مرد جوان: با بررسی گوشی هستی فهمیدم به من خیانت میکند
زمانی مسیر زندگی ام به بی راهه رفت که تازه فهمیدم همسرم تألمات روحی و روانی دارد و چند بار خودکشی ناموفق داشته است و حتی با مردان غریبه بسیار بی پروا ارتباط دارد.
روزنامه خراسان: اگرچه ۱۳ سال با «هستی» اختلاف سنی داشتم، اما وقتی نگاهم به چشمان زیبا و معصومانه او در تصویری افتاد که خواهرم نشانم میداد، برای لحظهای قلبم لرزید و این گونه عاشق شدم تا جایی که تحصیلات تکمیلی را رها کردم با این حال خیلی زود ورق برگشت و آن چشمهای زیبا به گونهای شیطانی شد.
اینها بخشی از اظهارات جوان ۲۸ سالهای است که سوء ظن «خیانت» سراسر وجودش را فرا گرفته بود. او که دستاویزی بهتر از قانون نمیدید وارد کلانتری شد تا چارهای برای رهایی از این مشکل پیدا کند. این مرد جوان درحالی که بیان میکرد با این ازدواج آینده ام را تباه کرده ام، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: با آن که در یکی از رشتههای کارشناسی ارشد علوم انسانی دانش آموخته بودم، اما باز هم نمیتوانستم شغل مناسبی پیدا کنم. خدمت سربازی را تمام کرده و با خودروی پدرم مشغول مسافرکشی بودم تا این که تصمیم گرفتم در آزمون دکترا شرکت کنم و به عنوان هیئت علمی در یکی از دانشگاههای کشور استخدام شوم چرا که من بچه زرنگ فامیل بودم و اطرافیانم انتظار داشتند به رتبههای علمی بالا برسم. از سوی دیگر نیز هدفهای بزرگی را در ذهن داشتم که باید برای رسیدن به آنها ادامه تحصیل میدادم.
خلاصه اتاقم پر از جزوه و کتاب و دفتر بود و من خودم را برای آزمون دکترا آماده میکردم که روزی خواهر بزرگم در حالی که عکس دختر نوجوانی را در دست داشت وارد اتاق شد و گفت: این عروس خانم زن داداش آینده ماست!
با بی میلی سرم را بلند کردم و نگاهی به آن تصویر انداختم، اما در یک لحظه مانند برق گرفتهها نگاهم به چشمان زیبای آن دختر خیره ماند. به طوری که گویی سالها منتظر چنین فرشتهای بودم. چشمان معصوم آن دختر مرا گرفتار کرده بود، بی اختیار لبخندی زدم و خواهرم با خوشحالی به سوی مادرم دوید و فریاد زد: «نه چک زدیم نه چونه، عروس اومد به خونه!» خلاصه خیلی زود مراسم خواستگاری برگزار شد و من مقابل «هستی» نشستم. آن شب او به چیزی جز گلها و نقش و نگار قالی نگاه نمیکرد و با شرم و خجالت فقط به حرفهای من گوش میداد.
با خودم گفتم اگرچه او ۱۵ سال دارد، اما نجیبترین دختری است که میتواند مرا برای رسیدن به خوشبختی همراهی کند، اما مادرم مخالف ازدواج ما بود. او اعتقاد داشت پدر هستی سابقه دار است و در خانواده آشفتهای زندگی میکند که از نظر فرهنگی و اجتماعی تفاوت زیادی داریم با این حال من عاشق چشمهای هستی شده بودم و نمیتوانستم به این استدلالها توجه کنم.
بالاخره با وجود همه مخالفتها من و هستی پای سفره عقد نشستیم به طوری که خود را خوشبختترین مرد روی زمین تصور میکردم. ولی مادرم درست میگفت، خانواده آشفته هستی تاثیرات نامطلوبی بر رفتار و شخصیت او گذاشته بود و هنوز مدت کوتاهی از ازدواج مان نگذشته بود که بهانه گیری و خودسریهای هستی آغاز شد.
پدر و مادر او جدا از یکدیگر زندگی میکردند و من سعی داشتم همه خواستههای او را تامین کنم تا بهانهای برای مشاجره وجود نداشته باشد. با این حال، زمانی مسیر زندگی ام به بی راهه رفت که تازه فهمیدم همسرم تألمات روحی و روانی دارد و چند بار خودکشی ناموفق داشته است و حتی با مردان غریبه بسیار بی پروا ارتباط دارد.
او هیچ تعهدی به من نداشت و همواره در حال پیامک بازی با مردان غریبه بود. چند بار او را بخشیدم تا شاید دست از این ارتباطهای گناه آلود بردارد، اما فایدهای نداشت تا این که بعد از یک مشاجره لفظی از خانه خارج شد و به مکان نامعلومی رفت. بعد از چند روز دوباره به خانه بازگشت و من با بررسی تلفن همراهش دریافتم او به من خیانت میکند و همچنان با مردان غریبه در ارتباط است.
اکنون مدت هاست که سوء ظن خیانت زندگی ام را به نابودی کشانده و دیگر نمیتوانم به چشمان شیطانی او نگاه کنم و ... شایان ذکر است به دستور سرهنگ نوروزی (رئیس کلانتری شفا) پرونده این مرد جوان در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسیهای کارشناسی قرار گرفت.