نشانه‌های پایان نظم آمریکایی_انگلیسی در جهان

کد خبر: 617480

روزنامه آمریکایی«نیویورک‌تایمز» گزارش داد: برای چندین دهه، دیدگاه آمریکا و انگلیس در مورد آزادی و دموکراسی برای جهان پس از جنگ تعریف شده است. این وضعیت در دوره دونالد ترامپ و نایجل فاراژ چگونه خواهد بود؟

خبرگزاری فارس: در یادداشت روزنامه نیویورک‌تایمز تحلیل مبسوطی از چگونگی تشکیل نظم آنگلوساکسونی در جهان غرب و تمایل شهروندان این کشورها به چنین نظمی ارائه شده است. یکی از عجیب‌ترین بخش‌های تبلیغات انتخاباتی ترامپ حضور«نایجل فاراژ» مرد انگلیسی‌ای بود که ترامپ وی را بعنوان«مرد پشت‌پرده برگزیت» معرفی نمود. اکثر جمعیت حاضر از اینکه واقعا فاراژ_رهبر حزب استقلال انگلیس_ چه کسی است، بی‌اطلاع بودند. وی در آنجا ایستاده بود و فریاد«روز استقلال ما» و «مردم شریف و معمولی» سرمیداد؛ فردی که بانک‌ها، رسانه‌های آزاد و نهادهای سیاسی گوناگونی را تحت اختیار دارد. ترامپ نیز با لبخند وی و برگزیت را تمجید می‌کرد. برگزیت_تصمیم برای خروج انگلیس از اتحادیه‌اروپا علیرغم تمام مخافت‌های بین‌المللی_ در اینجا محور اصلی نبود. ترامپ نیز در اظهارات خود پیروزی بزرگ فاراژ را تحسین می‌کرد که باوجود موانع فراوان به آن دست یافته بود. پیامی که وی قصد انتقال آن را داشت کاملا واضح بود. پیروزی خود او (ترامپ) دقیقا مشابه حامیان برگزیت بوده و حتی فراتر از آن. ترامپ حتی خود را آقای برگزیت نامید. نویسنده این تحلیل در ادامه تاکید کرد: بسیاری از دوستان و کارشناسانی که در انگلیس با آنها صحبت کرده‌ام بر مقایسه میان برگزیت و ترامپیسم اصرار دارند. «نوئل مالکوم» مورخ محافظه‌کار و سرشناس انگلیسی به من گفت:«هنگامی که این دو را با هم مقایسه می‌کنم قلبم به لرزه می‌افتد. برگزیت کلا در زمینه حاکمیت بوده و دموکراسی انگلیسی تضعیف می‌شود هنگامی که مردم باید قوانینی را رعایت کنند که توسط خارجی‌هایی (اتحادیه‌اروپا) که رأیی به آنها داده نشده، تصویب گردیده است. رای به برگزیت نقش چندان در موضوع جهانی‌سازی، مهاجرت یا یا طبقه کارگر که احساس می‌کنند پشت نخبگان فراموش شده‌اند، نداشته است. این امر در وهله نخست یک اصل مهم دموکراتیک به شمار می‌آید.» به نظر می‌رسد مالکوم معتقد است که رای‌دهندگان به برگزیت توسط همان اصول سطح‌بالایی متقاعد شده که کارگران سابق در شهرهای صنعتی انگلیس بواسطه آن از کار بیکار شده‌اند. من تردیداتی داشتم. از شهروندان لهستانی، رومانیایی و دیگر کشورهای عضو اتحادیه‌اروپا خشمگین بودم که به انگلیس آمده تا در ازای کار زیاد پول اندکی دریافت کنند. و تنفر ساده از خارجی‌ها در انگلیس را هرگز نباید دست کم گرفت. در ایالات‌متحده نیز دریافتم که مقاومتی در برابر این ایده وجود دارد که «برگزیت» عاملی پیشرونده برای پیروزی ترامپ می‌باشد. من به واسطه دوستان لیبرال خود بیش از پیش مطمئن شدم که ترامپ هرگز رییس‌جمهور نخواهد شد و رای‌دهندگان آمریکایی نیز معقول‌تر از آنند که در دام عوام‌فریبی‌های منفور وی اسیر شوند. گفته شد که ترامپ محصول گونه کاملا آمریکایی پوپولیسم است که در این دوره ظهور کرده؛ همانند بومی‌گرایان دهه 1920، اما هرگز وارد کاخ‌سفید نخواهد شد. این سبک از پوپولیسم که رهبری آن در اختیار بانکداران، ثروتمندان، مهاجران و تجار بزرگ بوده چندان قابل‌مقایسه با خصومت انگلیسی‌ها با اتحادیه‌اروپا نبوده چرا که هیچ اتحادیه فراملی‌ای وجود ندارد که ایالات‌متحده به آن تعلق داشته باشد. بااین حال، فاراژ و ترامپ به سرعت نقاط مشترک خود را علنی عنوان می‌کنند. ترامپ یک روز پس از رای‌گیری برگزیت با حضور در زمین گلف خود در اسکاتلند به بیان این تشابهات می‌پردازد. به گفته وی، برگزیت برای اسکاتلندی‌هایی که علیه آن رای داده‌اند «چیز بزرگی» است: "انگلیس کشور خود را دچار عقب‌گرد کرد." اصطلاحاتی نظیر حاکمیت، کنترل و عظمت هم در کمپین ترامپ و هم فاراژ جمعیت را هیجان‌زده می‌کند اما باید بدانید که منظور آنها چیزی متفاوت از معنای این واژگان است. فاراژ و متحدانش که عموما از ملی‌گرایان انگلیسی بوده، در پی آنند که حاکمیت ملی کشور را از چنگ اتحادیه‌اروپا خارج و در اختیار خود بگیرند. اما ترامپ قصد دارد حاکمیت آمریکا را از چه کسی یا چیزی پس بگیرد؟ عملکرد ترامپ در صندوق بین‌المللی پول و سازمان تجارت جهانی به عنوان فاکتوری منفی به رهبری نخبگان بین‌المللی و به ضرر قشر کارگر آمریکایی بوده است. اما نمی‌توانم تصور کنم این موسسات یکی از اصلی‌ترین اعضا خود را مغضوب خود نماید. در واقع بسیاری از نهادهای بین‌المللی از جمله ناتو و صندوق بین‌المللی پول تحت نظارت آمریکا و برای تامین منافع این کشور و متحدانش راه‌اندازی شده است. اتحادیه اروپا نیز نه تنها موردتائید بوده بلکه توسط روسای جمهور پیش از ترامپ نیز مورد تشویق واقع شده است. اما احساسات قوی آمریکایی ترامپ_که در حال‌حاضر بیش از یک سیاست به شمار می‌آید_ ریشه رویکرد خصمانه وی نسبت به این نهادها می‌باشد. و از همین روی شباهت‌هایی با نایجل فراژ وجود دارد. فاراژ و ترامپ درباره یک مساله واحد صحبت می‌کنند اما نقاط اشتراک آنها فراتر از بی‌میلی به نهادهای بین‌المللی یا فراملی است. هنگامی که فاراژ در سخنرانی خود علیه بانک‌ها، رسانه‌های لیبرال و تشکیلات سیاسی فریاد می‌زند صحبت وی درباره مجموعه‌های خارجی نیست بلکه درباره بیگانگانی در میان ماست، همان نخبگان ما که اصطلاحا مردم «عادی و شریف» نیستند. نه تنها فاراژ، ترزا می نخست وزیر انگلیس نیز که تا پیش از برگزاری همه‌پرسی حامی برگزیت نبود، نخبگان عضو نهادهای فکری بین‌المللی را «شهروندانی از ناکجا» می‌نامد. هنگامی که سه قاضی دادگاه عالی بریتانیا حکم می‌دهند که علاوه بر کابینه نخست‌وزیر، پارلمان