همسر لبنانی شهید چمران +تصاویر

شهید چمران از سختی‌های جنگ می‌گفت و از کمبود امکانات و سلاح مناسب. برای ما تعریف کرد که ۱۲۰۰ نیرویی که در خدمت ایشان بودند فقط حدود ۸۰۰ قبضه تفنگ «برنو» و «ام یک» دارند. ایشان می‌گفت من چند نفر آرپی‌جی‌زن آورده‌ام که اینها آرپی‌جی‌های خودشان را همراه خود از لبنان آورده‌اند.

کد خبر : 944579

دفاع پرس: هنر شهید مصطفی چمران باعث میشود که چمران با "غاده جابر" آشنا شود. داستان از آنجایی شروع میشود که غاده به درخواست سید محمد غروی به دیدار امام موسی صدر در مجلس اعلای شیعیان میرود. امام موسی از نوشته‌های زیبای غاده تعریف میکند و میپرسد: "شما کجا مشغول هستید؟ " غاده میگوید: "در یک دبیرستان دخترانه درس میدهم. " امام موسی صدر از غاده میخواهد که با آنان همکاری داشته باشد، اما وی قبول نمیکند. امام موسی صدر میگوید: "به تو پول بیشتری میدهیم و با ما کار کن"، اما غاده باز هم قبول نمیکند و با ناراحتی میرود. امام موسی صدر به دنبال غاده میرود و با تواضع عذرخواهی میکند و میپرسد: "چمران را میشناسی؟. " غاده میگوید: "اسمش را شنیده ام. "

غاده از جنگ ناراحت بود و دل دیدن کسانی که در خون و هیاهو و جنگ شریک باشند را نداشت. اما امام موسی صدر اصرار داشت که او چمران را ببیند.

امام موسی صدر به غاده میگوید: "چمران این طور نیست. ایشان دنبال شما می گشت. ما موسسه ای داریم برای نگهداری بچه‌های یتیم. فکر میکنم کار در آنجا با روحیه شما سازگار باشد. من میخواهم شما بیایی آنجا و با چمران آشنا شوی. " بالاخره غاده قول می دهد که به دیدن چمران برود.

شش هفت ماه از این قرار می گذرد، اما غاده هنوز به موسسه نرفته بود. اسم چمران برای غاده همراه با جنگ بود و او دوست نداشت چمران را ببیند.

تا اینکه سید غروی هدیه ای به غاده می دهد. هدیه تقویمی است که دوازده نقاشی بر روی آن است. یکی از نقاشی‌ها زمین‌های کاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی می سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیر این نقاشی به عربی شاعران‌های نوشته بود: من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان میدهم و کسی که به دنبال نور است این نور هر چقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود.

بالاخره یک روز غاده همراه با یکی از دوستانش به موسسه می رود. فردی را که لبخند بر لب داشت را به او معرفی می کنند و می گویند: چمران است. غاده جا میخورد. فکر می کرد آدمی که نامش با جنگ گره خورده است، آدم قسی است، اما لبخند و آرامش مصطفی او را غافل گیر میکند. غاده از دوستش میپرسد: "مطمئنی که این آقا چمران است؟! "

مصطفی تقویمی می آورد. همان تقویمی که سید غروی به غاده داده بود. غاده میگوید: "من این را دیده ام. " مصطفی میپرسد: "از کدام تابلو بیشتر خوشتان آمد؟. " غاده می گوید: "شمع. شمع خیلی مرا متاثر کرد. این شمع. این نور. انگار در وجود من است. من فکر نمیکردم کسی بتواند معنای شمع و از خود گذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان بدهد. این را کی کشیده؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، آشنا شوم. " مصطفی میگوید: "من! "

غاده پس از این ماجرا و آشنایی با مصطفی در موسسه آغاز به کار میکند و در نهایت همراه و همسفر مصطفی میشود. او پس از شهادت چمران نیز در فعالیت‌های انقلابی حضور داشت و در ستاد جنگ‌های نامنظم فعالیت داشت.

روایتی درباره مصطفی چمران

«شهید چمران نمره اول دانشکده فنی دانشگاه تهران بود و از شاگردان خوب مهندس بازرگان...»

محمدمهدی جعفری در روزنامه اعتماد نوشت: «شهید چمران دانشجوی دانشکده فنی بود و مانند دوستان دیگرش از جمله عزت‌الله سحابی و دکتر شریعتی بعد از کودتای ۲۸ مرداد، عضو سازمان مقاومت ملی شد. این سازمان را عده‌ای از ملی و مذهبی‌ها برای حفظ دستاوردهای دکتر مصدق و مخالفت با کارهای حکومت کودتا بعد از ۲۸ مرداد تأسیس کردند.

شهید چمران نمره اول دانشکده فنی دانشگاه تهران بود و از شاگردان خوب مهندس بازرگان. او برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و در آنجا هم در رشته فنی تحصیل کرد.

در اوایل دهه ۴۰ آیت‌الله طالقانی سفری به مصر داشت و با انور سادات تماسی می‌گیرد که در آن زمان معاون جمال عبدالناصر بود. آیت‌الله طالقانی از انور سادات می‌خواهد که عده‌ای را به مصر بفرستند تا آموزش چریکی ببینند. با موافقت مصر چند نفر از جمله شهید چمران برای این آموزش‌ها معرفی می‌شوند و همین می‌شود که ایشان از آمریکا به مصر می‌رود. در ادامه بعضی از این افراد با دلایل مختلف ادامه آموزش‌ها را رها می‌کنند. اما چمران تا آخر دوره می‌ماند.

در سال ۱۳۴۱ امام موسی صدر به ایران می‌آید و با مهندس بازرگان این مطلب را در میان می‌گذارد که ما سازمانی در لبنان درست کرده‌ایم برای رسیدگی به شیعیان جنوب لبنان که از جهات بسیاری محروم هستند و هیچ سازمان و تشکیلاتی از آنها دفاع نمی‌کند. ما هم آموزش‌های فرهنگی و دینی و هم نظامی را در سازمان خود داریم، شما شخصی را به ما معرفی کنید که بتواند در این ۳ زمینه به ما کمک کند. آقای مهندس بازرگان، مصطفی چمران را معرفی می‌کند.

بنده از شخص مصطفی چمران شنیدم که هنرستانی در جنوب لبنان تأسیس می‌کند تا بچه‌های شهدای فلسطینی و شیعه در ۳ زمینه فنی، نظامی و مسائل فرهنگی و اخلاقی آموزش ببینند. ایشان می‌گفت حتی برخی از افسران فلسطینی هم برای آموزش‌های چریکی به آن هنرستان می‌آمدند. امام موسی صدر هم سازمان امل را تأسیس کرد و به همراه این هنرستان توانست شیعیان را از شهروندانی درجه دو و محروم از همه چیز تبدیل به شهروندانی درجه یک و هم تراز با دیگر شهروندان لبنانی کنند. این جریان ادامه داشت تا جنگ‌های سال ۱۹۷۵.

در خلال جنگ‌های لبنان، شهید چمران نامه‌ای در ۲۰ صفحه خطاب به مهندس بازرگان و دکتر سحابی می‌فرستد که ما در جلسه‌ای آن را با حضور دکتر شریعتی، دکتر پیمان و دکتر سحابی خواندیم. در آن نامه شهید چمران به تفصیل جریان‌های «تل زعتر» را شرح داده بود.

در سال ۱۹۷۸ در سفری که به فرانسه داشتم، شنیدیم که امام موسی صدر در لیبی و الجزایر بودند و از آنجا به پاریس آمدند. به دیدنش رفتیم و وقتی از چمران پرسیدیم به ما گفتند که ایشان در الجزایر مانده و دو روز بعد از من به پاریس می‌آید. بعد از دو روز به پاریس آمد و همگی ما که حدود ۲۰ نفر بودیم برای مراسم دکتر شریعتی که در سوریه برگزار می‌شد از پاریس همراه امام موسی صدر به بیروت رفتیم تا از آنجا عازم سوریه شویم.

آنجا اولین بار بود که بنده و چمران همدیگر را ملاقات می‌کردیم اما از تعریف‌هایی که شنیده بودیم مانند دیدار آشنای دیرین بود. در همان هواپیما برای من شرح مفصلی از اقداماتش داد. در سوریه شهید چمران و خانم امام موسی صدر و یکی از همکاران ایشان و بنده را با یک سواری راهی زینبیه کردند اما خود امام موسی صدر قرار شد فردا به ما بپیوندد. البته ما هم زمانی به محل رسیدیم که مراسم تمام شده بود. بعد از آن سفر شهید چمران به کارهای آموزشی خود ادامه می‌داد تا این که امام خمینی به پاریس می‌روند و چمران هم به آنجا می‌رود و همراه ایشان به ایران بازمی‌گردد.

در ایران هم با تشکیل دولت موقت، چمران مناسب‌ترین شخص برای معاون نخست‌وزیری بود. بعد از شهید قرنی ایشان وزیر دفاع شد. در اوایل جنگ بود که ما سفری به اهواز داشتیم و در پایگاه جنگ‌های نامنظم، شهید چمران را ملاقات کردیم. تا صبح با هم گفت‌وگو کردیم. شهید چمران از سختی‌های جنگ می‌گفت و از کمبود امکانات و سلاح مناسب. برای ما تعریف کرد که ۱۲۰۰ نیرویی که در خدمت ایشان بودند فقط حدود ۸۰۰ قبضه تفنگ «برنو» و «ام یک» دارند. ایشان می‌گفت من چند نفر آرپی‌جی‌زن آورده‌ام که اینها آرپی‌جی‌های خودشان را همراه خود از لبنان آورده‌اند. فردا صبح به اتفاق به جنگلی رفتیم حوالی اهواز و هویزه که در آنجا چند تانک عراقی را هم شکار کردند. شهید چمران به همین شکل فعالیت خود را در جنگ ادامه می‌داد تا این که روز ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ که درگیری‌ها در تهران هم بسیار بالا گرفته بود و عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر در جریان بود، به شهادت رسید.»

در ادامه تصاویری از همراه و همسفر شهید چمران را میبینید:

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: