نقد فیلم

کد خبر: 970077

مارتین اسکورسیزی با ساخت ایرلندی، بار دیگر به سراغ فضایی رفته است که امکان ندارد بخواهید در باب آن صحبت کنید و از اسکورسیزی نامی به میان نیاورید؛ فضای گانگستری و مافیای امریکایی که در هراس و دلهره و خشونت میگذرد. خالق Goodfellas این بار نیز یک دار و دسته‌ی گانگستری را دور هم جمع کرده تا یک روایت تاریخی از برهه‌ای از تاریخ پر فراز و نشیب معاصر امریکا را با همه‌ی ابهاماتش روایت کند.جایی که سخن از جیمی هافا و فرانک شیران است و سندیکای بین‌المللی برادری تیمسترز و منافع مالی و حقوق تعاونی‌ها و سندیکاهای کارگری و فساد مالی و رشوه.

مارتین اسکورسیزی با ساخت ایرلندی، بار دیگر به سراغ فضایی رفته است که امکان ندارد بخواهید در باب آن صحبت کنید و از اسکورسیزی نامی به میان نیاورید؛ فضای گانگستری و مافیای امریکایی که در هراس و دلهره و خشونت میگذرد. خالق Goodfellas این بار نیز یک دار و دسته‌ی گانگستری را دور هم جمع کرده تا یک روایت تاریخی از برهه‌ای از تاریخ پر فراز و نشیب معاصر امریکا را با همه‌ی ابهاماتش روایت کند.جایی که سخن از جیمی هافا و فرانک شیران است و سندیکای بین‌المللی برادری تیمسترز و منافع مالی و حقوق تعاونی‌ها و سندیکاهای کارگری و فساد مالی و رشوه.

فیلم از زندگی فرانک در آسایشگاه سالمندان شروع میشود و روایت از اول شخص، به روایت کارگردان منتقل میشود؛ اولین دقت کارگردانیِ تمیز اسکورسیزی در این فیلم همین نقطه است که دقیقا در جایی که تفکرات ذهنی فرانک با نریشن روی تصویر تمام میشود، منطق روایت فیلم به کلی به کارگردان محول میشود و اولین آشنایی فرانک با راسل بوفالینو (جو پشی) در روایت اسکورسیزی و در فلش‌بک روایت میشود و زمانی که فرانک با نریشن بازمیگردد دقیقا همان نقطه‌ای است که داستان اصلی با روایت فرانک ادامه پیدا میکند. درواقع فرانک میخواهد داستان قتل جیمی هافا را روایت کند و این داستان، همان داستان کتاب «شنیدم خونه‌ها رو رنگ می‌کنی» I Heard You Paint Houses)) نوشته‌ی چارلز برنادت است. در ابتدای روایت این داستان هم نام این کتاب در 3 پلان به جاده کات زده میشود تا به بیننده این پیام را منتقل کند که روایت فرانک که همان روایت کتاب است را با روایت کارگردان که فلش‌بک‌هایی در خلال این سفر است، اشتباه نگیرد. توالی نرم و بدون لکنت دوربین در سکانس‌های مختلف، توجه بیننده را به خود جلب میکند. فضاهای مختلف در سکانس‌های گوناگون کاملا بر اساس تجربه کارگردان، دکوپاژ موفقی دارد و میزانسن یکدستی به کار بخشیده است. همین قدرت است که شاید بعضی از ضعف‌های تکنیکال فیلمنامه را نیز پوشش داده است. نمونه‌ی بسیار مشخص این مقوله را میتوان در فضای فیلم از رنگ و طراحی صحنه و لباس و نحوه‌ی قرار گرفتن دوربین، در نیم ساعت پایانی فیلم یعنی بعد از قتل جیمی هافا به خوبی مشاهده کرد که چگونه فیلم به یکباره وارد یک فضای سرد و خاکستری و پر از سکون میشود و تو گویی فیلم نیز مانند شخصیت فرانک، آرام آرام به سمت زوال و تمام شدن پیش میرود و ضعف فیلمنامه در پایان‌بندی دقیق را اسکورسیزی با فضاسازی و هماهنگی فیلم با شخصیت فرانک، جبران میکند. اما به نظر میرسد که فیلمنامه‌ی فیلم بعد از قتل جیمی، دیگر جایگزین مناسبی برای رابطه‌ی پینگ‌پونگی جیمی و فرانک ندارد و همین مسئله نیز باعث افت داستان میشود. بازی بینظیر و به شدت مکمل رابرت دنیرو و آل پاچینو نیز این رابطه‌ی ساخته و پرداخته شده در فیلمنامه را بیش از پیش قوت میبخشد تا یکی از بهترین زوجهای سینمای جهان را در این فیلم ببینیم. اما یکی از مهمترین ضعف‌های فیلم، حجم انبوهی از کاراکترها است که همه‌ی آنها در فیلم جایگاه‌های ویژه پیدا میکنند و به مانند شاخ و برگ‌های چنان انبوهی خودنمایی میکنند که گاهی روایت اصلی فیلم را تحت‌الشعاع قرار میدهند. اما در کل به نظر میرسد که فارغ از هم ریتم نبودن و نامتوازن بودن 40 دقیقه‌ی ابتدایی و 30 دقیقه‌ی پایانی فیلم با قسمت میانی‌ آن، ترکیب Martin Scorsese و Steven Zaillian در مقام کارگردان و نویسنده، ترکیب خوب و قابل قبولی حداقل در روایت داستان‌های گانگستری باشد و یک موفقیت دیگر مثل دار و دسته‌ی نیویورکی‌ها را رقم بزند. فیلمنامه به خصوص در نیم ساعت پایانی سعی میکند با اخذ یک لحن کمیک، ریتم از دست رفته‌ی خود را جبران کند. اساسا حضور کشیش برای دعا و اعتراف‌گیری از فرانک، از شیرین‌ترین سکانس‌های فیلم است که تمام بنیادهای فکری در تقابل قرار گرفته‌ی فرانک و کشیک به هم گره میخورد و لحظات خنده‌داری را فراهم میکند. یا دیالوگی که بین فرانک و فروشنده تابوت و چک و چانه زدن روی قیمت اتفاق می‌افتد، به نوعی صحنه‌های کمیکی هستند که برای تعدیل فضای 30 دقیقه‌ی پایانی نقطه‌گذاری شده‌اند.

نگاه فیلم به خانواده از سویی و نگاه فیلم به زن از سوی دیگر مهمترین نقاط ضعف فیلم از منظر نگارنده است. اساسا نگاه فیلم به این دو موضوع، به شدت کاریکاتوری و دفرمه است. احتمالا در اینجا نیز کارکردهای این نگاه در فیلم، آنقدر برای نویسنده و کارگردان زیاد بوده است که صرفا یک وجه کاریکاتوری از آنها ترسیم میکنند تا از کارکردهای شخصیت‌پردازانه‌ی آنها استفاده کنند. شاید هم آنقدر زمان فیلم زیاد شده بود که دیگر نشود جزئیاتی از چنین جنس را در فیلمنامه پرورش داد.

اما در پایان باید گفت که Irishman یکی از شاخص‌ترین و بهترین آثار سینمای جهان در زمینه‌ی کارگردانی و فیلمی است که با وجود زمان نامناسب برای یک تماشاگر -از جهت طولانی بودن- میتواند به راحتی یک بیننده پیگیر سینما را پای داستان و روایت بسیار متبحرانه‌ی خود بنشاند و بدون ارجاعات برون متنی یا فرامتنی، یک داستان سرراست را برای بیننده‌اش تعریف کند؛ این فیلم به خوبی روی پای خود ایستاده و یک فیلم جذاب گانگستری است.

نقد فیلم ، جشنواره فیلم فجر ، فیلموویز، اسکار 2020

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 
Markets

نیازمندیها

تازه های سایت