نیز باید درباره زمان راه‌اندازی مکانیسمی قانونی برای برگزیت تصمیم‌گیری کند، روزنامه انگلیسی از آنها به عنوان«دشمنان مردم» یاد می‌کند. ترامپ عمدا همین عناد را علیه شهروندانی بکار بسته که«مردم عادی» نیستند. او سخنان توهین‌آمیزی درباره مسلمانان، مهاجران و مکزیکی‌ها بیان کرده است. اما عمیق‌ترین خصومت وی علیه آن دسته از خائنان نخبه‌‌ای است که از اقلیت‌ها حمایت کرده و «مردم عادی» را تحقیر می‌کنند. در آخرین تبلیغات انتخاباتی ترامپ حمله به «جوزف استالین» و اصطلاح«جهانی‌های بی‌ریشه» (rootless cosmopolitans) به شیوه‌ای کاملا زیرکانه در دستور کار قرار داشت. منابع تحریک‌«ساختار قدرت جهانی» که ثروت خود را از قشر کارگر ربوده‌اند با تصاویری از جورج سوروس، جانت یلن و لوید بلنکفین نشان داده شد. شاید همه حامیان ترامپ ندانند که هر سه این افراد یهودی هستند. هنگامی که ترامپ و فاراژ با هم در کمپین می‌سی‌سی‌پی حاضر می‌شوند به گونه صحبت می‌کنند که گویی وطن‌پرستانی هستند که کشورشان را از چنگ منافع خارجی بازپس‌گرفته‌اند. بی شک آنها آمریکا و انگلیس را دو کشور استثنایی می‌دانند. اما موفقیت آنها چندان پایدار نیست زیرا برخلاف ایده خاص استثناگرایی آمریکایی_انگلیسی است. استثناگرایی آمریکایی_انگلیسی شبیه به تصویری سنتی که آمریکا را شهری بر فراز تپه‌ها و انگلیس را جزیره‌ای شاهانه نشان می‌دهد نیست بلکه نوع دیگری از آن را شامل می‌شود: موردی که پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت. شکست آلمان و ژاپن زمینه‌ساز تشکیل ائتلافی بزرگ به رهبری آمریکا در آسیا و غرب شد. صلح آمریکایی همراه با اروپایی متحد، جهان دموکراتیک را امن نگه می‌داشت. اگر ترامپ و فاراژ به راه خود ادامه دهند بخش اعظمی از این رویا نابود می‌شود. در سال‌هایی که بخش‌های اعظمی از اروپا تحت تاخت و تاز نازی‌ها بود، متحدان آنگلو_امریکن آخرین امید دموکراسی، آزادی و جهان‌گرایی محسوب می شدند. من در جهانی بزرگ شدم که آنها شکل دادند. هلند، کشور مادری من در سال 1945 توسط نیروهای آمریکایی و انگلیسی آزادشد. اما پیروزی کشورهای آنگلوساکسون بخصوص آمریکا تا حد زیادی شکل‌دهنده «دنیای غرب پس از جنگ» بوده؛ جهانی که ما در آن زندگی کردیم. جملات منشور آتلانتیک که توسط چرچیل و روزولت در سال 1941 تدوین شد سراسر اروپای جنگ‌زده را فراگرفت: موانع تجارت کاهش می‌یابد، مردم آزاد خواهند بود، رفاه اجتماعی بهبود یافته و مشارکت جهانی پدید می‌آید. چرچیل این منشور را یک قانون ندانست. صلح آمریکایی که انگلیس در آن نقش شریک ویژه را در آن ایفا نمود، بر اساس اجماعی لیبرالی بود. نه تنها ناتو برای محافظت از دموکراسی‌های غربی بخصوص در مقابل شوروی تشکیل شد بلکه ایده اتحادیه‌ای اروپایی نیز از خاکسترهای سال 1945 متولد گردید. بسیاری از اروپاییان، لیبرال‌ها و محافظه‌کاران معتقد بودند که تنها تشکیل اتحادیه‌ای اروپایی می‌تواند آنها را از تجزیه مجدد حفظ کند. حتی سرمایه‌گذاری‌های وینستون چرچیل در کشورهای مشترک‌المنافع و امپراطوری‌ها نیز به نفع این ایده بود. جنگ سرد نقش بی‌بدیلی در اتحاد این متفقین پروز ایفا نمود. غرب که آزادی‌اش از سوی ایالات‌متحده تحت محافظت بود، به روایتی قابل‌قبول و ضدایدئولوژی شوروی نیاز داشت. این روایت شامل وعده برابری اجتماعی و اقتصادی بیشتر بود. البته نه ایالات‌متحده با سابقه طولانی تعصبات نژادی و نه انگلیس با نظام طبقاتی سرسختانه خود آرمانی درخشان برای جهان پس از جنگ نداشتند. بااین حال، تصویر یک آزادی آمریکایی_انگلیسی ارائه شد؛ هم به کشورهایی که طی جنگ اشغال شده بودند و هم به کشورهای شکست‌خورده‌ای نظیر آلمان و ژاپن. اعتبار آمریکا تا حدزیادی تقویت شد؛ نه فقط با سربازانی که برای کمک به آزادی اروپا در این قاره مستقر بودند بلکه بواسطه بازگشت زنان و مردانی که برای جامعه‌ برابرتر و دموکراسی فراگیرتر مبارزه کرده بودند. مبارزه شخصیت‌هایی نظیر دکتر مارتین لوتر کینگ یا سربازان آزادی علیه بی‌عدالتی در کشور خویش امید استثناگرایی آمریکایی را زنده نگه داشته بود. در دوره ظلم کمونیست‌ها، این موسیقی پاپ آمریکا و انگلیس بود که نماد آزادی به شمار می‌آمد. اروپایی‌هایی که دوران پس از جنگ جهانی دوم هنوز متولد نشده بودند از ایالات‌متحده یا دست‌کم سیاست‌ها و جنگ‌های آن متنفرند، اما نحوه ابراز خصومت آنها(علیه آمریکا) نیز تا حدود زیادی از خود آمریکا قرض گرفته شده است. آرمان آزادی‌های آنگلوساکسونی به دورانی دورتر از پایان جنگ جهانی دوم و شکست هیتلر بازمی‌گردد. تحسین‌های «الکسی دو توکویل» (نویسنده و نظریه‌پرداز سیاسی قرن 19 فرانسه) درباره دموکراسی آمریکایی در دهه 1830 بخوبی شناخته‌شده است. انگلیس محور نوشته‌های کمتر معروف وی در همان دوره بود. توکویل که پس از انقلاب فرانسه بدنیا آمده این سوال را مطرح نمود که چرا انگلیس با برخورداری از طبقه اشراف قدرتمند در حاشیه قرار دارد؟ چرا مردم انگلیس شورش نمی‌کنند؟ پاسخ وی سیستم اجتماعی بریتانیاست که این امید را برای مردمش نگه داشته که در صورت کار سخت‌تر و داشتن نبوغ و البته شانس، می‌تواند از مزایای اجتماعی بیشتری برخوردار شود. «گتسبی بزرگ» (The Great Gatsby) گرچه یک رمان آمریکایی بود اما گتسبی می‌توانست در انگلیس نیز وجود داشته باشد. یهودیانی از روسیه و لیتوانی مانند پدر پدربزرگ‌های من، بعنوان مهاجر به انگلستان آمدند با این امید که به یک نجیب‌زاده انگلیسی تبدیل شوند. انگلیس‌دوستی(Anglophilia) مانند رویای آمریکایی احتمالا بر اساس افسانه‌ها بوده؛ افسانه‌هایی قوی و درازمدت. این تصور که تلاش کافی و استعداد می‌تواند شانس را تحت‌تاثیر قرار دهد، در آمریکا و انگلیس اهمیت ویژه‌ای دارد. سرمایه‌داری آمریکایی_انگلیس از جهاتی ممکن است خشن به نظر برسد اما به این دلیل که بازارهای آزاد پذیرای استعدادهای جدید و نیروی کار ارزان هستند، جوامعی باز محسوب‌ می‌شوند که در آن مهاجران امکان رشد دارند؛ مهاجرانی که در جوامع مستبد و بسته‌تر حقیر شمرده می‌شوند. ویلهلم دوم که تا سال 1918 قیصر آلمان بود هنگامی در جنگ جهانی اول شکست خورد که نهایت تلاش خود را برای ایجاد جامعه‌ای باز انجام داد. نیمی از انگلستان که مملو از مغازه‌داران بوده و «انگلیس یهودی» نام گرفته، توسط نخبگان بیگانه به اشغال درآمده؛ کشوری که در آن پول ارزشی فراتر از خون و سرزمین دارد. در چندین دهه بعد، این نوع اظهارات ضدیهودی در ایالات‌متحده سرگرفت. نازی‌ها متقاعد شده بودند که آمریکا و نه فقط هالیوود بلکه واشنگتن و نیویورک، تحت حکومت سرمایه‌داران یهودی است. این تصور هنوز هم در اروپا و در درجه‌ای کمتر در خاورمیانه و بخش‌هایی از آسیا وجود دارد. اما صحبت درباره«شهروندان ناکجا»، نخبگان جهان‌گرای نامیمون و بانک‌داران توطئه‌گر دقیقا در همان سنت قرار می‌گیرد. طنز وحشتناک پوپولیسم آنگلو_آمریکایی معاصر استفاده مشترک از عباراتی است که از دیرباز توسط دشمنان کشورهای انگلیسی‌زبان استفاده می‌شده است. بااین حال، حتی کسانی که سخنان نفرت‌انگیز قیصر را قبول نداشتند دریافته‌اند که اقتصاد لیبرال آن‌گونه که از اواسط قرن 19 در انگلیس و آمریکا اجرایی شد، جنبه‌ نامطلوبی نیز دارد. این اقتصاد مانع توزیع مجدد ثروت یا محافظت از اقشار آسیب‌پذیرتر می‌گردد. استثنائاتی وجود دارد: بعنوان مثال، معامله جدید روزولت یا دولت حزب کارگر انگلیس پس از جنگ که نظام مراقبت‌های بهداشتی رایگان، مسکن عمومی بهتر، آموزش پیشرفته و سایر خدمات رفاهی تضمین‌شده را به شهروندان خود ارائه نمود. طبقه کارگر انگلیس که در دوره جنگ زندگی خود را برای کشورشان به خطر انداخته بودند انتظار بیشتری داشتند. بااین حال، در مجموع انگلیس و آمریکا در مقایسه با بسیاری از کشورهای غربی ذخیره بزرگتری از آزادی اقتصادی شخصی بدست آورده تا آرمان عدالت‌طلبی. و هیچ چیزی مانند تغییرات اجتماعی سریع تحولات اقتصادی آزاد و بدون محدودیت را ایجاد نمی‌کند. انقلاب ریگان_تاچر در دهه 1980_حذف نظارت دولت بر خدمات مالی، تعطیلی معادن زغال‌سنگ و کارخانه‌های تولیدی به نفع"معامله جدید" و"دولت رفاه انگلیسی"_ برای بسیاری از محافظه‌کاران در هر دو سوی اقیانوس‌آرام بعنوان یک پیروزی برای استثناگرایی آنگلو_امریکن و کودتایی بزرگ برای آزادی به شمار آمد. اروپایی‌های غیرانگلیسی دچار تردید شده بودند، آنها تمایل داشتند تاچریسم و ریگانیسم را بعنوان اشکال بی‌رحمی از اقتصاد لیبرال ببینند؛ گونه‌ای که در آن ثروتمندان ثروتمندتر شده و جمعیت زیادی همچنان فقیر باقی می‌مانند. بااین حال، بسیاری از دولت‌های اروپایی با هدف رقابت شروع به تقلید از همین سیستم اقتصادی کردند. وقوع این وضعیت و همزمانی آن با پایان جنگ سرد اتفاقی نبود. فروپاشی کمونیسم شوروی به درستی بعنوان آزادی نهایی اروپا جشن گرفته شد. رییس‌جمهور بوش برای نخستین بار از«نظم نوین جهانی» سخن گفت؛ نظمی که توسط تنها ابرقدرت باقیمانده در جهان تدوین و اجرا می‌شود. ظاهرا انقلاب ریگان_تاچر محقق شده بود. اما پایان کمونیسم در غرب عواقب نامطلوبی نیز داشت. وحشت از امپراطوری شوروی سایر اشکال چپ‌گرایی از جمله آرمان‌های دموکراتیک اجتماعی که در واقع همان ضدکمونیست بود، تحت تاثیر منفی خود قرار داد. حتی زمانی که«پایان تاریخ» اعلام شد و انتظار میرفت الگوی لیبرال دموکراتیک آنگلو_امریکن برای همیشه بی‌رقیب باقی بماند بسیاری معتقد شدند که نتیجه مستقیم همه اشکال ایده‌الیسم چپ‌گرایی«گولاگ»(اردوگاه کار اجباری) است. تاچر یک بار اعلام کرد که چنین چیزی به عنوان جامعه وجود نداشته و فقط افراد و خانواده‌ها هستند. مردم نیز ناچارند که از خود مراقبت کنند. لیبرالیسم اقتصادی رادیکال بیش از هر دولت سوشیال‌دموکراتی که تاکنون وجود داشته در تخریب جوامع سنتی نقش‌آفرینی کرده است. سرسخت‌ترین دشمنان قسم‌خورده تاچر کارگران صنعتی و معادن بودند. لفاظی‌های نئولیبرال عموما درباره رفاهی بود که از بالا به پایین چکیده می‌شود. اما این اظهارات هرگز به این شکل اجرایی نشد. همان کارگران و فرزندانشان هم‌اکنون در شهرهای صنعتی فقیرنشین ضربه دیگری از بحران مالی سال 2008 را متحمل شدند. موسسات بزرگ پس از جنگ مانند صندوق بین‌المللی پول که ایالات‌متحده آن را در سال 1945 برای امن تر کردن ثبات جهان تاسیس نمود دیگر بدرستی عمل نمی‌کند. این نهاد حتی قادر به پیش‌بینی بحران‌های آتی نیست. تعداد زیادی از مردم که هرگز از این وضعیت نجات پیدا نکردند تصمیم به شورش و رای مثبت به برگزیت وترامپ گرفتند. نه برگزیت و نه نه ترامپ احتمالا منفعت بیشتری برای این رای‌دهندگان به ارمغان نمی‌آورند. اما دست‌کم برای مدتی می‌توانند تصور کنند که کشورشان به همان گذشته پاک و خیالی بازگشته است. این تصور تنها در آمریکا و انگلیس نیست بلکه بسیاری از کشورهای دیگر با سنت‌های درازمدت لیبرال دموکراتیک مانند هلند نیز در همین وضعیت هستند. 20 سال پیش آمستردام مرکز هر چیز مترقی به شمار می‌آمد و هلندی‌ها خود را قهرمان جهان در زمینه تحمل نژادی و مذهبی می‌دانستند. این کشور بعنوان شبیه‌ترین نقطه اروپا به انگلیس محسوب میشد. هم‌اکنون، طبق نظرسنجی‌ها، محبوب‌ترین حزب سیاسی این کشور عملا توسط«گیرت ویلدرز» رهبری می‌شود؛ فردی ضدمسلمان، ضدمهاجر و ضداتحادیه‌اروپا. در فرانسه، مارین لوپن که همراه با ویلدرز از پیروزی ترامپ مشعوف است، احتمالا رییس‌جمهور بعدی این کشور باشد. لهستان و مجارستان در حال حاضر حکامی پوپولیستی دارند که هرگونه لیبرالیسمی را که اروپایی شرقی یک‌بار برای دستیابی به آن تلاش کرد، رد می‌کنند. نوربرت هوفر یک فرد راست‌گرا می‌توانست رییس‌جمهور بعدی اتریش باشد. آیا این بدان معناست که آمریکا و انگلیس استثنائی نیستند؟ شاید. اما معتقدم ایده آرمان‌گرایی آنگلو­_امریکن پوپولیسم را در این کشورها تقویت نمود. این مفهوم چاپلوسانه که فاتحان غربی جنگ جهانی دوم ویژه، شجاع و آزادتر از مردم سایر کشورها هستند، اینکه ایالات‌متحده بزرگترین کشور در تاریخ بشر است، اینکه بریتانیای کبیر_کشوری که به تنهایی در برابر هیتلر ایستاد_ برتر از هر کشور دیگر اروپایی است؛ تنها به کشورهای غیراروپایی اجازه می‌دهد که نه تنها وارد جنگ‌های نامتناسب شده بلکه نابرابری‌های ایجادشده توسط سرمایه‌داری انگلیس و آمریکا را به قلم تحریر درآورند. مفهوم برتری طبیعی، به محض تولد فردی در آمریکا یا انگلیس حس استحقاق برخی مزایا از جمله رفاه یا آموزش را به فرد القا می‌کند. این حس تا چندین ساله پیش بدرستی وجود داشت. اکنون اوضاع زندگی اقشار متوسط و پایین در انگلیس در مقایسه با ثروتمندانی که هر روز ثروتمندتر می‌شوند، بدتر و بدتر شده و حتی برای بسیاری از شهروندان این کشور روشن شده که زندگی آنها حتی از آلمان‌ها، مردم اسکاندیناوی، هلند و حتی فرانسه بعنوان رقبای دیرینه بریتانیا بدتر است. تنها راه تخلیه خشم این افراد درگیری در استادیوم‌های فوتبال و طعنه زدن به آلمان‌ها با سردادن شعارهایی درباره پیروزی در جنگ بود. با این وجود، راه‌های دیگری نیز برای ابراز این خشم وجود دارد. اتحادیه‌اروپا برای بسیاری از شهروندان انگلیسی هرگز یک موهبت بزرگ نبود بلکه تنها بخش هایی از این کشور را مرفه‌تر کرده بود. وضعیت نامناسب شهرهای صنعتی قدیمی و معادن نتیجه سیاست‌های اتحادیه‌اروپا نبود؛ بلکه برای مخالفان یورو آسان بود که توجه عمومی را با متهم‌کردن خارجی‌هایی که در بروکسل هستند، از مشکلات داخلی منحرف سازند. برخی از سیاستمداران حامی برگزیت حتی عظمت امپراطوری بریتانیا را می‌ستایند. «بازپس‌گیری کنترل» با خروج از اتحادیه‌اروپا نمی‌تواند بخش اعظمی از انگلیسی‌ها را مرفه کند؛ بلکه احتمالا نتیجه‌ای معکوس نیز حاصل گردد. اما این شکست می‌تواند میل به استثنایی‌بودن و عظمت را در کوتاه‌مدت تقویت نماید. چیزی شبیه به همین وضعیت در ایالات‌متحده اتفاق افتاده است. نه تنها اقشار ممتاز آمریکایی سرزمین خود را سرزمین خدایان می‌دانند بلکه سفیدپوستان تهیدست نیز احساس برتری بخصوص در مقایسه با سیاهان دارند. با ورود یک رییس‌جمهور سیاه‌پوست به کاخ‌سفید که در هاروارد تحصیل کرده بود، این روایت تا حدودی متزلزل شد. ترامپ و رهبران برگزیت درک درستی از این احساسات مردم داشتند. ترامپ غرور و احساسات زخم‌خورده بخش اعظمی از جامعه آمریکا را به بازی گرفت و به همین واسطه، بومی‌گرایی بار دیگر در آمریکا سر باز کرد. در انگلیس نیز ملی‌گرایان انگلیسی نیروی اصلی پشت‌پرده برگزیت بودند. اما در هر دو مورد«بازپس‌گیری کنترل» به معنای عقب‌نشینی از جهانی است که انگلیس و آمریکا در سال 1945 پیش‌بینی کرده بودند. برگزیت انگلیس و ترامپ آمریکا با تمایل به نابودی ستون‌های صلح آمریکایی و اتحاد اروپایی در ارتباط است. رویکردی منحرف در این راستا می‌تواند رابطه‌ای ویژه میان انگلیس و آمریکا را احیا کند. ترامپ به ترزا می گفته دوست دارد رابطه‌ای که ریگان و تاچر با یکدیگر داشتند، با وی داشته باشد. اما نخستین سیاستمداری که برای تبریک پیروزی ترامپ وارد برج وی شد نخست‌وزیر یا وزیر خارجه انگلیس نبود بلکه «نایجل فاراژ» بود. ترامپ و فاراژ در حالی با شعف کودکانه وارد برج شدند که همان کلمه‌ای که برای استثناگرایی کشورهایشان ساخته بودند، به زبان آوردند: آزادی. نویسنده این یادداشت خاطرنشان کرد: یک ماه پیش از انتخاب ترامپ و سه ماه پس از رای‌گیری برگزیت، من با «سر مایکل هاوارد» یکی از مورخین بزرگ نظامی در یکی از مناطق روستایی انگلیس دیدار کردم. هاوارد در زمان جنگ انگلیس با آلمان بعنوان یک افسر جوان در ارتش خدمت می‌کرده است. او اکنون 95 ساله است. ما درباره برگزیت، جنگ، سیاست‌های آمریکا و اروپا صحبت کردیم. او نیز همانند اجداد من از یهودیان آلمانی‌ای بوده که به انگلیس آمده است. خانواده مهاجر وی نیز همانند من به خانواده‌ای انگلیسی‌ تبدیل و او خود به تدریس تاریخ در دانشگاه آکسفورد مشغول شده است. من قصد صحبت با وی درباره برگزیت را داشتم؛ در حالی که در اتاقی مملو از کتاب‌های مربوط به جنگ جهانی دوم نشسته بودیم. او گفت: «برگزیت تسریعی در فروپاشی جهان غرب است. این تصور که جهان پس از جنگی که من در آن شرکت داشتم بادقت ساخته شده، شاید تنها حبابی روی یک اقیانوس باشد.» او در مورد ارتباط آمریکا و انگلیس نیز تاکید کرد: «این افسانه‌ای ضروری بود، کمی شبیه به مسیحیت. اما اکنون به کجا می‌رویم؟» در کجا قرار داریم؟ آخرین امید غرب احتمالا آلمان است؛ کشوری که مایکل هاوارد با آن جنگیده و من نیز از کودکی از آن تنفر داشتم. پیام مرکل به ترامپ یک روز پس از پیروزی‌اش عبارات کاملی از ارزش‌های غربی بود که هنوز هم قابل دفاع است. مرکل از مشارکت نزدیک با آمریکا استقبال کرده آنهم تنها بر اساس «آزادی، دموکراسی و احترام به قانون و کرامت انسانی، فارغ از اصل، رنگ پوست، مذهب، جنسیت، گرایش جنسیتی یا دیدگاه‌های سیاسی». مرکل بعنوان وارث واقعی منشور آتلانتیک سخن گفته است. آلمان‌ها نیز روزگاری خود را کشوری استثنائی می‌دانستند، اما این تصور در فاجعه‌ای جهانی به پایان رسید و اکنون آنها از این فاجعه درس گرفته‌اند. آنها اکنون نمی‌خواهند استثنائی بوده بلکه می‌خواهند بخشی از یک اروپای متحد باشند. صلح آمریکایی ظاهرا مقبول‌تر از احیای استثناگرایی آلمان‌هاست.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت