واقعیات شکست صدور لیبرال دمکراسی آمریکایی

کد خبر: 519846

چرا آمریکا در ارتقای دمکراسی در دیگر کشورها با شکست روبرو شده است و چرا هیچ راه سریع، کم‌هزینه یا روشی مبتنی بر نیروی نظامی به منظور ترویج دمکراسی(آنگونه که مقامات آمریکایی مدعی گسترش آن در مناطقی چون افغانستان، عراق و یمن هستند) وجود ندارد؟

خبرگزاری فارس؛ حامد شهبازی: طرفداران دیدگاه وودرو ویلسون بیست‌وهشتمین رییس جمهوری آمریکا بین سالهای 1913تا 1921 که دیدگاه ایده‌ئالیستی وی در قبال صلح و رخت بر بستن سایه جنگ برای همیشه از طریق همکاری و نهادسازی و ارتقای صلح، مدتی آنها را به خود جلب کرده بود، تحولات 25 سال گذشته در اقصی نقاط جهان را ناامید کننده‌ می‌پندارند. لیبرال دمکراسی تنها فرمول سیاسی قابل تحقق برای دنیای درگیر آثار جهانی شدن برای سه دولت اخیر به نظر می رسید که با فریاد زدن اید‌ه‌ئالهای ویلسونی و گسترش دمکراسی، سیاست خارجی را بر آن مبتنی سازند. برای بیل کلینتون، دکترین «راهبرد امنیت ملی موسوم به تعامل و گسترش» در اولویت بود. جرج بوش «دستورکار ارتقای آزادی» در دومین نطق سالانه‌اش را نقشه راه آتی دولتش به تصویر کشید و مقاماتی چون کاندولیزا رایس نقشی راهبردی در پیشبرد این دکترین ایفا کردند. باراک اوباما در مقایسه با دو رییس جمهور پیشین خود عنایت کمتری به دیدگاه های ویلسونی دارد با این حال وی مجموعه‌ای از طرفداران سرسخت روابط‌ ‌‌‌بین‌المللگرایی را در دولتش به خدمت گرفته و اعلام می دارد که «هیچ حقی اساسی‌تر در قیاس با این حق وجود ندارد که هر کس بتواند رهبر خود را انتخاب کند.» و وی آشکارا از تغییرات دمکراتیک در مصر، لیبی، یمن و چندین کشور دیگر حمایت کرد.
با این حال، اسناد و شواهد بسیاری می توان ارائه داد که که تلاشهای دولتهای آمریکا برای ارتقای دمکراسی که داعیه آن را دارد، به نتیجه محسوسی منجر نشده و گهگاه نتیجه عکس نیز داده است. روایتهایی که از موفقیتها در پایان داده شدن به حاکمیت نظامیان در میانمار ارائه می شود را می توان با شواهد شکستهای مشهود و متعدد در لیبی، یمن و عراق و بروز واکنشها از سوی کشورهایی چون ترکیه، مجارستان، لهستان و مناطق دیگر خنثی شده دید که این کشورها نسبت به صدور لیبرال دمکراسی مد نظر واشنگتن به این کشورها واکنش جدی نشان دادند به گونه‌ای که برخی تحلیلگران چون لری دایموند بر این باورند که طی تقریبا یک چهارم دمکراسی‌های جهان طی 30 سال گذشته دچار فرسایش شده یا با دیگر انواع حکومتها جایگزین شده اند.
شاید این سوال مطرح شود که رئالیستها اساسا نسبت به هرگونه نهادسازی دمکراتیک بدبین هستند و حتی دل خوشی در قبال هدف ارتقای دمکراسی ندارند اما در پاسخ باید گفت کسانی که اینگونه می اندیشند در اشتباهند. واقعگرایان سازوکارهای داخلی و دمکراسی را به رسمیت می شناسند اما آنها صرفا بر این باورند که قدرت نسبی و نیاز برای امنیت معمولا از اهمیت بیشتری برخوردارند و فشارهای سیستمیک غالبا به این امر منجر می شود که رژیمهای متفاوت به روشهای بشدت مشابهی رفتار و اقدام کنند.
حتی در چنین حالتی نیز دلایل خوبی برای واقعگرایان وجود دارد که دمکراسی را مطلوب بدانند حتی با وجود خطراتی که به انتقالهای دمکراتیک منتسب است. دمکراسی‌های باثبات به نحو بهتری از رشد اقتصادی طولانی مدت(البته به طور متوسط) و حفاظت از حقوق اساسی بشری عمل می کنند. گرچه دمکراسی‌ها در برابر اشتباهات متعدد رهبران خود مصون نیستند، احتمال بسیار کمی وجود دارد که شهروندان خود را دچار مشکلات عدیده‌ای نمایند که این امر ناشی از اطلاع رسانی درست و مسئولیت پذیری مقامات در قبال عامه مردم است. درست است که گفته می شود دمکراسی ممکن است آغازگر جنگها به عنوان روشی برای حل و فصل منازعات باشند اما شواهدی وجود دارد(که البته روایتهای رقیبی نیز ارائه می شود) مبنی بر اینکه دمکراسی‌ها با یکدیگر درگیر جنگ نمی شوند. با این اوصاف افزایش دمکراسی‌ها به نظر مطلوبترین شیوه حکومت برای فرزندان آدم به نظر می رسد اما در این میان سوالی مهم مطرح است: چگونه باید این هدف را محقق ساخت؟
اگر روایتهای مختلف و متعددی نیز برای پاسخ دادن به این پرسش مطرح شود، کسی مخالفتی با این واقعیت مبرهن ندارد که مداخله نظامی(تغییر رژیم از فشار بیرونی) به هیچ وجه کارآمد نخواهد بود. این ایده که آمریکا با قدرتی که دارد می تواند خیابانهای هر کشوری را که خواست به تسخیر قوای خود در آورد، «آدمهایش» را در پستهای مختلف کشورهای تحت سلطه بگمارد، قانون اساسی جدیدی بنویسد، انتخابات نمایشی برگزار کند و به خیال خود زمینه ساز دمکراسی باثباتی شود، بیش از آنکه مبتنی بر واقعیات کنونی جهان در حال تغییر باشد، بر توهمات مبتنی است؛ دستکم نتایج لشکرکشی‌های آمریکا طی بیش از یک دهه اخیر این امر را اثبات می کند.
به کارگیری نیروی نظامی برای گسترش دمکراسی به دلایل متعدد با شکست همراه خواهد بود. نخست آنکه دستورالعملهای لیبرال موفق بیش از آنکه به قانون اساسی نوشته شده یا انتخابات متکی باشند بر امور دیگری مبتنی است: این قوانین معمولا نیازمند نظام حقوقی موثر، تعهد گسترده و پلورالیسم، سطح شایسته‌ای از درآمد و تحصیلات و اعتماد گسترده‌ای است مبنی بر اینکه گروه‌های سیاسی که در انتخابات خاصی می بازند، دست به تغییرات لازم برای اصلاح برنامه‌های خود و بازگشت به نظام حکومتداری در آینده خواهند زد. به دلیل تعدد عناصر اجتماعی که باید یکی پس از دیگری و بدرستی مد نظر قرار گیرند تا این ترتیبات کارآمد و ماندگار باشد، ایجاد دمکراسی‌های موثر در غرب، صدها سال به طول انجامید و این روند غالبا بشدت پرتنش و حتی خشونت‌بار است. با توجه به این واقعیات، باور این امر که قدرت نظامی آمریکا می تواند به سرعت و با حداقل هزینه در صدور دمکراسی با موفقیت عمل کند، امری واهی است و با شرایط کنونی جهان همخوانی ندارد.
ثانیا به کارگیری زور برای گسترش دمکراسی تقریبا باعث بروز مقاومت خشن در کشورهای هدف خواهد شد. ملی‌گرایی و دیگر اشکال هویت محلی، ویژگی‌های قدرتمندی در دنیای امروزی باقی مانده است و اکثر مردم علاقه‌ای به تبعیت از اشغالگران خارجی تا دندان مسلح ندارند. به علاوه قدرتهایی که قدرت، ثروت یا جایگاه خود را در بستر انتقال دمکراتیک(نظیر آنچه که در عراق پس از صدام شاهد بودیم)جهان از دست داده اند، دست روی دست نگذاشته و با به دست گرفتن اسلحه به دنبال احقاق حق خود هستند.
کوتاه سخن آنکه، آمریکا اگر دنبال ارتقای دمکراسی است باید این اقدام را از داخل خود آغاز کند که هنوز نژادپرستی، برخورد قهری با اقوام دینی، استراق سمع و زیر نظر گرفتن مردم، روش نهادینه شده دمکراسی نوع آمریکایی است و قطعا ارتقای دمکراسی بیش از آنکه نیاز افغانستان، یمن و دیگر کشورها باشد، نیاز ضروری آمریکاست.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت