقه ششم بود و چون برای انتقال بیمار کمک نداشتیم با همکاری دو نفر از اقوام‌شان، او را به صورت مورب وارد آسانسور کردیم و تا پایین بردیم. بماند که به خاطر اجبار به پارک کردن آمبولانس سر کوچه تا آنجا چگونه بیمار را منتقل کردیم، اما متأسفانه تازه مشکلات ما درون آمبولانس شروع شد. بیمار دچار مشکل حاد قلبی و کاهش هوشیاری بود و باید سریع به نزدیکترین مرکز درمانی انتقال می‌یافت. اما از لحظه‌ای که حرکت کردیم همراهان بیمار که داخل آمبولانس بودند اصرار می‌کردند او را به یک مرکز خصوصی ببریم و تلاش ما برای اینکه به آنها بقبولانیم در مراکز دولتی به بیماران اورژانسی سریع می‌رسند و شرایط بیمار بسیار وخیم است نتیجه‌ای نداشت. به همین خاطر بیمار را به مرکز تخصصی قلب تبریز رساندیم و خوشبختانه با تلاش تیم پزشکان فوق تخصص و پرستاران پرتلاش، بیمار احیا شد و از خطر گریخت. وقتی در حال بازگشت به مرکز بودیم، من وهمکارم هر دو از وقایع آن روز خسته بودیم و با هم درباره‌اش صحبت می‌کردیم. اما آنچه بیش از رفتار تنش زای اطرافیان بیمار برای ما تعجب آور بود، اقدام باورنکردنی همسایه محل زندگی بیمار بود. به همکارم گفتم: «ما به کجا می‌رویم! خودروی اورژانس نامش را با خود یدک می‌کشد و همیشه در جایی است که فوریتی برای نجات انسانی وجود دارد. مگر توقف آمبولانس چقدر طول می‌کشد که همسایه یک بیمار باید بدون درک شرایط به آن اعتراض کرده و تکنیسین را مجبور کند که آمبولانس را از محل دورتر ببرد. به نظر من مردم باید بدانند گاهی یک ثانیه نیز برای نجات بیماران اهمیت دارد. اما براستی چرا برخی‌ها درکمال خودخواهی این موضوع را درک نمی‌کنند؟»

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت