اینجا ماهشهر جهنم صنعت نفت

کد خبر: 140067

وبلاگ میهمان

کیفیت پیتزایی که در ماهشهر تناول کردم در حد نان سوخاری جنوب شهر بود اما قیمتش در حد ساندویچ خاویار شمال شهر. بعد از مدتی فهمیدم همه اجناس اینجا همینطوری هستند. میوه ، تره بار، خشکبار، ابزار و قطعات ، وسایل خانگی و... و از همه بدتر هزینه خدمات. حتی اینجا باید آب خوردن را هم بخری.آب لوله شور و پر از سنگلاخ است و چاره کار دستگاه تصفیه آب است. بله در ماهشهر همه چیز را در کمترین کیفیت و با بالاترین قیمت باید بخرید تازه اگر شانس بیاورید و چیزی را که می خواهید پیدا کنید. حتی برای خرید یک شلوار یا پیراهن باید به آبادان، اهواز و یا گناوه بروید!!! وگرنه با وجود یافتن جنس مورد نظر باید حداقل دو برابر پول بپردازید. هزینه برق که دیگر بزرگترین جاروب پول شده و در فصل زمستان که یارانه برق را برمی دارند و ما مجبوریم به دلیل عدم وجود گازکشی از هیتر برقی استفاده کنیم چهار برابر ضریب بدی آب و هوا را باید به اداره برق بپردازیم.تازه اگر یارانه ها نیز حذف شوند باید هرچه داریم بدهیم تا بتوانیم لااقل در خانه هایمان خنک شویم. قدیمی ها راست می گویند که کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد ! نفت و گاز تمام ایران را خوزستان می دهد آن وقت خیلی از شهرها (و نه روستاها)ی اینجا گاز یا پمپ بنزین ندارد و البته جایگاه CNG که پیش کش دیگران. چهره مردم بومی اینجا هم با جاهای دیگر کشور متفاوت است. پوستی تیره با صورتی در هم کشیده نشان از درد و رنج وکمبودهای فراوانی است که در زندگی شان وجود داشته و دارد. در برخورد با آنها فهمیدم 6 ماه از سال را در آرزوی نشستن زیر درخت و روی تکه ای چمن سپری می کنند. با صدای بلند و عصبانیت خاصی حرف می زنند. انگار مردم غیر بومی به آنها بدهکارند یا نان خور سر سفره آنها هستند. وقتی می فهمند کارمند پتروشیمی هستی از چشمشان پیداست که می خواهند هر چه داری از تو بگیرند. گاهی دوست داشتم فریاد بزنم " مردم به خدا خودم هم از بودنم در اینجا راضی نیستم ". بلافاصله با اسم کوچکت صدایت می زنند و کلمه آقا در فرهنگشان جایی ندارد. از خیابانهای شهر که عبور کنید جوها و کانالهای آب را می بینید که پر از آب آلوده و لجن است که کاملاً راکد و بی حرکت هستند و گازهای عجیبی از آنها خارج می شود و بوی گنداب فضا را احاطه کرده است. این کانالها که منظره دهشتناک روبروی هر خانه و برزن در ماهشهر است اصلا معلوم نیست چرا ساخته شده اند و به چه کار می آیند چون آب یا گندابی را به جایی هدایت نمی کنند و فقط فزاینده آلودگی های شهری هستند. در فواصلی نا منظم در خیابانها و روبروی هرخانه تپه های کوچکی از زباله پذیرای حیوانات و حشرات شهری است و بوی بد منجلاب های خیابانی را مضاعف می کند. با خودم گفتم حالا که تفریحگاهی وجود ندارد به خرید بروم هر چه باشد اینجا یک بندرگاه بزرگ است و اینطور شد که به بازار رفتم. بازار ماهشهر از یک خیابان ، یک میدان و یک کوچه باریک پر پیچ و تاب تشکیل شده است که در حین عبور از آن باید پیاده روهای ناهمگون و چاله دار را پشت سر گذاشت که با گرمای تشدید شده ای که از کولرگازی های مغازه ها ساطع می شود و سر و صورت آدم را در هم می کوبند حس پشیمانی از زنده بودن درون آدمی پدیدار می گردد و آدمی از خود می پرسد این چه جهنمی بود که آمدم؟ آیا اینجا شهر است؟ معمولاً شهرها را با اسامی مسما نامگذاری می کنند . قاعدتاً باید اینجا را خاکشهر، داغ شهر، نمک شهر، گنداب شهر، لجن شهر، ده شهر و... می گذاشتند یا اصلاً اسم شهر را از آن برمی داشتند زیرا از ساختار شهری و امکانات آن جز روستا بودن چیز دیگری را نمی توان حدس زد. هر وقت از مناظر دلربایی که برایتان تعریف کردم می گذشتم یا آنها را در ذهنم تجسم می نمودم با خودم فکر می کردم آیا ماهشهر شهردار دارد؟ آیا شورای شهر دارد؟ اصلاً سازمانی به عنوان شهرداری در آن وجود دارد؟ چرا اسم شهر روی آن گذاشته اند؟ و صنعت نفت این جهنم را از کجا پیدا کرده است؟ از ظواهر پیداست که ماهشهر 200 -300 هزارنفری هم جمعیت دارد که این خود شک و شبهه ها را دو چندان می کند. همیشه از خود می پرسیدم: خدایا فردا اگر بچه هایم از من خواستند آنها را به پارک یا شهر بازی ببرم چکار کنم؟ شاید در چند ماه پاییز و زمستان بتوان آنها را با چند تا تاب و سرسره آهنی که روی شنهای درشت وسر و دست شکن سوار شده اند مشغول کرد اما مابقی سال چطور؟ اکثر شهرها فضاهای بازی سربسته دارند که در فصل های خیلی سرد یا گرم بچه ها آنجا می روند و به نشاط و شادی می پردازند اما اینجا چه؟ دقیقاً چند سال بعد که فرزندم متولد شد همین حادثه رخ داد! وقتی به بچه ام می گفتم "بابایی بریم بیرون؟" می گفت "بریم بیرون چیکار کنیم؟" و من هیچ جوابی نداشتم. مجبور بودم او را سوار پراید قسطی ام کنم کولر را روشن کرده و بصورت ایزوله شده در شهرماه چرخی بزنم. طفلک وقتی بچه ام را به شهر خودمان می بردم مثل بچه دهاتی ها که تا کنون شهر و ساختار شهری ندیده اند بالا و پایین می پرید و به در ودیوار و ... دست می کشید و آنچنان ذوق می کرد که انگار او را به پاریس برده ام. شاید در دنیا اینجا تنها بندری باشد که ساحلی برای شنا ندارد. تنها شرکت خوارزمی یک دریاچه ساحلی ساخته است که در آنجا می شود مقابل دریا نشست و دود کردن مشعل های منطقه را نگاه کرد. تنها تفریح مردم اینجا فیلم نگاه کردن است. تلویزیون در خانه ها بیش از بیست ساعت روشن است. اگر کمی پولدار باشی و یک ماشین دست و پا کنی شاید با روزی یک بار گشت زدن و طی طریق مثلث مرگ آور ماهشهر - سربندر - بعثت ساعتی را خوش بگذزانی و از مناظر خاک اندود ، بی آب و علف و شوره زارهای آنجا لذت ببری. سوای آن دسته از پیمانکاران محترم که این منطقه جولانگاهشان شده و بازار گرمی برای خود درست کرده اند و می توانند چند صباحی را آن طرف آب یا جاهای خوب این طرف آب بگذرانند ، مردم اینجا همه فکر می کنند مورچه های کارگری هستند که ثمره کارشان تفریح و خوشگذرانی مردم شمال یا همان فلانی هایی است که گفتم. خداوندا آیا از ما بهتران وجود دارند؟ اینجا نظام سرمایه داری در حد اعلایی بر پاست و ... نبود امکانات تفریحی رفاهی همگانی با توجه به شدت گرما و رطوبت اینجا و اعلام بهداشت و درمان منطقه باعث شده بیش از یک چهارم مردم دچار چربی خون و چاقی مفرط گردند و افسردگی شدید در آنها موج می زند. البته خوب است که بهداشت منطقه لااقل می تواند چنین آمارهایی را دست و پا کند. اوایل که آمده بودیم اینجا گفتند دوا و درمان در نفت رایگان است و نفت بهترین کلینیک ها را خودش اینجا ساخته است. این موضوع خیلی خوشحالمان کرد تا اینکه یکبار برای پر کردن دندانی که درد نمی کرد به کلنیک منطقه رفتم... چیزی که بیش از حد در اینجا نمود دارد و به زندگی نکبت بار آن معنا بخشیده است گرفتن نوبت دندانپزشکی و متخصص است. صنعت نفت ماهشهر هر ساله رتبه اول مراکز درمانی را کسب می کند! اینجا باید ساعت 4 -5 صبح برای گرفتن نوبت دندانپزشکی به کلینیک مراجعه کنید آنهم فقط پنجشنبه ها !!!!!!!!!! به تعبیری باید شب چهار شنبه را در کلینیک بعثت بخوابید تا بتوانید یک نوبت برای دندانی که یک هفته پیش درد می کرده بگیرید ! تازه اگر خودتان نوبت بگیرید دیگر هیچ یک از اعضای خانواده تان نمی توانند آن هفته به دندانپزشکی بروند و باید حتماً دندانشان درد نگیرد. استفاده از دو دندانپزشک برای جمعیتی بیش از بیست هزارنفر یکی از دلایل برتری بهداری و بهداشت صنعت نفت ماهشهر است. باید از ریاست محترم بهداشت منطقه پرسید آیا زمانی که خودتان هم دچار مشکل دندانی می شوید ساعت 4 صبح برای نوبت گرفتن مراجعه می کنید یا ... ؟ کلنیک داخل منطقه ویژه نیز چند متخصص تخریب دندان دارد که عدم مراجعه به آنها بهتر از رفتن و مداوا کردن است و مطمئناً نتیجه بهتری می دهد. برای ویزیت شدن توسط متخصص باید هفته ها و ماهها صبر کنید. اگر خودتان مستقیماً به متخصصی که در اهوازوجود دارد ( ولی در شهرماه نه ) بروید شرکت هیچ هزینه ای به شما نخواهد داد. برای اینکه شما به جنوب آمده اید که سختی بکشید. در شرکتها وبین پرسنل داغ ترین بحث گرفتن انتقالی و فرار از جهنم صنعت نفت است. بعضی ها به عسلویه می روند زیرا ضریب آنجا 4.6 است و از طرفی تا شیراز 3 ساعت راه است. اکثر شهرهای بزرگ و خوش آب و هوا هم دارای ضرایب خوبی هستند مثلاً تهرانی ها 1.5، اصفهان - تبریز - مشهد - کرمانشاه - همدان و ... 1.7 ، شیراز 1.9 ، و ایلام 2 و ... وما اینجا با این شرایط 2/2 می گیریم حتی اهوازی ها و آبادنی ها هم ضریب 2 می گیرند! تازه آنها (شمالی ها) را با پاداش هایی که در خود شرکت تصویب می شود نیز کمک می کنند. مثلاً در بعضی از شرکت های شمالی 250 تا 350 هزارتومان حق مسکن می دهند. یا 40 درصد پایه را حق منطقه پرداخت می کنند. آنهایی که با ضریب 1.5 حقوق می گیرند حق ماموریت ، اضافه کار سوری و ... نیز مابقی را جبران می کند. من به چند نفر از آنها برخوردم که به ریش ما ماهشهری های مفلوک می خندیدند و افسوس ... تازه این روزها نیز مالیاتها را افزایش دادند و دو برابر کردند. می گویند اینجا توسعه یافته شده است. من که هر چقدر اندیشیدم و اطراف را نگاه کردم جز توسعه خاک و گرد و غبار و آلودگی چیز دیگری ندیدم. احتمالاً شخصی که اینجا را توسعه یافته دیده در حال ورانداز خاطراتش در سواحل قبرس یا هاوایی بوده است. بحث جنجالی دیگر فروختن منازل بعثت به اشخاص غیرشرکتی و برداشتن حصار های آن است که عاقبتی جز تبدیل شدن به شهر جراحی ندارد. ودلواپسی مردم بعثت از این قضیه بسیار حائز اهمیت است. به جرات می توان گفت شهر جراحی یا همان چمران از روستاهای افغانستان نیز در سطح پایین تری قرار دارد. وقتی خانواده زنم برای اولین بار به اینجا آمدند از اینکه من دامادشان شده بودم کاملاً پشیمان شده بودند و به حال