شهیدی که رکورد بیشترین پرواز جنگی در دنیا را دارد +تصاویر

اگر تعریف از خودم نباشد، فکر می‌کنم بالاترین پرواز جنگ در دنیا را داشته‌ام و تا به حال 360 بار از خطر گلوله‌های دشمن جان سالم به در برده‌ام.

کد خبر : 937920
خبرگزاری فارس: شهید علی اکبر قربان شیرودی ۲۶ ساله بود که در ۸ اردیبهشت سال ۶۰ آخرین پرواز خود را پس از ۲۵۰۰ ساعت پرواز انجام داد و به شهادت رسید. وی بالاترین زمان پرواز‌های جنگی در دنیا را به خود اختصاص داد.

شهید شیرودی در مورد زمان پرواز‌هایش می‌گوید: «اگر تعریف از خودم نباشد، فکر می‌کنم بالاترین پرواز جنگ در دنیا را داشته‌ام و تا به حال ۳۶۰ بار از خطر گلوله‌های دشمن جان سالم به در برده‌ام. البته علت زنده ماندنم پس از چند هزار ماموریت هوایی و انجام بالاترین پرواز‌های جنگی، چیزی جز مشیت الهی نمی‌باشد. در ضمن، بیش از چهل هلیکوپتر که من خلبان آن بوده‌ام تیر خورده که البته همه آن‌ها تعمیر شده و الان قابل استفاده می‌باشند.»

شیرودی یکی از موثرترین رزمندگان اسلام بود که در منطقه بازی دراز حضور یافت. این ارتفاعات در غرب شهر سرپل ذهاب مهم‌ترین ارتفاعاتی بود که دشمن در جبهه غرب در اختیار داشت، زیرا از یک سو بر دشت و شهر سرپل ذهاب و پادگان ابوذر (مهمترین پادگان مرزی در جبهه غرب) و راه‌های ارتباطی آن به طور کامل مسلط بود و از سوی دیگر یک مانع طبیعی عالی برای دفاع عراق از خانقین محسوب می‌شد. به دلیل موقعیت استراتژیک همین منطقه بود که نبرد‌های سختی برای آزاد سازی‌اش درگرفت.

شهید شیرودی فعالانه آنجا حضور یافت و پرواز‌های بسیاری انجام داد. اما روز ۸ اردیبهشت ماموریت او پایان یافت.

شهناز شاطر آبادی همسرش از روز‌های حضور علی اکبر در غرب کشور اینگونه یادمی‌کند: «زمانی که می‌خواستم دخترم عادله را وضع حمل کنم، شیرودی درگیر جنگ در کردستان بود، و از من خواست برای به وضع حمل بچه به تهران بیایم، چون تمام وقت در منطقه بود. دقیق یادم نیست و شاید حدود یک ماه قبل از وضع حمل من و خواهرش را به تهران فرستاد. دخترم عادله نوزاد ۲۵ روزه بود که پدرش از منطقه برای دیدن او به تهران آمد. یعنی تمام وقت درگیر مسائل کردستان بود.

زمانی که جنگ کردستان تمام شد من با ناباوری و خوشحالی می‌پرسیدم یعنی تو از این به بعد در خانه می‌مانید و به مأموریت نمی‌روید؟ شیرودی می‌خندید و می‌گفت: گمان کردی واقعا جنگ در کردستان تمام شده است. زمانی که واقعا احساس کردم شیرودی دیگر کمتر به مأموریت می‌رود، یا مأموریت‌های هوانیروز در منطقه که گاهی برود یا نرود از اینکه همیشه درگیر باشد از اینکه بحران کردستان تمام شده بود خوشحال بودم و دوست داشتم برای اکبر جشن بگیرم. چیزی نگذشته بود که بعد از جنگ کردستان جنگ عراق شروع شد و دوباره اکبر درگیر مسائل جبهه و جنگ شد.»

