طلاق پایان عشق خانم پرستار به بیمار؟
زندگی زوج جوان پس از دو سال در یک قدمیطلاق قرار گرفت چرا که مرد جوان نمیخواهد همسرش در بیمارستان پرستاری کند.
روزنامه خراسان: زندگی زوج جوان پس از دو سال در یک قدمیطلاق قرار گرفت چرا که مرد جوان نمیخواهد همسرش در بیمارستان پرستاری کند. سال ۹۵، مهشید بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی اش پرستار بیمارستانی شد و از این که توانسته بود خیلی زود مشغول به کار شود، خوشحال بود. مدتی گذشت و دختر جوان سرگرم کار بود و روز به روز در کارش پیشرفت میکرد تا این که یک روز پسر شیک پوشی که تصادف کرده بود به اورژانس بیمارستان منتقل شد و مهشید برای درمان و انجام کارهای ابتدایی بالای سر پسر جوان که حمید نام دارد، رفت. پسر جوان در زمان عبور از خیابان با یک موتوری تصادف کرده بود و در چند ساعتی که روی تخت بیمارستان بود، مهشید مثل دیگر بیمارها از او مراقبت میکرد تا این که خانواده پسر جوان وارد بیمارستان شدند. مادر این پسر برای مهشید آشنا بود تا این که زن جوان به سمت مهشید رفت و وقتی با هم صحبت کردند، مشخص شد حمید پسردایی مادر مهشید است. حمید تحت درمان قرار گرفت و در همان رفت و آمدها نگاههای مهشید و حمید به هم گره خورد. دختر جوان عاشق بیمارش شد تا این که حمید در زمان ترخیص از بیمارستان بدون این که کسی متوجه ماجرا شود شماره تلفن اش را به مهشید داد و دوستی آنها آغاز شد. مهشید با توجه به این که پسر شیک پوش از بستگانشان است با خیال راحت تری جواب مثبت به حمید داد و تا زمانی که حمید پایش از گچ در بیاید از طریق تلفن با هم در ارتباط بودند و دوستی آنها هر روز صمیمیتر شد تا این که پسر جوان به بیمارستان رفت و گچ پایش را باز کرد. نخستین قرار مهشید و حمید عصر همان روز قرار یک کافی شاپ با هم گذاشتند و برای نخستین بار همدیگر را ملاقات کردند. در این ملاقات حمید که مدیر یک شرکت خصوصی بود از کار و خانوادهاش صحبت کرد و در همین قرار ابتدایی پسر جوان به صورت در بسته درباره آینده و ازدواج حرف زد. خواستگاری عاشقانه دختر و پسر جوان یک سال با هم در ارتباط بودند تا این که حمید به صورت جدی با مهشید صحبت و از او خواستگاری کرد، مهشید شوکه شده بود و از حمید خواست با خانواده اش به خانه شان بیایند و در این باره صحبت کنند که حمید پذیرفت و ماجرای خواستگاری را با خانواده اش مطرح کرد. خانواده حمید با توجه به شناختی که از مهشید و خانواده اش داشتند، برای مراسم خواستگاری به خانه پرستار جوان رفتند و هر دو خانواده وقتی دیدند دختر و پسر نظرشان درباره این ازدواج مثبت است به این ماجرا نظر مثبت دادند. حمید و مهشید پس از شش ماه با هم ازدواج کردند و این در حالی بود که دختر جوان به کارش در بیمارستان ادامه داد و هیچ مخالفتی از سوی حمید اعلام نشد. مخالفت با کار مدتی از این ماجرا گذشت تا این که حمید شروع به بهانه گیری کرد و مهشید پی برد که شوهرش به دلیل رفتن او به سرکار بهانه گیری میکند و برای این که مشکلی در زندگیشان پیش نیاید با مدیر بیمارستان صحبت کرد و توانست شیفتهای شب را از برنامه کاری اش خارج کند. حمید به طور مستقیم مخالفت اش را با سرکار رفتن همسرش بیان نمیکرد، اما هر چند وقت یک بار شروع به بهانه گیری و غرزدن میکرد تا این که فرزندشان به دنیا آمد. مرد جوان فکر میکرد زنش با تولد فرزندشان دیگر به سرکار نمیرود، اما پس از چند ماه مهشید بار دیگر به محل کارش بازگشت وشروع به کار کرد که در این مرحله مخالفتهای حمید شدت گرفت و هر روز به خاطر رفتن به سرکار مهشید بهانه گیری و بحث میکرد. این در حالی بود که مهشید از روز نخست در بیمارستان با حمید آشنا شده بود و مرد جوان میدانست همسرش به کارش علاقه دارد و حتی در مراسم خواستگاری هم مخالفت اش را برای کار کردن مهشید اعلام نکرده بود. درخواست طلاق مهشید در حالی که فرزندش دو ساله شده بود، دیگر نتوانست بهانه گیری و بحثهای روزانه اش با همسرش را تحمل کند و برای این که تکلیف اش روشن شود دست پسرش را گرفت و به خانه پدری اش رفت. خانواده مهشید وقتی متوجه ماجرا شدند، شوکه شدند و باور نمیکردند که در این سالها حمید با سرکار رفتن دخترشان مشکل داشته و در این مدت به صورت غیرمستقیم اعتراض خودش را نشان داده است و مهشید تا جایی که توانسته با این موضوع کنار آمده است. بزرگان فامیل برای وساطت دست به کار شدند و جلسهای را با مهشید و حمید گذاشتند و در این جلسه مرد جوان به صورت رسمی اعلام کرد که با کار کردن همسرش در بیمارستان مخالف است و مهشید نیز گفت که از روز اول مرا در لباس پرستاری در بیمارستان دیدی و میدانستی من عاشق کارم هستم و تا قبل از ازدواج درباره مخالفت ات با کار کردن من حرفی نزدی و حالا هم با توجه به پیشرفت و جایگاه کاری ام نمیخواهم بیکار در خانه بنشینم. پا در میانی خانوادهها بی فایده بود و کار به دادگاه کشید و مهشید که از این بهانه گیریها خسته شده بود به دادگاه خانواده شماره یک تهران رفت و درخواست طلاق داد. در ابتدا زن و مرد جوان به قسمت مشاوره دادگاه معرفی شدند و مهشید گفت: وقتی با حمید آشنا شدم، او میدانست که من پرستار هستم و حتی در مدت یک سال دوستی مان هم حرفی درباره کار نکردن من نزد و حالا بعد از به دنیا آمدن فرزندمان این مخالفت را مطرح کرده است در حالی که من در این مدت برای زندگی و فرزندم، کم نگذاشتم. حمید نیز گفت: من مخالف کار کردن مهشید بودم و فکر میکردم بعد از تولد فرزندمان دیگر به سرکار نرود، اما وقتی دیدم فایدهای ندارد، اعتراض خودم را مطرح کردم و از حرفی که زدم کوتاه نمیآیم. بنا به این گزارش، زوج جوان بعد از جلسه مشاوره برای صدور حکم نهایی به قاضی دادگاه خانواده معرفی شدند.