روایت رهبر انقلاب از «زبان رمزی» آیت‌الله مصباح

وقتی در عنفوان جوانی، ندای امام خمینی را از همان آغاز نهضت ایشان لبیک گفتم و راه مقاومت در برابر قدرت حاکمه ستمگر را در پیش گرفتم، می‌دانستم این راه، راهی پر از اشک و خون است؛ لذا از نظر روحی، برای همه گونه زجر و شکنجه آمادگی داشتم.

کد خبر : 931490

خبرگزاری فارس: کتاب «خون دلی که لعل شد» که روای خاطرات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از زندان‌ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی است، توسط «محمّدعلی آذرشب» گردآوری و «محمّدحسین باتمان غلیچ» ترجمه شده و مؤسسه حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای آن را روانه بازار نشر کرده است.

قسمت ششم این کتاب که به نقش آیت‌الله خامنه‌ای در نخستین روز‌های نهضت امام (ره) اختصاص دارد منتشر شد:

روز‌های نخست

پس از قیام امام، قم با فعالیت‌ها و تحرکات متوالی به خروش آمد؛ ولی این فعالیت‌ها بر محور سازمان و تشکیلات نبود. همه اسلام‌گرایان، هر یک مطابق سلیقه خود عمل می‌کردند. هیچ‌کس ۔ حتی امام - به سازمان‌دهی این فعالیت‌ها نمی‌اندیشید.

من الان طلابی را که فعالیت‌های مختلفی داشتند، با اسامی آن‌ها به یاد دارم. یک گروه مشغول توزیع اعلامیه‌های امام بودند. گروهی اعلامیه‌ها را با دستگاه مخصوص پلی‌کپی می‌کردند. گروهی با امام تماس می‌گرفتند و در امور مختلف به ایشان مشاوره می‌دادند و نظرات و پیشنهاد‌های خود را مطرح می‌کردند. برخی از آن‌ها امام را در جریان رخداد‌های سیاسی، اجتماعی و نظامی قرار می‌دادند. برخی هم به‌عنوان حلقه وصل میان امام و علما بودند؛ و برخی که کاری پیدا نمی‌کردند، در منزل امام آرام و قرار می‌یافتند؛ لذا اتاق‌های منزل امام پر بود از طلاب، حتی اگر امام نیز در میانشان حضور نداشت.

طلاب پیرامون امور مختلف علمی و سیاسی به بحث و گفتگو با هم می‌پرداختند و گاهی حاج‌آقا مصطفی فرزند امام نیز در بحثشان شرکت می‌کرد. افراد غیرطلبه هم در اوقات نماز به خانه‌ی امام می‌آمدند تا با ایشان نماز بخوانند، و در مجالس روضه امام حسین (علیه‌السلام) در خانه ایشان نیز شرکت می‌کردند.

بیوت سایر مراجعی که در نهضت شرکت داشتند. مانند بیت آقای گلپایگانی، آقای مرعشی نجفی و آقای شریعتمداری نیز همین‌گونه بود؛ اما محور و شخصیت برجسته و جدی این میدان، شخص امام بود. ایشان تنها متکی‌به‌خود بود و به هیچ‌کس اتکا نداشت؛ حال‌آنکه دیگران متکی به ایشان بودند.

من متصدی وظایف و مأموریت‌های بسیاری بودم؛ ازجمله:

- تکثیر اعلامیه‌های امام، با همراهی تعدادی از دوستان در منزل آقا سید جعفر شبیری، و سپس تحویل آن‌ها به گروه دیگری از دوستان برای توزیع.

- تکثیر اعلامیه‌هایی که از سوی افراد و شخصیت‌های سیاسی منتشر می‌شد. هر اعلامیه‌ای که به دست ما می‌رسید و برای انتشار مناسب بود، تکثیر و توزیع می‌کردیم.

- نوشتن اعلامیه‌هایی با امضا‌هایی که جنبه کلی داشت؛ مانند «گروهی از علما»، یا «گروهی از طلاب». چون این اعلامیه‌ها امضاکنندگان مشخصی نداشت، از لحن شدید و تندی برخوردار بود.

- مشاوره دادن به امام در مسائل مختلف. یکی از مواردی که در این زمینه اکنون به یاد می‌آورم، این بود که به‌اتفاق برادرم سید محمد و شیخ علی حیدری (یکی از شهدای حزب جمهوری اسلامی) و شیخ حسین ابراهیمی دینانی (دکتر و استاد فلسفه در حال حاضر) به بیت امام رفتیم و به ایشان پیشنهاد دادیم که اعلامیه مناسبی برای توزیع در موسم حج صادر کنند. به یاد دارم که امام از این ابتکار عمل ما ابراز خوشحالی کردند و گفتند: من آن را آماده کرده‌ام.