دختر بیچاره شان که باید 24 ساعت روزگار را در کنج عزلت و غربت خانه سپری کند اشک می ریختند. وقتی هم خبر تیراندازی گانگسترهای منطقه به طرف خودروها ی عبوری از جادههای اطراف بعثت و سرقت ، تجاوز و قتل زن و دخترهای شرکت به گوششان رسید وخامت اوضاع به بینهایت رسید و چاره ای نبود باید بلافاصله بعد از 9 ماه بچه دار می شدیم تا همسرم دیگر نتواند مرا بگذارد و برود. کما اینکه سه ماه تابستان را باید در تنهایی بگذرانم و بعد از یکی دو هفته دیوانگی دو - سه روزی را پیش آنها بروم. تا سال گذشته زمزمه هایی برای افزایش ضریب منطقه به 3.2 بود اما هیچ اقدامی نشد و پرسنل راهی جز فرار از منطقه پیدا نکردند. این آخر خط است و چاره ای جز رفتن نیست. حتی ساختار نظامی ها هم از نفت بهتر است و آنها بعد از گذران 4- 5 سال در مناطق جهنمی می توانند به جای دلخواهشان نقل مکان کنند. از طرفی شرکتها فکر می کنند با استخدام نیروی بومی می توانند فرار پرسنل را مهار کنند و ای دریغ که اهوازی ها یاا آبادانی ها نیز تحمل ماندن در ماهشهر را ندارند. مدیران شرکت ها چون حداکثر سه - چهار روز بیشتر در منطقه نیستند و خانواده شان در تهران یا شهرهای بزرگ دیگر حضور دارند و از تسهیلات مدیریتی فراوانی بهره می برند از کمبود امکانات سکنه و مشکلات ناشی از اسکان آگاه نیستند ویا این امر تاثیری روی آنها ندارد و بنابراین پیگیر این معضل نمی شوند. شرکت ها به راحتی اجازه انتقالی و ترخیص نیرو هایشان را نمی دهند. انگار ما به دنیا آمده ایم تا اینجا جان بکنیم و مانند زندانها یا اردوگاههای کار فقط کار کنیم و دیگر چیزی از زندگی نفهمیم. مدیران صنعت نفت همه اینگونه شده اند. تعدادی از آنها دیگر( رویم به دیوار) خرشان از پل گذشته است و پشت سر هر چه گذشته دیگر اهمیتی ندارد. حقوق و مزایای آنچنانی می گیرند و اصلاً برایشان مهم نیست چه بر سر پایین دستی ها می آید. البته شاید زمانی که خود آنها زیردست بوده اند وضعیت طور دیگری بوده است. بعضی دیگر نیز خواسته یا ناخواسته با از ما بهتران (پیمانکاران) قاطی شده اند و خدارا شکر دستشان علاوه بر اینکه در جیبشان می رود در جیب دیگران هم می رود (البته با مجوز رسمی ) . کسی بررسی نمی کند چرا همه می خواهند از اینجا بروند. کسی اهمیت نمی دهد که در اینجا چند صد هزار آدم یا بهتر بگویم انسان زندگی می کند. گاهی اوقات شک می کنم که آدم باشم. شاید مردم این منطقه فراموش شده اند، شاید کسی نداند که در اینجا هم آدمی وجود دارد و شاید هم می دانند و خودشان را به کوچه علی چپ زده اند. آخر کسی نیست بگوید که تمام ثروت و سرمایه این منطقه در ابتدا مال مردم اینجاست بعد مال ایران. دست اندر کاران باید این را بفهمند که با این اوضاع بالاخره همه از اینجا می روند و در این شرایط کسی ماندنی نیست خصوصاً نیروی انسانی با سابقه و متخصص و این خود شرکت ها هستند که سرمایه هایشان را از دست می دهند و هزینه های آموزشی و تجارب گرانقیمتی که می تواند با فراهم آوردن اندکی از تسهیلات و دستمزدی بالاتر بهترین پشتوانه برای آنها باشد بدون ثمر از دستشان برود. باشد که طوری زندگی کنیم که زمان مرگ نادم و سرگشته نباشیم

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 
Markets

نیازمندیها

تازه های سایت