روزنامه ایران: نه تنها در جامعه ایرانی، بلکه در جوامع مختلف، روانشناسان، مشاوران و روانپزشکان را افرادی میدانند که خودشان اصطلاحاً «دیوانهاند»، حرف مفت میزنند، میخواهند فقط پول دربیاورند، موجب تغییری نمیشوند و از این دست نگاه ها.
یادداشت حاضر، تلاشی است برای بررسی برخی از علتهای احتمالی حاکم بر این گفتمان.
آدمی در طول تاریخ نشان داده است، که سخت با تغییر و چیزهای جدید کنار میآید و عموما برای تبیین چیزهای جدید، خطاهای بسیاری را تجربه کرده است. در ابتدای تاریخ، اختلال روانی را نتیجه ورود جنها و شیاطین در بدن فرد مورد نظر تصور میکردند که راهکارشان یا حذف آنان بود و یا کتک زدنشان به این جهت که شیطان یا جن از بدن خارج شود. به نوعی انسان بدوی، به هر آنچیزِ جدیدی که در زیست جهانش تجربه میکرد، به دیده هراس نگاه میکرد، حتی به آن پرخاش میکرد و نفوذ ناپذیر میماند در تقابل با این امر جدید.
آنچه جدید است و تشویق به تغییر یک وضعیت میکند، در ماهیت خود، به سبب ناشناخته بودن، همواره همراه با مقداری تنش است. تنشِ تغییر از وضعیت فعلی به وضعیت جدید. حال، روانشناسی، در مقام یک علم تازه، تلاش خود را معطوف به کشفِ قوانین حاکم بر رفتار و فرآیندهای ذهنی موجودات زنده کرده است؛ یعنی آن چیزهایی که هستند، ولی لزوما دارای عینیت نیستند، به نوعی تلاش کرده است، چیزهای جدیدی به ما بگوید که اصلاً جدید نیستند، بلکه این ما هستیم که میپنداریم، جدیدند و تازه، زیرا به آگاهی و کنترل شناختی ما درنیامدهاند و خبر از وجودشان نداشتهایم.
از طرفی آدمی در طول تاریخ نشان داده است، آنچه آزارش میدهد را در صدد حلش برآمده و یا حذفش. وقتی چیزی را نتوان حل یا حذف کرد، تحریف و انکار و باطلسازی و خنثیسازی و... کاربرد پیدا میکنند؛ اینها مکانیسمهای دفاعی اند که امر آزار دهنده را تقلیل داده و زیستن را تحمل پذیر و مقدرو میکنند.
روانشناسی هدفی عکس هدفِ معمول آدمیان دارد؛ یعنی روبه رو شدن با آنچه آزارمان میدهد، روبه رو شدن با سایه؛ آنچه در ما پلید و زشت و آزار دهنده و... است. بدیهی است که این نیروی جدید، نفوذ ناپذیری و پرخاشگریهایی بوجود بیاورد، آنچیزی که در روان درمانی به آن مقاومت گویند. مقاومت در برابر این تلاش هولناک.
به نوعی ترس و پرخاشگری موجود نسبت به روانشناسی، انعکاسی از وحشت آدمی در برابر تجربه خودِ واقعیاش است. مقاومتی که در اشکال گوناگونی بروز میکند، در دفاعهایی همچون تمسخر، تحقیر و بیارزش شماری و.... چنین وضعیتی راه را برای بازار، باز میگذارد، که گفتمانی بسازد با کلمات و ظاهر روانشناسی، که عملا در جهت عکس روانشناسی در مقام یک علم عمل کند.
بازار میداند که برای جذب مشتری، نباید حرفهایی بزند که اذیتمان کند. بازار، تشویقِ نامستدل به شادی و انکار مشکلات و نهایتا خودِ واقعی میکند. میگوید چندین بار به خودت بگو «من شاد هستم»، تضمین میدهم که شاد میشوی و یا مثلاً میگوید من 100 راز فلان شدن را میدانم، کافی است من را بخرید، همه چیز تضمینی و قطعی است.
بازار استدلال ندارد، پولش را میخواهد. این پیشامدِ جدیدِ بازاری که دیر یا زود در تجربه زیسته هر فرد ناکام میماند و شکست میخورد، پنداری را در فرد بوجود میآورد که گفتمان روانشناسی یک مشت حرف مفت است، زیرا تجربهاش چیزی عکس توصیههای بازار را نشان میدهد. توصیههای بازار بر اساس منطقهایی بیرون از منطقهای روانشناختی است. به نوعی تاریخ مصرفِ توصیه بازار، تا جایی است که بر حسب تصادف، برای فرد مورد نظر پیش آمد ناگواری اتفاق نیفتد و فرد به اشتباه آسودگیاش را تأثیر بازار بداند.
در کنار همه اینها، نوعی کمال گرایی افراطی نیز در نگاه به این امر تازه (روانشناسی)، به چشم میخورد. انتظار درست شدن هرآنچیزی که خراب شده است، همچون شعبدهای دل انگیز. از طرفی روانشناس همچون هر فردِ دیگری در یک اجتماع مشترک با مردم به دنیا آمده و زیست کرده است. پس بدیهی است در جامعهای که بیاخلاقی حرفهای در آن امری بعید و تازه نیست، به خود اجازه بدهد به اخلاق حرفه ایاش خدشه وارد کند. روانشناس نه انسانی دیگر جهانی است نه منجی بیعیبی که انتظار جادو و شعبده از آن داشته باشیم.
مواردی که ذکر شد، یقیناً ادعای تبیین کامل این وضعیت را ندارند و علت چنین وضعیتی همچون دیگر وضعیتها، شبکهای پیچیده از انگیزهها و رفتارها و طرز تلقیها و... است. آنچه در پایان میتوان استدلال نمود، مقاومت جمعی همگانی است در برابر آشکار شدن، آشکار شدن آنچه آزار دهنده، تنش زا و زحمت زاست. پس راحتتر است که بازار و خطاهای شغلی این حرفه را تعمیم افراطی دهیم به کلیت آن. همواره ماندن در وضعیت موجود که شناختمان از آن بیشتر است، امنیت خاطرِ بیشتری به همراه دارد و از طرفی تنشزا نیست.
دیدگاه تان را بنویسید