- گاهی نقش رابط میان امام و دیگر علما را ایفا می‌کردم. از جمله، امام یک بار مرا نزد آقایان میلانی و قمی در مشهد فرستادند تا یک پیام شفاهی متضمّن سه مطلب مهم را به آن‌ها برسانم؛ هم مطلب مشترک میان آن‌ها و بقیه علما، وهم مطلب مخصوص خود آن‌ها. پیام مشترک، حاوی این مطلب بود که اسرائیل بر همه امور دولت ایران و تمامی مقدرات کشور سلطه یافته و در جهت نابودی دین و علمای ایران تلاش می‌کند. مطلب مخصوص به آن دو نیز این بود که لازم است همه وعاظ از روز هفتم محرم به افشاگری علیه رژیم و جنایات آن در مدرسه فیضیه بپردازند و هیئت‌های عزاداری هم از روز تاسوعا افشاگری را آغاز کنند.

- با حاج‌آقا مصطفی خمینی دوستی صمیمانه‌ای داشتم. او هم از جایگاه ما در نزد امام و نقش ما در نهضت اسلامی آگاه بود. وجود این رابطه، در تسهیل تحرکات ما در نهضت مؤثر بود.

به خاطر دارم که آقای هاشمی رفسنجانی مأمور گردآوری اخبار بود. امام به او دویست تومان داده بودند و او با آن پول یک رادیوی بزرگ برای گوش کردن به اخبار و مطلع ساختن امام از آن خریده بود؛ که این رادیو شاید حالا هم موجود باشد.

مسئولیت‌های تشکیلاتی

من و برخی از دوستان در امور تشکیلاتی، که در قم کاری جالب و ابتکاری بود سرآمد بودیم. نخستین تشکیلات بین علما را در قم پی‌ریزی و آیین‌نامه داخلی آن را تدوین کردیم. من به اتفاق برادرم سید محمد در تنظیم این آیین نامه داخلی مشارکت داشتیم. برادرم در تدوین این قبیل امور ذوق ویژه‌ای دارد.

در خلال نهضت، از زمان آغاز آن تا خروج من از قم (حدود یک سال و نیم)، چند تشکیلات ایجاد کردیم که برخی هم زمان باهم بود و برخی هم در توالی یکدیگر:

- گروه علمای قم که شمار بسیاری از علما را دربرداشت. همین تشکیلات بود که بعد‌ها نام «جامعه مدرسین» به خود گرفت. بسیاری از اعضای کنونی این جامعه از نقش من در تأسیس این تشکیلات بی‌خبر بودند، و هنگامی‌که آقای امینی این موضوع را به آن‌ها گفت، برخی شگفت‌زده شدند.

- تشکیلات دیگر، گروه یازده نفره بود. این یازده نفر عبارت بودند از: من، آقای هاشمی رفسنجانی، برادرم آسیّد محمد، آقای مصباح یزدی (که کاتب این جلسات بود)، آقای امینی، آقای مشکینی، آقای منتظری، آقای قدوسی، آقای آذری قمی، آقای حائری تهرانی، و آقای ربّانی شیرازی.

آقای مصباح یزدی صورت جلسات را در یک دفتر به زبان رمزی - که خود، آن را اختراع کرده بود و به خطوط علوم غریبه شباهت داشت - می‌نوشت؛ و برای اینکه بیشتر رد گم کند، در آغاز دفتر نوشته بود: «کتابی در زمینه علوم غریبه یافتم و آن را رونویسی کردم». شاید آن نوشته‌ها الان نیز موجود باشد.

یک گروه دیگر هم بود که شامل برخی اعضای گروه قبلی، به اضافه آقای ربّانی املشی و شیخ علی اصغر مروارید می‌شد. مأموریت این گروه، تصمیم‌گیری درباره مسائل تبلیغی بود؛ از جمله، طراحی برنامه‌ای برای منبر رفتن طلاب در شهر‌های مختلف، در نخستین ماه رمضان بعد از قیام پانزده خرداد، به منظور افشای جنایات رژیم شاه در قم. من در این برنامه، تصمیم گرفتم به زاهدان بروم؛ همان جایی که برای بار دوم بازداشت و زندانی شدم.

زندان‌های طاغوت

وقتی در عنفوان جوانی، ندای امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) را از همان آغاز نهضت ایشان لبّیک گفتم و راه مقاومت در برابر قدرت حاکمه ستمگر را در پیش گرفتم، می‌دانستم این راه، راهی پر از اشک و خون است؛ لذا از نظر روحی، برای همه گونه زجر و شکنجه آمادگی داشتم. وقتی با نخستین تجربه بازداشت در شهر بیرجند روبه‌رو شدم، این آمادگی در من آشکارا ظهور یافت. در نتیجه همین آمادگی - علی‌رغم زندان‌ها و بازداشت‌ها و تهدید‌ها و انواع جنگ روانی و شکنجه بدنی - توانستم به لطف و فضل و توفیق خداوند، راه را ادامه دهم.

از آغاز نهضت اسلامی در سال ۱۳۴۱ تا پیروزی انقلاب اسلامی، شش بار بازداشت و زندانی شدم. یک بار هم بازداشت و سپس تبعید شدم. یک بار هم بازداشت و سپس تبعید شدم. دفعات بی‌شماری هم برای بازجویی و تحقیق به مقرّ «ساواک»، فراخوانده شدم.

مقدمتاً باید بگویم که نظام‌ها و قوانین موجود، بر اساس حکمت و مصلحت انسانی، از موضوع «زندان» غافل نبوده‌اند. در شریعت اسلامی نیز زندان احکام خاص خود را دارد. در جمهوری اسلامی هم زندان هست، اما - بدون آنکه بخواهم منکر وجود برخی اشتباهات شوم - در جهت اصلاح زندانیان و بازپروری و گاه آموزش کار به آنها، تا پس از خروج افراد از زندان، بتوانند زندگی آبرومندی را در پیش بگیرند.

ولی در زندان‌های شاه وضع چنین نبود؛ زیرا آن زندان‌ها یا برای انتقام‌جویی بود، یا به این هدف بود که شخص در توقیف بماند تا نتواند کاری انجام دهد. این واقعیت را من شخصاً در تمام دوران رنج و زجری که در زندان‌های طاغوت کشیدم، لمس کردم

ضمناً بد نیست پیش از بیان خاطرات زندان‌ها و بازداشتگاه‌ها، مطالبی را یادآور شوم:

یکی اینکه در بازداشتگاه‌های روحانیون، در آغاز کار، چندان سخت‌گیری نمی‌شد؛ یعنی افراد روحانی در آنجا زیاد نمی‌ماندند، شکنجه بدنی هم نبود؛ اما تمام ویژگی‌هایی که برای زندان‌های شاه برشمردم، وجود داشت. رفته‌رفته همراه با اوج‌گیری نهضت اسلامی، بازداشت روحانیون نیز سخت و سخت‌تر شد و شکنجه و انواع فشار‌ها و احکام طویل‌المدت و این‌گونه برخورد‌های سخت و خشن را در کار آوردند.

دیگر اینکه، در شانزده سالی که با نخستین زندانی شدنم آغاز شد و با بیرون آمدن از تبعیدگاه در جریان انقلاب اسلامی پایان یافت، روحانیون به‌صورت گسترده‌ای بازداشت شدند. تعداد روحانیون بازداشتی در این مدت - به نسبت - از تعداد بازداشتی‌های هر یک از گروه‌های سیاسی دانشگاهی یا بازاری، بیشتر بود. حتی گاهی تعداد آن‌ها از تعداد بازداشتی‌های سیاسی کل گروه‌ها بیشتر می‌شد.

همچنین مجموع زمانی که در سال‌های یادشده در زندان گذراندم، کمی بیش از دو سال می‌شود. اما این زمان را چندین برابر باید حساب کرد، زیرا در اغلب این موارد، من در سلول بودم و هیچ‌گاه در بند‌های عمومی نبودم. سلول در مقایسه با بند عمومی، مثل زندان در مقایسه با بیرون زندان است. انسان در سلول روزشماری می‌کند تا بلکه به بند عمومی منتقل شود؛ گویی دارد به سمت آزادی از زندان می‌رود. ولی من هرگز روی بند عمومی را ندیدم. با توجه به مطالبی که از دوستانم راجع به بند عمومی می‌شنیدم که در آنجا فرصتی برای آموزش دادن و آموزش گرفتن بین خودشان، و معاشرت با هم، و انجام برخی ورزش‌ها دارند که من غالباً از آن چیز‌ها محروم بودم - خیلی اشتیاق دیدن آنجا را داشتم.

پس از این مقدمات، خاطرات نخستین زندان را شروع می‌کنم.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: