سرنوشت عجیب زندانی بدشانس تهرانی +عکس
مرد جوانی که در صحنه قتل آتشین یک جوان تهرانی نقش داشته است، مدعی است بدشانس ترین زندانی است.
بدشانس ترین زندانی حامد 27 ساله که هفت سال از بهترین دوران زندگیاش را در زندان سپری کرده است در این پرونده به دلیل بی سوادی و یک اشتباه در حالی که می توانست با قرار وثیقه 100 میلیون تومانی آزاد شود، دوباره زندانی شد و در تمام لحظات گفت وگو به خاطر سرنوشت و بدشانسی هایش اشک می ریزد. سابقه داری؟ هفت سال در زندان بودم. به چه جرمی؟ سادگی ، نادانی و رفاقت. چطور؟ 20 سالم بود که دوستانم از من خواستند همراه آن ها به خیابان بروم اما نمی دانستم قصد دارند سوار بر موتور زورگیری کنند که به خاطر همین زورگیری های دوستانم من هم دستگیر شدم و هفت سال زندان بودم. اطلاع نداشتی دوستانت دزدی می کنند؟ باور کنید من فریب خوردم. یعنی بی گناه بودی؟ من مصرف مواد و این را که با موتور من دزدی کردند قبول دارم اما از ماجرای زورگیری بی خبر بودم. اعتیاد داری؟ قصد داشتم مواد راترک کنم ، ابتدا روزی سه گرم مواد می کشیدم و داشتم هر روز کمی از مصرف موادم کم می کردم که دیگر مواد مخدر نکشم . چطور معتاد شدی؟ همه خانوادهام می دانند که من به خاطر یک دختر معتاد شدم. او هم اعتیاد داشت؟ نه، من عاشقش بودم که مرا تنها گذاشت رفت و بعد شنیدم ازدواج کرده و صاحب فرزند شده است و من از همان روز تنهایی ام شروع به مصرف مواد مخدر کردم و یک آواره شدم. در این هفت سال از زندان مرخصی هم گرفتی؟ بله، اما پدر و مادرم دیگر پیر شدند و بعد از هفت سال مادرم با پرداخت 40 میلیون تومان توانست رضایت شاکی پرونده ام را بگیرد و من آزاد شدم. کی آزاد شدی؟ سه روز مانده بود به عید نوروز 98 که از زندان آزاد شدم، درست پنج ماه قبل از زندان آزاد شدم. شغل؟ بعد از آزادی در کار تابلو برق مشغول شدم و حتی به خاطر علاقه ای که به این کار داشتم در حال ترک کردن مواد مخدر بودم که دوباره دستگیر شدم. شنیدم تصادف کردی؟ بله، سوار بر موتور در سر کوچه مان بودم که با موتور تصادف کردم و همه بدنم آسیب دیده و بیشتر شکستگی ها در صورت، فک و سرم است. روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟ خانه بودم که به مادرم گفتم به پارک می روم و زود میآیم . داخل پارک دلشوره عجیبی به دلم افتاد و می خواستم به خانه بازگردم که دوستانم آمدند و خواستند همراه شان باشم. دور هم پشت شمشادها نشسته بودیم و مواد می کشیدیم . من نیز کمی با آن ها همراه شدم و سپس رضا از من خواست برای موتورش بنزین بیاورم که داخل یک بطری بنزین ریختم و تحویلش دادم که در همین لحظه ناگهان رضا بنزین را روی محمد ریخت و حتی با فندک زرد رنگی که دست محمد بود، اقدام به روشن کردن آتش کرد که در یک لحظه محمد آتش گرفت. کسی به او کمک کرد؟ رضا خودش لباس محمد را بیرون کشید و آتش را خاموش کرد و او را روی بوته ها هل داد تا آتش کامل خاموش شود. می دانستی رضا چه نیتی دارد؟ اگر میدانستم این کار را نمی کردم، حتی اگر سرم را هم می برید باز این کار را نمی کردم. ای بعد از این ماجرا کجا رفتی؟ به خانه رفتم و حتی برای پدر و مادرم تعریف کردم چه اتفاقی افتاده است که از من خواستند داخل خانه بمانم و کاری نکنم. می دانی چه کسی محمد را به بیمارستان رساند؟ در نزدیکی محل حادثه یک باشگاه ورزشی وجود دارد که خودروی آمبولانس همیشه در آن جا حضور دارد مهرداد توانسته بود محمد را به خودروی آمبولانس برساند و به کمک تیم پزشکی اورژانس محمد به بیمارستان منتقل شد. کی دستگیر شدی؟ فردای آن روز در خانه خواب بودم که ساعت 6 صبح پلیس سر رسید و مرا دستگیر کرد. چرا اشک می ریزی؟ بدشانسی و سرنوشت بدی که برای من رقم خورده است، هفت سال است که نه عید نوروز دیدم نه محرم و امسال خوشحال بودم که در ماه محرم در هیئت خودمان هستم اما دوباره دستگیر شدم و بدشانسی از این بدتر که قاضی برای من قرار وثیقه یک میلیارد ریالی نوشته بود اما من فکر کردم یک میلیارد تومان است به همین دلیل اعتراض زدم و حالا باید تا بعد از تاسوعا وعاشورا در زندان باشم تا جواب اعتراضم بیاید. چرا اعتراض زدی؟ فکر کردم یک میلیارد است و خانواده ام نمی توانستند از پس چنین قراری بر بیایند به همین دلیل اعتراض زدم تا شاید قاضی وثیقه را کمتر کند که بعد فهمیدم مبلغ به ریال بوده و من به خاطر بی سوادی این اشتباه را کردم. چه برنامه ای داری؟ باور کنید من بی گناه بودم، شما هم اگر در پارک بودی و یک نفر از شما بنزین می خواست، کمکش می کردید و من اصلا خبر نداشتم که رضا چه نقشه ای دارد. قصد داشتم یک سال کار کنم و بعد از این که کمی سروسامان گرفتم ازدواج کنم چون دوست دارم وقتی پدر و مادرم هستند خوشبختی مرا ببینند وگرنه هیچ ارزشی ندارد. فرزند آخر خانواده ای؟ بله، یکی از برادرانم بعد از این که از زندان آزاد شدم به خاطر من مواد را کنار گذاشت و یک برادر دارم که دیابت دارد و کلیه هایش از کار افتاده، یک پایش را قطع کردند و دو چشمش کور شده و ماهیانه چهار میلیون تومان هزینه درمان برادرم است که من در این مدت کوتاه کار می کردم و به خانواده ام کمک می کردم که آتش یک دوست مرا نیز گرفت. حرف آخر؟ شرمنده خانواده و خواهرم هستم که در این مدت آزادی همیشه مواظب من بودند که دوباره اشتباه نکنم ولی این بار من مقصر نبودم و بی گناه زندانی شدم.