شهید شیرودی علاقه بسیاری به پاسداران داشت و برایش فرقی نمی‌کرد چند نفر در منطقه به کمک او احتیاج دارند. وقتی نیاز به پرواز بود با جدیت این کار را به نحو احسن انجام می‌داد. پایخان یکی از همرزمانش ماجرای زخمی شدن یکی از پاسداران را تعریف می‌کند و اینکه چطور شهید شیرودی با همه وجود به کمک او رفت: «ساعت ۹:۰۰ شب بود که شهید شیرودی مرا به گوشه‌ای برد و گفت:: پایخان یکی از فرماندهان بلند پایه سپاه در پشت کوه‌های بازی دراز زخمی شده و به شدت خونریزی می‌کند و تنها وسیله‌ای که می‌تواند او را نجات دهد، هلیکوپتر است. حاضری با هم به آن منطقه پرواز کنیم؟

گفتم: چرا که نه، حالا که جان یک همرزم ما در خطر است من با کمال میل حاضرم.

به دنبال آن، به سراغ ستوانیار فرید علیپور و بعد ستوانیار امینی (خلبان ۲۱۴) رفت و نظر موافق آن‌ها را هم جلب کرد و آماده‌ی پرواز شدیم.

آن روز‌ها، دیده بان نیرو‌های ما، یک روحانی به نام حاج آقا غفاری بود. او فردی خوش سخن و شاعر بود و هر وقت لب به سخن می‌گشود، همه را به خود جذب می‌کرد. او دوره‌ی دیده بانی هم دیده بود و خیلی دقیق گرا می‌داد. این بزرگوار همیشه در خطر بود و در طول هفته، فقط یک بار به پایگاه می‌آمد و استحمام می‌کرد و لباسش را می‌شست یا عوض می‌کرد و دوباره به مقر دیده بانی خود می‌رفت.

وقتی ما به منطقه نزدیک شدیم، صدای آقای غفاری در رادیو پیچید و او توانست با کمک چراغ قوه، هلیکوپتر‌ها را به نقطه‌ی امنی هدایت کند. هلیکوپتر ۲۱۴ در آن نقطه نشست و توانستیم آن برادر سپاهی را سوار کرده، به طرف پادگان به پرواز در آییم.

عراقی‌ها که به حضور ما بی پرده بودند، بی هدف به سمت ما شلیک می‌کردند؛ البته ما با چراغ خاموش پرواز می‌کردیم و فرصت را از نیرو‌های عراقی گرفته بودیم.

پس از سوار کردن آن برادر پاسدار، برای آنکه آتش عراقی‌ها را خاموش کنیم، شیرودی گفت: پایخان، چند راکت به طرف عراقی‌ها بینداز!

من با آنکه در شب تیراندازی نکرده بودم، با توجه به روشنایی گلوله‌های عراقی سمت عراقی‌ها را بدون دقت هدف قرار دادم و دو راکت شلیک کردم.

با شلیک راکت‌ها، لحظه‌ای کور موقت شدم و هیچ را نمی‌دیدم. شیرودی هم که مثل من شده بود با تعجب گفت: یا امام حسین، من هیچ جا را نمی‌بینم.

طبق آموزشی که قبلاً دیده بودیم، لحظه‌ای چشمان خود را بستم و وقتی حالت عادی پیدا کرد، چشمانم را باز کردم. ناگهان در مقابل خود کوهی از آتش را دیدم که از طرف محل استقرار عراقی‌ها بلند شده است، و ارتفاع آتش به اندازه یک ساختمان پنج طبقه بود.

به دنبال آن، صدای آقای غفاری در رادیو بلند شد که تکبیر می‌گفت. ما هم آتش به آن عظمت را تماشا کردیم، ولی، چون فرصت تماشا نداشتیم، به سرعت برادر مجروح را به پایگاه آوردیم.

در مسیر برگشت، در ارتفاعات میله سرخه ناگهان کنترل هلیکوپتر از دست من خارج شد، ولی به هر صورت، برخود مسلط شدم و کنترل هلیکوپتر را حفظ کردم.

بالاخره سالم در پادگان نشستیم و برادر مجروح هم به کرمانشاه تخلیه شد.

فردای آنروز حاج آقا غفاری به پایگاه آمد و در حالی که یک یک ما را می‌بوسید گفت: یکی از راکت‌های شما به انبار مهمات عراقی‌ها و دیگری به تانکر ۲۰ هزار لیتری اصابت کرده بود. بعد از من می‌پرسید که من چطور در دل شب و در آن تاریکی آن هدف‌های ارزشمند را تشخیص داده و مورد هدف قرار داده ام؟ من در جواب گفتم: به خدا من همین جوری تیراندازی کردم. حاج آقا غفاری در حالی که با نگاهی تحسین آمیز مرا میخکوب کرده بود، گفت: امداد غیبی یعنی این. امداد غیبی، یعنی این که موشک شما به طرف مهمترین هدف هدایت می‌شود و در دل شب آن‌ها را به آتش می‌کشد! و من در تایید فرمایش ایشان گفتم: امداد غیبی، یعنی دستی که ما را در گردنه میله سرخه از سقوط حتمی نجات می‌دهد. در صورتی که اصلاً ندانستیم این حادثه چگونه اتفاق افتاد. حاج آقا غفاری که از آن حادثه خبر نداشت، گفت: خداوند شما را از همه بلایا نگه دارد ان شاء الله ...

و من گفتم: همچنین شما را حاج آقا و بعد لبخندی بر لبان هر دو نفر ما روئید.»

شهیدان علی اکبر شیرودی و احمد کشوری

موفقیت‌های چشمگیر شهید شیرودی مسئولان وقت را بر آن داشت تا او را مورد تشویق قرار دهند، اما علی اکبر که کار را برای خدا انجام داده بود طی نامه‌ای پذیرش ارتقا درجه را اینگونه پس زد:

از: خلبان علی‌اکبر شیرودی

به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه

موضوع: گزارش

اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می‌باشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگ‌ها شرکت نمود‌ه‌ام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام؛ لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده‌اند، پس گرفته و مرا به درجه ستوان‌یار سومی که قبلاً بوده‌ام برگردانید. در صورت امکان امر به رسیدگی این درخواست بفرمائید.

با تقدیم احترامات نظامی

خلبان علی‌اکبر شیرودی

۹/۷/۱۳۵۹»

راه رفتن در راه خدا بود که سرانجام شیرودی را عاقبت به خیر کرد و به آنچه که می‌خواست رساند. خلبان یاراحمد آرش همراه شهید شیرودی در آخرین عملیات پروازی‌اش در مورد چگونگی شهادت این خلبان عزیز می‌گوید: «بار‌ها او را در صحنه جنگ دیده بودم که خود را با بالگرد به قلب دشمن زده و حتی هنگام پرواز مسلسل به دست می‌گرفت. در آخرین نبرد هم جانانه جنگید و بعد از آنکه چهارمین تانک دشمن را زدیم، ناگهان گلوله یکی از تانک‌های عراقی به بالگردش اصابت کرد و در همان حال شیرودی که مجروح شده بود با مسلسل به همان تانک شلیک و آن را منهدم کرد و خود نیز به شهادت رسید.»

علی اکبر در فرازی از وصیت‌نامه خود می‌نگارد: «هنگامی که پرواز می‌کنم احساس می‌کنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک می‌شوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم، چون احساس می‌کنم هنوز خالص نشده ام تا به سوی خداوند برگردم.

اگر برای احیای اسلام نبود، هرگز اسلحه به دست نمی‌گرفتم و به جبهه نمی‌رفتم. پیروزی‌های ما مدیون دست‌های غیبی خداوند است. این کشاورز زاده تنکابنی، سرباز ساده اسلام است و به هیچ یک از حزب‌ها و گروه‌ها وابسته نیست. آرزو دارم که جنگ تمام شود و به زادگاهم بروم و به کار کشاورزی مشغول شوم.»

فرزند شهید شیرودی

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: