نوه‌ آیت‌الله کاشانی: داریوش فروهر ضارب محمد حدادزاده بود

کد خبر: 159343

در 28 مرداد؛ نه اراذل و اوباش بلکه مردم ایران از این خلافکاری‌ها و آزادی دستِ کمونیست‌ها، چنان به وحشت افتاده بودند که عصر 28 مرداد به خانه مصدق ریختند و تاراج کردند و مصدق بدون بیهوش‌شدن از چند نردبان و شاخه درخت و کرسی منزل، به منزل بالا و پایین رفت.

قانون: مرحومان رقابی، سرهنگ نجاتی و داریوش فروهر را در حال حمله به منزل کاشانی به چشم دیدم و حتی دیدم که چگونه مرحوم فروهر، محمد حدادزاده -تاجر معروف آهن- را با چاقو مجروح کرد؛ ضرباتی که نهایت به کشته‌شدن او انجامید. آنچه در پی می‌آید، روایت‌ دست اول دکتر «محمدحسن سالمی» نوه‌ی دختری آیت‌الله کاشانی، از نقش آیت‌الله کاشانی در جنبش ملی‌شدن نفت، رویدادهای منجر به 28 امرداد و خاطرات و ناگفته‌هایی شنیدنی وی از آن دوران پرهیاهو در گفت‌وگو با قانون است. واکنش مردم به رویداد 28 امرداد چه بود؟ در 28 مرداد؛ نه اراذل و اوباش بلکه مردم ایران از این خلافکاری‌ها و آزادی دستِ کمونیست‌ها، چنان به وحشت افتاده بودند که عصر 28 مرداد به خانه مصدق ریختند و تاراج کردند و مصدق بدون بیهوش‌شدن از چند نردبان و شاخه درخت و کرسی منزل، به منزل بالا و پایین رفت و هنگامی‌که هوا تاریک شد به دکتر صدیقی گفت: حالا می‌توانیم خود را به فرمانداری نظامی ‌معرفی کنیم! اگر خاطرات صدیقی در 28 مرداد از منزل مصدق بخوانید، می‌بینید که در خصوص همه چیز صحبت‌ شده است، جز اینکه، تکلیف ملت چه می‌شود. مصدق مردم را به جایی کشاند که در آن روز، من حتی یک شعار زنده باد مصدق نشنیدم. شما از حاضران و ناظران این رویداد سیاسی بوده‌اید و در 27 امرداد نامه‌ی حمایت‌آمیز آیت‌الله کاشانی را شخصاً به دست دکتر مصدق رساندید. این نامه که اعتبار آن را پژوهشگرانی چون مجید تفرشی، علی میرفطروس و محمدعلی همایون‌کاتوزیان تأئید کرده‌اند، دربردارنده‌ی چه مضمونی است؟ آقای دکتر میرفطروس، چون بی‌غل و غش و فقط تاریخ می‌نگارد با بزرگواری این نامه را سندی بسیار ارزنده دانسته‌اند ولی بعد از پنج سال که از انتشار نامه گذشت، مرحوم ایرج افشار در مقاله‌ی «نامه‌ی کاشانی به مصدق از نظر سندشناسی» در کتاب «هفتاد مقاله: ارمغان فرهنگی به دکتر غلامحسین صدیقی» نوشت که ‌این نامه جعلی است! من در 60 صفحه پاسخشان را دادم ولی جوابی ندادند؛ چون نمی‌توانستند! نه کودتا بود؛ نه قیام ملی. فقط مصدق مردم را خسته کرده و به تیررس دشمن رسانده بود. نوشته بودند که ناصرخان قشقایی در تهران نبوده است. پاسخم این بود مگر وعده‌گذاشتن، این است که طرف پشت در منتظر باشد؟! در ثانی؛ چرا در مدت این پنج سال که ناصرخان زنده بود، یکی از شما محققان این پرسش را از ایشان نکرد؟ شاید هم پرسیده‌اند، ولی بروز نمی‌دهند! هنگامی‌ که نامه‌ی مصدق را به آیت‌الله کاشانی دادم، نماینده‌ی قشقایی که آنجا بود، گفت: ناصرخان همیشه می‌گفت، مصدق لجوج است، ولی من باور نمی‌کردم. جالب اینجاست که هیچکدام از این مفسران ننوشتند، حسن سالمی‌ چه انسانی است که یک روز قبلش (26 مرداد) با وثیقه 50 هزار تومانی شش دهه پیش، با حال روحی وخیم از زندان مصدق بیرون می‌آید و فردایش نزد مصدق می‌رود! هیچکدام نگفتند که کاشانی چه آیت بزرگواری است که با آنکه مصدق برایش آبرو نگذاشت و حتی خانه‌اش را سنگباران کرد، چطور برای نجات ملت حاضر شد، یک نامه به مصدق بنویسد؟ هنگامی که نامه‌ی هشدارآمیز آیت‌الله کاشانی مبنی بر احتمال بروز کودتا را به دکتر مصدق رساندم و پاسخ مصدق مبنی بر استظهارش به پشتیبانی ملت را به آیت‌الله کاشانی دادم، ایشان با عصبانیت فرمودند: دکتر مصدق، خواهان کودتا و جایگزینی شخصی مانند زاهدی به جای خود است. بنابراین در 28 مرداد، زاهدی نامزد نخست‌وزیری مصدق بود! باورِ رایج درباره‌ی 28 امرداد، دو درکِ متفاوت و متضاد است؛ «قیام ملی» و «کودتا». نظر شما در این‌باره چیست؟ شهر همه جا به پا خاسته بود و یاران مصدق همه به مخفیگاه خزیده بودند. نه کودتا بود؛ نه قیام ملی. فقط مصدق مردم را خسته کرده و به تیررس دشمن رسانده بود. او جلو مردم را گرفت و حتی سر حزب توده را هم قال گذاشت و حکومت را چنانکه نقشه بود، تحویل زاهدی داد و از دولت او تشکر کرد و به او تبریک گفت؛ چون نقشش کاملاً در بی‌ خبر گذاشتن مردم و نشنیدن حرف دکتر فاطمی مبنی ‌برای آگاهی مردم، عملی شده بود. به یکی از مخبرین جراید ایران که در این خصوص تلفنی با من مصاحبه می‌کرد، گفتم: مصدق، خود همه‌ی این صغری کبری‌ها را چید که مردم‌پسند کنار برود. گفت: آیا کسی حاضر است، قدرت را از دست بدهد، حتی اگر مصدق باشد؟ گفتم: حکومت به یک قبرستان، قدرت است یا حالا که اسطوره شده است؟ پاسخی نداشت. شما شکست نهضت ملی را در ضعف‌های ساختاری و آرمانی آن می‌دانید یا دستان خارجی را در این امر دخیل می‌دانید؟ همانطور که معروض افتاد، 28 مرداد را مصدق به وجود آورد. تحریک شاه؛ تبعید خانواده‌اش؛ هر روز تهدید به اینکه در رادیو صحبت می‌کنم و به مردم می‌گویم؛ گرفتن اختیارات غیرقانونی، حتی اگر آقای ایرج پزشکزاد، فتوا دهند که در بلژیک قوای سه‌گانه از هم جدا نیست ولی قانون اساسی ما به جدایی تقنینیه، مجریه و قضایی صراحت دارد و تا قانون پابرجاست، لازم الاجراست وگرنه می‌شود ترافیک تهران!؛ خارج‌کردن شخصیت‌هایی که می‌توانستند مانند سی‌ام تیر بدون مصدق، با به دست‌گرفتن سکان، کشتی سرنوشت ملت را به ساحل نجات برسانند؛ از همه مهم‌تر، همه‌پرسی غیرقانونی و غیرآزادانه که اجازه عزلش را به طور قانونی به شاه داد؛ اینکه می‌‌گویند، گفته است: شاه جرأت ندارد، می‌زنم مانند تزار بیرونش می‌کنم؛ اینکه نامه‌ی عزل خود را که با رسید تحویل گرفته بود، از همه پنهان کرد و حتی وزرا و دوستانش هم نفهمیدند، می‌دانید چرا؟ چون اگر فوراً تمکین می‌کرد، هر کودک دبستانی هم می‌گفت: دیدی چندی از همه‌پرسی نگذشته بود، شاه او را عزل کرد و حتی غیرصادقانه به هندرسون گفت: نه! من عزل نشدم؛ تحریک دولت‌های خارجی با نپذیرفتن پیشنهادهایی که اکنون طرفدارانش هم می‌گویند بد نبود که آیزونهاور بنویسد: شما مال و ثروتتان را زیرزمین نگه داشته‌اید و از مالیات‌دهندگان امریکایی دریوزگی می‌کنید!؛ چون کودتایی نبود، مصدق، فاطمی‌ را ترغیب به گفتاری برای تحریک شاه کرد که در شأن یک وزیر نبود؛ به نوشته‌های دکتر سنجابی در آخرین ساعات، دستور پایین‌کشیدن مجسمه‌های پهلوی‌ها را داد که تأثیر وحشت‌گونه در مردم گذاشت؛ انجام هزاران اعمال ناشایست دیگر که ابداً به نهضت ملی نفت، آزادی و حکومت مردمی کاری نداشت، انگشت اتهام را به سوی مصدق دراز می‌کند و این‌ها در فرجام، دخالت خارجی را آسان ساخت؛ چراکه اگر کسی، در و پنجره خانه و کاشانه‌اش را باز بگذارد، دزد باید دزد احمقی باشد که‌ این لقمه چرب را نبلعد. شما در روز 28 امرداد چه می‌کردید؟ من صبح 28 مرداد در دفتر همسر همشیره‌ام، آقای گرامی‌، بودم که دکتر سنجابی آمد و به عنوان دلسوزی گفت: باید مواظب خودتان باشید و ما را نصیحت می‌کرد. در این میان، کامیون‌های زیادی از جلو دفتر رد شدند و فریادهای جاوید شاه، رنگ از چهره دکتر سنجابی پراند که آقای گرامی با کمک یکی از کارمندانش، دکتر سنجابی را از آنجا دور کرد. عصر 28 مرداد، چون دایی‌ام، مصطفی کاشانی و دکتر محمود شروین را مردم پای رادیو برده بودند، پدربزرگم به هر دو پرخاش کرد که مگر ما در این کار دخالتی داشته‌ایم که شما بی‌اجازه از جانب من تبریک گفتید؟! که ما از ادامه بحث جلوگیری کردیم. منکر آن نیستم که گول آزادی‌خواهی‌ها و گریه‌های مصدق را برای مام وطن خوردیم ولی بعد از آن هیچ دولتی در زمان مشروطه به اندازه مصدق، به قانون اساسی لطمه نزد. کاشانی ساعت هفت بعد از ظهر 28 مرداد به زاهدی تلفن کرد و گفت: این‌ها که هستند که سر کار آورده‌اید؟ می‌خواهید ما را تحویل انگلیس‌ها بدهید؟ زاهدی گفت: حضرت آقا! من هنوز کسی را سرکار نگذاشته‌ام و هنوز همه چیز درهم است. تلگرافی هم از شاه رسید مبنی بر اینکه من زاهدی را انتخاب کردم و خدا نگهدار ایران باد. آیت‌الله کاشانی گفتند: این تلگراف پاسخ ندارد، اما حضرت آیت‌الله بروجردی، مرجع تقلید، پاسخ دادند. اصل این تلگراف، نزد من موجود است. درباره‌ی دورانِ ملی‌شدن نفت و وقایع سال‌هایِ آغازین دهه‌ی 30، کتاب‌های زیادی منتشر شده است. شما چه خلأیی دیدید که بر آن شدید کتابی با عنوان «تاریخ نهضت ملی‌شدن نفت ایران از نگاهی دیگر» را بنویسید؟ نام کتابم همانگونه که شما اشاره کردید، «تاریخ نهضت ملی‌شدن نفت ایران از نگاهی دیگر» است؛ چون برخی از آنان مانند گربه‌های مرتضی علی، همیشه چهار دست و پا به زمین می‌آیند! پژوهشگرانی مانند دکتر علی میرفطروس یا دکتر جلال متینی کتاب‌هایی مستدل و منطقی و بدون اسائه‌ی ادب به مصدق نوشتند؛ ببینید چه جنجال‌ها که نکردند. از تحریف و تکرار تاریخ، جوانان راه به جایی نمی‌برند. مثلاً در کتاب قلم و سیاست می‌خوانیم، کاشانی با رای وکلای درباری به ریاست مجلس رسید، ولی همان رای را با زهرپاشی وکلای طرفدار مصدق، دکتر معظمی ‌آورد ولی از نظر آقای سفری بلامانع است یا اگر به دستور دکتر مصدق 56 نماینده از نمایندگی مجلس استعفا بدهند، هیچ مانعی نیست که حدود 20 نفر از وکلای درباری در آن شرکت داشتند یا ننگین‌ترین لکه‌ای که به دامان مصدق مانده است، سنگباران منزل کاشانی بود که هیچکدام از تاریخ‌نویسان متعهد از آن نامی ‌نبردند و هیچیک نگفتند: چرا از طرفداران مصدق در آن قضیه دستگیر نشدند در حالی که من را به عنوان قاتل گرفته بودند! در آن شب من از روی بام، مرحومان رقابی، سرهنگ نجاتی و داریوش فروهر را در حال حمله به منزل کاشانی به چشم دیدم و حتی دیدم که چگونه مرحوم فروهر، محمد حدادزاده -تاجر معروف آهن- را با چاقو مجروح کرد؛ ضرباتی که نهایت به کشته‌شدن او انجامید. ولی تاریخ‌نویسان این وقایع را نمی‌نویسند. منکر آن نیستم که گول آزادی‌خواهی‌ها و گریه‌های مصدق را برای مام وطن خوردیم ولی بعد از آن هیچ دولتی در زمان مشروطه به اندازه مصدق، به قانون اساسی لطمه نزد؛ لذا می‌گویم باز هم به قول شیخ اجل سعدی: شنیدم گوسفندی را بزرگی | رهاند از دهان و چنگ گرگی شبانگه تیغ بر حلقش بمالید | روان گوسفند از وی بنالید که از چنگال گرگم در ربودی | چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت