ماجرای توصیه‌ناپذیری شهید لاجوردی برای آزادی زندانیان امنیتی

معاون دادستانی انقلاب در دهه ۶۰ در برنامه «سرچشمه» از توصیه‌ناپذیری شهید لاجوردی در برابر فشارهای زیاد برخی مسئولان وقت برای آزادی زندانیان امنیتی سخن گفت.

کد خبر : 960493

خبرگزاری میزان: سید ایوب عبداللهی با حضور در برنامه سرچشمه ظی سخنانی درباره فعالیت‌های شهید اسدالله لاجوردی در دادستانی انقلاب در درهه ۶۰ اظهار داشت: شهید لاجوردی در سال ۵۸ به دادستانی منصوب شدند و آن اوایل هم عنوان دادستان نداشتند. آنطور که من از ناطق نوری شنیدم به این صورت بود که زمانیکه فرقان شروع به ترور می‌کند و شهید مطهری و شهید قرنی را ترور می‌کند پرونده‌های آن‌ها مورد رسیدگی قرار می‌گیرد و بعضی از اعضای فرقان بازداشت می‌شوند و شهید بهشتی به این فکر می‌افتند که یک حاکم شرع انتخاب کنند که حکم این پرونده‌ها را صادر کند. آقای ناطق نوری را انتخاب می‌کنند ایشان با شهید بهشتی شرط می‌کند که به شرطی من قبول می‌کنم که دادستان من آقای لاجوردی باشد.

وی افزود: سابقه رفاقت و دوستی این عزیزان هم به سال‌های ۴۱ و ۴۲ بر می‌گردد و لذا با شناخت کامل و کافی که داشتند ایشان را به عنوان دادستان پرونده‌های فرقان انتخاب می‌کنند و آقای لاجوردی در دادستانی مستقر می‌شوند و پرونده‌های فرقان را بررسی می‌کنند قرار نهایی و کیفر خواست‌ها را صادر می‌کنند و مورد به مورد در دادگاه که آقای ناطق نوری حاکم شرعش بودند مطرح می‌شود واحکام صادر می‌شود.

عبداللهی ادامه داد: بعد از این مرحله آقای لاجوردی ابلاغ دادستانی می‌گیرند. درآن زمان بیشتر پرونده‌های طواغیت و سران رژیم سابق مطرح بود. آقای لاجوردی یک ترتیبی به دادستانی می‌دهند و معاون اجرایی و مالی اداری انتخاب می‌کنند معاون قضایی در امور اقتصادی مطرح می‌کنند و حاسبرس‌هایی برای رسیدگی به اموال باقی مانده از سران طاغوت تعیین می‌کنند. خوب سران رژیم قبل اموالی را که توانسته بودند تبدیل به پول و طلا کنند با خود برده بودند و اموالی که باقی مانده بود که توسط آن شعبات که شامل ۹ شعبه بود و بنده هم دادیار شعبه ۹ بودم رسیدگی شد و حکم لازم توسط آیت الله گیلانی آیت الله مبشری و سایرین صادر می‌شد.

معاون قضایی دادستانی انقلاب در دهه ۶۰ درباره شیوه نگرش شهید لاجوردی به سازمان منافقین و نحوه برخورد دادستانی با آن‌ها عنوان کرد: شهید لاجوردی با بینشی که داشت و اختلاف بینشی ایشان از قبل از انقلاب و در داخل زندان با بعضی خودی‌ها در داخل زندان داشتند، معتقد بود اگر ما با این‌ها (منافقین) برخورد نکنیم بیشتر جوان‌های ما را جذب و گمراه خواهند کرد. استدلال ایشان این بود که سران این‌ها منحرف هستند و عالمانه و آگاهانه دارند می‌آیند و با چراغ روشن می‌خواهند دزدی را بهتر انجام بدهند و اعتقاد داشت که باید با این‌ها یک برخورد فکری و فرهنگی انجام شود و تا زمان مبارزه مسلحانه این اعتقاد بر قرار بود. بعضی از آقایان که خیلی‌ها را ما می‌شناسیم و می‌توانیم اسم ببریم مانند آیت الله منتظری و آیت الله طالقانی (تا یک مقطعی) از این‌ها حمایت می‌کردند و شاید اعتقاد داشتند که دولت را دست این‌ها بدهیم و تا این حد.

وی تصریح کرد: آقای لاجوردی و قشر دیگری که با ایشان هم فکر بودند و به طور دقیق و صد در صد از امام تقلید می‌کردند و چارچوب فکری امام را قبول داشتند با این نگرش مخالف بودند. وقتی مبارزه مسلحانه شروع شد خیلی از این آقایانی که از منافقین پشتیبانی و همراهی می‌کردند، چه علنی چه در خفا، پشیمان شدند و فهیمدند که آنچه لاجوردی می‌گفته است درست بوده است.

عبداللهی با اشاره به دلایل تشکیل هیئت رسیدگی به وضعیت منافقین در زندان‌ها و طرح ادعای شکنجه آن‌ها گفت: به نظر من این مسئله سه یا ۴ علت داشت. علت اول آن تشکیلاتی بودن و شیطنت منافقین بود. این‌ها با تشکیلاتی که داشتند جوی عجیبی را ایجاد می‌کردند به نحوی که هر دروغی را به منصه ظهور برسانند و به کرسی بنشانند و به خورد مردم بدهند.

وی افزود: دلیل دوم وجود دفتر آقای منتظری بود که کا ملا مقلد و مطیع منافقین بودند. مسئله سوم علاوه بر دفتر آقای منتظری، همان طور که حضرت امام فرمودند ساده لوحی و ساده اندیشی ایشان بود. خوب آقای منتظری که من چند جلسه خدمت ایشان بودم واقعا انسان ساده و صاف و زلال و شفاف بودند و این سادگی در بعضی جا‌ها آفت است و به ضرر خود شخص و نظام و انقلاب بود.

عبداللهی ادامه داد: نکته بعدی نفوذ ناپذیری و توصیه ناپذیری و صلابت و صداقت آقای لاجوردی بود. آقای لاجوردی اهل توصیه پذیری نبود و حتی بهترین دوستانش هم که توصیه می‌کردند صریح به آن‌ها می‌گفت این توصیه که شما می‌کنید معنایش این است که من عادل نیستم. من خود عالم به موضوع و عامل به اخلاق اسلامی نیستم.

معاون دادستانی انقلاب در دهه ۶۰ با بیان اینکه توصیه‌های و فشار‌های زیادی برای آزادی برخی زندانیان امنتیی از سوی برخی شخصیت‌های وقت به شهید لاجوردی می‌شد، اما وی از پذیرفتن آن‌ها امتناع می‌کرد، خاطرنشان کرد: برای نمونه یک خانمی بود به نام نوشین نفیسی این خانم عضو مرکزیت پیکار بود. خوب پیکار یکی از گروه‌هایی بود که از گروه‌های مارکسیست و چریک‌های فدایی خلق منشعب شده بود و مشی مسلحانه بسیار تندی هم داشت و چند نفر را هم ترور کرده بودند. ایشان دختر آقای ابوتراب نفیسی پزشک مخصوص آقای منتظری بود. بار‌ها و بار‌ها چه دفتر آقای منتظری و چه شخص آقای منتظری و چه شورای عالی قضایی خصوصا آقای موسوی اردبیلی در مورد این فرد توصیه می‌کردند که باید این فرد را آزاد کنید. به صراحت به صورت تماس یا حضوری که افرادی را می‌فرستادند که باید این شخص را ازاد کنید.

وی ادامه داد: این موضوع مکتوب شده که، چون پدر ایشان پزشک آقای منتظری است و آقای منتظری به نفیسی عنایت دارند ایشان را آزاد کنید. آقای لاجوردی این را توهین می‌دانست که چرا بین این همه زندانی من باید یک نفر را آزاد کنم. بسیار روی این مسائل سخت گیر بود و پاسخ‌های بی رو دربایستی می‌داد که باعث رنجش می‌شد. آقایان انتظار داشتند هرچه می‌گویند ایشان بگوید چشم. ایشان هم دائما می‌فرمود من مقلد امام هستم و از ایشان دستور می‌گیرم؛ لذا دلیل مهم اصلی مخالفت آقایان با شهید لاجوردی اول بینش‌ها و برداشت‌ها از اسلام، شریعت، فقه و انقلاب اسلامی و خط مشی حضرت امام بود که دو بینش متفاوت بود و همین الان هم هست، و دوم استقامت و توصیه ناپذیری شهید لاجوردی و سوم هم شیطنت منافقین بود.

عبداللهی در با اشاره به اقدامات منافقین برای فضای سازی علیه دادستانی انقلاب گفت: یک جلسه‌ای ما خدمت آقای منتظری رسیدیم. شاید حدود ۱۵ یا ۱۶ نفر از حکام شرع و قضات دادسرا بودیم. زمان دقیقش یادم نیست، ولی همان ابتدای آغاز نبرد مسلحانه بود البته فکر کنم قبل آغاز مبارزه مسلحانه بود یعنی قبل از ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰.

وی ادامه داد: آنجا ما نشسته بودیم مقداری کاغذ برگه امتحانی کنار میز آقای منتظری روی هم جمع شده بود. آقای منتظری یه این کاغد‌ها اشاره کرد و گفت این‌ها همه شکایت‌هایی است که از شما شده است. یکی از عزیزان گفت حضرت آیت‌الله تعدادی از این‌ها را انتخاب و بررسی کنید ببنید صحیح است یا نه.

معاون دادستانی انقلاب در دهه ۶۰ تصریح کرد: اینجا یک مقایسه‌ای بکنم همین حرکت را با آقای طالقانی وخامنه‌ای هم داشتند. با آقای رفسنجانی هم داشتند و با شهید بهشتی خیلی بیشتر از این داشتند. این‌ها کارشان این بود و خیلی وقت‌ها خیلی گزارش‌ها با یک خط و یک امضا و یک جوهر، ولی با موضوعات و دروغ‌های مختلف نوشته شده بود.

عبداللهی اظهار داشت: حالا بین منتظری و شهید بهشتی مقایسه کنیم. از این قضایا شهید بهشتی دو مورد مهمش را بر می‌دارند و بدون اطلاع به زندان اوین می‌روند. در این موضوع بنده شخصا حضور داشتم. یک دفعه انتظامات درب ورودی تماس گرفتند که آقای بهشتی آمده اند خوب همه تعجب کردیم که چه خبر شده که آقای بهشتی بدون خبر قبلی آمده اند. من یادم هست که حضرت آیت الله گیلانی- را که من از دولب مبارک امام شنیدم که ایشان مجتهد مطلق هستند هرچه ایشان می‌گوید شما عمل کنید-، بین راهرو با عجله عبایش را پوشید و با عجله تا حیاط اوین آمد که ماشین شهید بهشتی هم وارد اواین شد.

وی گفت: همانجا شهید بهشتی خیلی عصبانی و تند و در هم رفته و ناراحت بودند وهرچه به ایشان تعارف کردند که برویم دفتر قبول نکردند و گفتند این دو نفر را که در مورد آن‌ها به من شکایت شده بیاورید. ما از اصل موضوع بی خبر بودیم. آقای لاجوردی سریع دستور داد بچه‌ها رفتند و آن دونفر را آوردند. در آخر مشخص شد گزارشی که به ایشان شده از این قرار است که یک دختر خانم از بس چشمانش را بسته‌اند چشمش کور شده است و یکی دیگر از زندانیان را هم با اره پایش را بریده‌اند.

عبداللهی عنوان کرد: اینقدر این شایعات قوی بود که شهید بهشتی هم پذیرفته بود که ما یا لاجوردی و یا کارمندان دادسرا پای یک نفر را با اره بریده‌اند. اما مشاهده کرد هم پای آن زندانی و هم چشمان آن دختر سالم است. بعد آمد در دفتر نشست و پذیرایی شد و مقداری هم عذرخواهی کردند. همین کار را ما از آقای منتظری هم انتظار داشتیم. خود من و آقای نیری چندین مرتبه از ایشان خواستیم که این شکایت‌ها را بیاورید تا به آن‌ها رسیدگی کنیم که نتیجه نهایی آن تشکیل تیم آقای محمد منتظری بود.

عبداللهی با اشاره به تشکیل هیئت عفو به ریاست شهید محمد منتظری و عملکرد آن هیئت خاطر نشان کرد: از زندان اوین چهار مرتبه بازرسی شد. یکبار تیم شهید محمد منتظری این کار را انجام دادند که در واقع تیم مجلس بودند. البته این تیم هم تحریک شده و به دستور آقای منتظری این کار را انجام دادند. این تیم آمد و ماه‌ها بررسی کرد و یک گزارش دادند که هر آنچه گفته می‌شود دروغ است.

وی ادامه داد: مرتبه بعدی شخصی به نام حجت الاسلام فهیم کرمانی از طرف مجلس آمد و ایشان هم بررسی‌هایی انجام داد و گزارش مفصلی داد و یک نکات بسیار معمولی و پیش پا افتاده‌ای که در هر زندانی هست را مطرح کرده بود. این گزارش خدمت امام رفت و امام جلسه تشکیل داد و آن گزارش هم رد شد.

معاون قپایی شهید لاجوردی در دادستانی انقلاب در توضیح چرایی برکناری شهید لاجوردی از دادستانی انقلاب گفت: عرض کردم دو یا سه بار این‌ها هجوم آوردند و حمله کردند که آقای لاجوردی را از دادستانی برداند و به دلیل شرایط خاص زمان اصلا این برکناری مصلحت نبود. البته ما هم از آقای لاجوردی حمایت می‌کردیم، چون علی رغم آنکه شب روز با آقای لاجوردی بودیم آن چیز‌هایی را که آن‌ها گفته بودند را ندیده بودیم و آن مطالب صحت نداشت و حق هم این نبود؛ لذا دو سه موردش بر طرف شد.

وی افزود: یک مورد را که دادیار شعبه هفت ما در آن ماجرا حضور داشت را برای شما می‌گویم. شخص آقای موسوی اردبیلی شکایتی را نزد حضرت امام برده بودند. موضوع شکایت این بود که بسیاری از زندانی‌ها حکمشان تمام شده، اما آقای لاجوردی آن‌ها را آزاد نمی‌کند. آماری هم در حدود ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر در این موضوع می‌دهند. آقای لاجوردی هم ساکت می‌نشست و، چون کمرش در شکنجه‌های دوران طاغوت آسیب دیده‌بود و به صورت خاصی می‌نشست که همه خیال می‌کردند بی ادبی به اشخاص حاضر در جلسه است، اما واقعا نمی‌توانست به صورت دیگری بنشیند.

عبد اللهی ادامه داد: این گزارش را می‌دهند و هرچه بیشتر گزارش می‌دهند اخم حضرت امام بیشتر می‌شود و سرش را پایین می‌اندازد آخر سر رو به آقای لاجوردی می‌کند و می‌گوید شما چه می‌فرمایید. آقای لاجوردی شروع می‌کنند و به حضرت امام می‌گویند تعداد این افراد اصلا ۲۰۰ نفر نیست و ۳۰۰ نفر است و دوستان اشتباه می‌کنند. تشخیص من به عنوان مقلد شما این است که اگر این‌ها را آزد کنیم این‌ها می‌روند و بیرون بقال و فرش فروش و هرکس که چهره حزب اللهی داشته باشد را ترور می‌کنند. این‌ها روزانه بین ۳۰ تا ۶۰ نفر را ترور می‌کنند و خط مشی این‌ها این است و از مرکزیت سازمان به آن‌ها گفته‌اند که اگر روزانه ۶۰ نفر را ترور کنیم نظام ساقط می‌شود. آیا شما صلاح می‌دانید که این‌ها توبه نکنند و هنوز سر موضع خودشان هستند من این‌ها را آزاد کنم بروند در خیابان‌ها آدم بکشند؛ که حضرت امام پس از این صحبت شهید لاجوردی چهره‌شان باز می‌شود و بشاش می‌شوند و رو به آقای اردبیلی می‌کنند و می‌گویند ساده اندیش نباشید و ایشان درست می‌گویند. پس از آن هم دستشان را به پشت می‌گیرند و از جلسه خارج می‌شوند.

عبداللهی عنوان کرد: مرحله آخر بی مقدمه به ما خبر دادند که آقای لاجوردی را برکنار کردند. من عرض کردم که اگر قرار بود آقای لاجوردی برکنار شود علی القاعده حضرت، اما باید نظر می‌داد.

چون ایشان را شهید بهشتی منصوب کرده بود و حضرت امام گفته ایشان بدون اطلاع من تغییر نکند.

آقای گیلانی هر آن که اراده می‌کرد می‌توانست توسط احمد آقا خدمت امام برسد. ما بیش از ۲ ماه تلاش کردیم که خدمت امام برسیم، ولی نشد؛ و بالاخره آمدند و ایشان را عزل کردند. آن‌ها می‌گفتند امام لاجوردی را عزل کرده است، اما به عنوان اشخاصی که لاجوردی و امام را می‌شناختیم می‌دانستیم که این حرف دروغ است و امروز برای این موضوع اسنادی در اختیار داریم.

وی ادامه داد: آقای صانعی آمدند و مراسم تودیع و معارفه برگزار شد و آقای لاجوردی را برداشتند و آقای رازینی را دادستان کردند. بنده آن روز سخنرانی مختصری داشتم.

معاون دادستانی انقلاب در دهه ۶۰ با بیان اینکه وقتی راه ما برای دیدار با امام بسته شد همه دادیار‌ها و قضات تصمیم گرفتند که دست جمعی استعفا کنند، گفت: شهید لاجوردی زنگ زد به من و گفت که نزد ایشان بروم. من رفتم و ایشان به من گفت که قضیه از این قرار است و این‌ها می‌خواهند دست جمعی استعفا کنند. به هیچ وجه این اقدام به صلاح نیست، چون الان اوج مبارزه است و اگر ما مبارزه را قطع کنیم و منافقین را به حال خودشان بگذاریم ضربات شدیدتری خواهند زد.

وی افزود: بنابراین دوستان، چون از شما حرف شنوی دارند شما به میان آن‌ها برو و دوستان را قانع کن که استعفای دست جمعی هم برای من بد است و امام ناراحت می‌شوند-من که می‌دانم برکناری من نظر امام نیست- و برای روند انقلاب یک نکته منفی است.

ما جلساتی را با دادیار‌ها گذاشتیم و آخرش من توانستم دوستان را قانع کنم که استعفا ندهند گفتم یک نفر از ما در جلسه تودیع و معارفه صحبت‌های دادیار‌ها و قضات و حکام شرع را بگوید و حرف دل جمع را بگوید و بر این اساس قرعه فال را به نام من بیچاره زدند.

عبداللهی گفت: من یک مقدار فکر کردم دیدم به صلاح نیست، چون من قاضی دادگستری بودم و به دادگاه انقلاب مامور و باز پرس بودم. من در اختلافات اقتصادی بین آقای لاجوردی و آقای اردبیلی دائم در تردد بودم. نمی‌خواستم سخنرانی کنم، اما دوستان که اصرار کردند گفتم بگذارید استخاره کنم. استخاره که کردم خیلی خوب آمد و من قبول کردم که صحبت کنم.

معاون دادستانی انقلاب در دهه ۶۰ با اشاره به اسنادی که نشان می‌دهد امام با عزل شهید لاجوردی مخالف بوده است گفت: آقایان آقای رفسنجانی را قطعا قبول دارند، به شدت هم قبول دارند و به عنوان مرجع خودشان در مسائل مختلف به فرمایشاتش استناد می‌کنند. آقای رفسنجانی در خاطرات خودش که کتاب آن هم چاپ شده است در تاریخ ۱۷ بهمن ۶۳ می‌گوید: احمد آقا پیش من آمد و گفت که امام از عزل آقای لاجوردی بی اطلاع بوده و راضی نبودند و به شدت هم ناراحت هستند. خوب آقایان همین را نگاه کنند. صریحتر و روشنتر از این و قابل اتکاتر از این چه دلیلی را می‌خواهند؟

وی ادامه داد: دلیل دوم فرمایشات مکتوب حضرت امام است که امام یک زمانی احساس کردند که احمد آقا مظلوم واقع شده و اتهاماتی مانند حمایت از منافقین را به احمد آقا می‌زنند که واقعیت ندارد. این نامه معروفی است که منتشر هم شده است. در آن نامه امام وقتی می‌خواهد احمد آقا را بری از این اتهامات کند به پشتیبانی احمد آقا از شهید لاجوردی استناد می‌کند. یعنی پشتیبانی احمد آقا از شهید لاجوردی را یک امتیاز برای احمد آقا می‌داند و یک دلیل بر اینکه احمد آقا ضد منافقین بود و نه طرفدار منافقین و بینش همین آقایان و لذا امام به صورت اینکه احمد آقا به شدت از آقای لاجوردی دفاع می‌کرد و برداشتن ایشان را فاجعه می‌دانست را دلیل رفع اتهام از احمد آقا در آن نامه ذکر می‌کرد.

عبداللهی در پایان با اشاره به آخرین دیدارش با شهید لاجوردی اظهار داشت: آخرین مرتبه ۳ یا ۴ روز قبل از شهادتش بود. آخرین دیداری که با شهید لاجوردی داشتم به اصرار دوستان بود که خیلی‌ها به ایشان اصرار می‌کردند با دوچرخه آمد و رفت نکن. ایشان مسیر خانه تا مغازه را با دوچرخه طی می‌کرد. بعد خیاطی و اینکه چشم ایشان اجازه نمی‌داد خیاطی را ادامه بدهد آمده بود کنار دست برادرش روسری و پارچه می‌فروخت.

وی افزود: دوستان به من اصرار کردند که من با ایشان صحبت کنم. من به ایشان ما نمی‌گوییم شما محافظ رسمی داشته باشید. یک فردی به نام حسین درویش ببود که دائما همراه آقای لاجوردی بود و در حکم راننده ایشان بود. من به آقای لاجوردی گفتم اجازه بدهید آقای درویش همراه شما باشد و با دوچرخه هم به مغازه نرو. همسر ایشان هم به من اصرار می‌کرد که با ایشان صحبت کنم.

ما همیشه منتظر شهادن آقای لاجوردی بودیم. خودشان ایشان که تسلیم بود و به نوعی به ایشان الهام شده بود که روزی شهید می‌شوند.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: