خوارج، سوپرانقلابیهای دوران امیرالمومنین (ع)
خوارج در ظواهر دینی آنچنان پر قدرت عمل میکردند که عامه مردم با دیدنشان فریب خورده و فکر میکردند اینها مومنین واقعی هستند.
مصطفی منتظر: سوپرانقلابی یکی از مفاهیمی است که رهبری در دیدار با نمایندگان مجلس یازدهم مورد استفاده قرار دادند و از افراط آنان و آسیبی که به انقلاب میزنند گلایه نمودند. ایشان سابق براین از افراط برخی مومن مابها سخن گفته و آنان را دشمن امیرالمومنین (ع) معرفی کرده بودند. «دشمنان دین، که امیرالمؤمنین قبل از زمان خلافت و در زمان خلافتش، دست از آنها برنداشت، مگر قدرت نداشتند!؟ قدرتهای سیاسی داشتند، قدرتهای نظامی داشتند. بعضی، قدرتهای مردمی داشتند، نفوذ داشتند، ادّعای معنویت میکردند، مقدّس مآب بودند. بعضی مثل "خوارج" شبیه یک عدّه از انقلابی نماهای افراطی ما بودند که هیچ کس را هم قبول نداشتند. فقط خودشان را قبول داشتند و طرفدار دین میدانستند؛ هیچ کس دیگر را هم قبول نداشتند. مثل کسانی که اوّل انقلاب، امام را هم به انقلابیگری قبول نداشتند!»
در همین سخنرانی اخیر نیز ایشان از افراطهای عجیب این عده یادی کردند که باعث میشد تا حتی انقلابیون واقعی نیز "خیره میماندند". شاخص این سوپرانقلابیها در صدر اسلام، افراط آنان در پرداختن به شعارها بود. شعار "لا حکم الا لله" که در اساس درست اما در تفسیر اینان نادرست بود، تبدیل به چماقی شده بود که با آن همه را در دو طرف مرز فرضی خود قرار میدادند. آنچنان که در نهایت علی (ع) را نیز در طرف مقابل آنان قرار داد.
خوارج در ظواهر دینی آنچنان پر قدرت عمل میکردند که عامه مردم با دیدنشان فریب خورده و فکر میکردند اینها مومنین واقعی هستند. رهبری در این زمینه توضیح میدهند که «خوارج را درست بشناسید: کسانی با تمسّکِ ظاهر به دین، با تمسّک به آیات قرآن، حفظ کردن قرآن، حفظ کردن نهجالبلاغه(البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولی در دورههای بعد، هر چه که مصلحت باشد و ظاهر دینىِ آنها را حفظ کند) به برخی از امور دینی ظاهراً اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُبّ و اساس دین مخالفت میکردند و بر روی این حرف تعصّب داشتند. دم از خدا میزدند؛ اما نوکرىِ حلقه به گوش شیطان را داشتند.»
اما مهم است که بدانیم اینها خشک مقدس و گوشهنشین نبودند، بلکه اتفاقا در امور اجتماعی دخالت کرده و حتی تحلیل اجتماعی میدانند. به زبان امروز آنان سکولار نبودند بلکه زیادی در امور اجتماعی دخالت کرده و تفسیر خود را تنها تفسیر صحیح میدانستند. «بعضی خوارج را به خشکِ مقدّسها تشبیه میکنند؛ نه. بحث سرِ «خشکِ مقدّس» و «مقدّسمآب» نیست. مقدس مآب که در کناری نشسته است و برای خودش نماز و دعا میخواند. اینکه معنای خوارج نیست. خوارج آن عنصری است که شورش طلبی میکند؛ بحران ایجاد میکند، وارد میدان میشود، بحث جنگ با علی دارد و با علی میجنگد؛ منتها مبنای کار غلط است؛ جنگ غلط است؛ ابزار غلط است؛ هدف باطل است.»
چند مشکل اصلی در اینها بود که آنها را تبدیل به خوارج کرد. یکی خروج از اسلام ناب و مبتنی بر ولایت به سمت اسلامی مبتنی بر تفسیر خود؛ آنها خود را عالمتر از امیرالمومنین (ع) دانستند و همین تکبر در مقابل ولی خدا باعث شد که تا نقطه رویارویی با آن حضرت نیز بروند.
یکی دیگر از شاخصهای آنان نداشتن تحلیل بود. «اصحاب امیرالمؤمنین، آنهایی که دل او را خون کردند، همه مغرض نبودند؛ اما خیلی از آنها - مثل خوارج - قدرت تحلیل نداشتند. قدرت تحلیل خوارج ضعیف بود. یک آدم ناباب، یک آدم بدجنس، یک آدم زباندار پیدا میشد و مردم را به یک طرف میکشاند؛ شاخص را گم میکردند. در جاده، همیشه باید شاخص مورد نظر باشد. اگر شاخص را گم کردید، زود اشتباه میکنید. امیرالمؤمنین میفرمود: «و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر»؛ اول، بصیرت، هوشمندی، بینایی، قدرت فهم و تحلیل، و بعد صبر و مقاومت و ایستادگی. از آنچه که پیش میآید، انسان زود دلش آب نشود. راه حق، راه دشواری است.»
یکی دیگر از ویژگیهای این گروه عدم واقعبینی بود؛ آنان به امیرالمومنین (ع) میگفتند که ما اشتباه کردیم حکمیت را پذیرفتیم، تو چرا پذیرفتی و به راه اشتباه رفتی؟ درحالیکه واقع گرایی و عقلانیت این بود که ببینند حضرت در آن لحظه مجبور بود؛ اگر حکمیت را نمیپذیرفت همینها علیه او شمشیر میکشیدند و به سبب درگیری داخلی، معاویه پیروز جنگ میشد. اما قدرت فهم این امر را نداشتند و همین شد که تحلیل نادرست ارائه میدادند. آنها به دنبال آرمانهایی بودند که در واقعیت آن لحظه امکان تحقق نداشت و وقتی کسی این عدم امکان را یادآور میشد، سریعا او را تکفیر میکردند.
صفت عدم واقعگرایی با صفت عدم عقلانیت ترکیب میشد و اینان را تبدیل به عابدانی میکرد که بدون فکر حتی انسان میکشتند. این صفات باعث شده بود تا اتفاقا در مقابل حاکمان بسیار قلدری کرده و نماد مبارزه بیترس با ظالمان بشوند. یعنی در مقابل چشمان مردم نوعی از جسارت و شجاعت را به نمایش میگذاشتند اما در حقیقت این حماقت بود که از آنان سر میزد. اگر اینها در زمان رسول الله (ع) بودند قطعا درمقابل ایشان صف میکشیدند که چرا صلح حدیبیه را امضا کردی؟
دینداری ظاهری اینان آنقدر قوی است که افراد بدون تحلیل به سرعت به سمت آنان مشتاق میشوند. «دین را از علی بن ابی طالب که مفسّر قرآن و عالم به علم کتاب بود یاد نمیگرفتند؛ اما گروه شدنشان، متشکّل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهک تشکیل دادنشان سیاست لازم داشت. این سیاست از جای دیگری هدایت میشد. نکته مهم اینجاست که این گروهکی که اعضای آن تا کلمهای میگفتی، یک آیه قرآن برایت میخواندند؛ در وسط نماز جماعت امیرالمؤمنین میآمدند و آیهای را میخواندند که تعریضی به امیرالمؤمنین داشته باشد؛ پای منبر امیرالمؤمنین بلند میشدند آیهای میخواندند که تعریضی داشته باشد؛ شعارشان «لاحکم الا للَّه» بود؛ یعنی ما حکومت شما را قبول نداریم، ما اهل حکومت اللَّه هستیم؛»
اما نکته جالب این است که سوپرانقلابیها به مرور به سمت دشمنان اسلام و امیرالمومنین (ع) سُر میخورند: « این آدمهایی که ظواهر کارشان اینگونه بود، سازماندهی و تشکّل سیاسیشان، با هدایت و رایزنی بزرگان دستگاه قاسطین و بزرگان شام - یعنی عمروعاص و معاویه - انجام میگرفت! اینها با آنها ارتباط داشتند. اشعث بن قیس، آنگونه که قرائن زیادی بر آن دلالت میکند، فرد ناخالصی بود. یک عدّه مردمان بیچاره ضعیف از لحاظ فکری هم دنبال اینها راه افتادند و حرکت کردند.» علت این وضع نیز نداشتن مبانی اصیل بود. وقتی مبانی دقیق نباشد، با هر اتفاقی به جای صف بندی در مقابل دشمن، سریعا به سمت جبهه خودی میچرخیدند و به سمت صف خودی حمله میبردند.
خلاصه اینکه سوپرانقلابیهای دوران صدر اسلام، یکی از اصلیترین علل شکست حاکمیت امیرالمومنین (ع) بودند. در صفین و چند ساعت مانده به پیروزی، حضرت را مجبور به عقبنشینی و حکمیت کردند و سال بعد وقتی ایشان مجددا قصد حمله به شام را داشتند، دست به اسلحه برده و ناموس مسلمین را کشتند و ایشان را اجبار به بازگشت نمودند. بیانات رهبری نشان میدهد که از قماش اینها در دوران انقلاب اسلامی هم بسیار بوده اند و امروز هم هستند. شاخصهای بالا که از بیانات رهبری استخراج شده نمایان کننده سوپرانقلابیهای امروز است.
دیدگاه تان را بنویسید