بهخاطر نجات آن آمریکایی به قله نرسیدم +تصاویر
بدون شک انسانی با ویژگیهای منحصربهفرد است که در فاصله 150 متری قله اورست کپسول اکسیژن را به ورزشکار کشور آمریکا میدهد تا جانش را نجات دهد؛ کاری که ممکن بود جان او را به خطر بیندازد.
خبرگزاری فارس: مرامش همچون پهلوانان میماند. اما کشتیگیر نیست. کلامش آرام و شمرده است، ولی نمیتوان عالمی پرهیزکار معرفیاش کرد. او فقط یک کوهنورد است که با وجود توانمندیهای بالا بههیچوجه دنبال خودنمایی نمیگردد. بدون شک انسانی با ویژگیهای منحصربهفرد است که در فاصله ۱۵۰ متری قله اورست کپسول اکسیژن را به ورزشکار کشور آمریکا میدهد تا جانش را نجات دهد؛ کاری که ممکن بود جان او را به خطر بیندازد. اما با اینگونه کارهایش نام ایران و ایرانی را به اخلاقمداری در ورزش زبانزد خاص و عام کرده است. به نظر او کسی که در ورزش حرفهایاش انسانیت را در اولویت قرار میدهد قهرمان واقعی است. «محمدحسن نجاریان» عضو تیم ملی کوهنورد جدا از قهرمانیها و صعود به بلندترین قلههای جهان کارهای خیر و متفاوتی انجام میدهد و جان انسانهای زیادی را نجات داده است که مجموعه آن زندگی و شخصیت او را روایت میکند. نجاریان، عضو تیم ملی کوهنوردی جمهوری اسلامی ایران سال ۱۳۴۴ در شهر نهاوند به دنیا آمده است. او که از کودکی در رشته کوهنوردی ورزش میکند مربی کمیته هیمالیا نوردی فدراسیون کوهنوردی و امداد و نجات هلال احمر است و در کارنامه ورزشیاش چند مدال جهانی دارد.
این خصلت تمام کوهنوردان است که سرزنده و پرانرژی صحبت میکنند؛ طوری که ناخودآگاه انرژی مثبتش را دریافت میکنید. نجاریان هم اینگونه است؛ حتی وقتی درباره سختترین شرایط زندگی صحبت میکند گفتارش اینچنین است: «تا قله فاصله زیادی نداشتیم. قدمها یکی پس از دیگری برداشته میشد. هوا خیلی سرد بود و ارتفاع برف تقریباً تا زانو میرسید. مه همه جا را فراگرفته بود، ولی آنطور نبود که جلو حرکت ما را بگیرد. بچههای گروه خیلی خسته بودند. یواشیواش گام برمیداشتیم. ناگهان متوجه شدم که جسم زرد رنگی بین برفها تکان میخورد. اول فکر کردم از شدت خستگی خیالاتی شدهام. به همین دلیل به یکی از بچههای گروه گفتم که آنشی زرد رنگ را هم شما دیدید؟ گفت: خیالاتی شدهای. به خاطر کمی اکسیژن است. اما باز آنشی تکان خورد. بلافاصله نشانش دادم. گفت: راست میگویی. آدم است. اما چرا افتاده روی زمین؟ سریع بهطرفش رفتم. یک کوهنورد آمریکایی بود. او را میشناختم. او و اعضای تیمشان ما را در کمپ مسخره میکردند. دوستانی که همیشه همراه با او میخندید وقتی متوجه شده بودند کپسول اکسیژنش تمام شده است رهایش کرده بودند. چون برای کوهنوردان حرفهای فقط رسیدن به قله مهم است و هر فرد در مسیرهای طولانی فقط وسایلی را که مورد نیاز خودش است همراه میبرد. آن کوهنورد بدون اکسیژن به سختی نفس میکشید. من که یک کپسول اکسیژن اضافه داشتم سریع روی دهانش گذاشتم. آن موقع، چون نمیدانستیم چقدر با قله فاصله داریم بچهها به من گفتند: این کار را نکن. خودت چه میشوی؟ آنها هم کپسول اضافه نداشتند که اگر کپسولم تمام شود به من بدهند. اما آن آمریکایی درحالیکه از این حرکت من گریه میکرد با بیسیم به دوستانش میگفت: همان ایرانی که مسخرهاش میکردیم الان مرا نجات داد. آن کوهنورد حالش جا آمد و بهطرف پایین حرکت کرد. ما هم بهطرف قله رفتیم. شاید کمتر از یک ساعت به قله رسیدم و پرچم ایران را آنجا نصب کردیم. وقتی پایین رفتیم کلی از من تشکر کرد. میگفت: ایرانیها در کشور ما به دلیل تبلیغات منفی بهعنوان تروریسم شناخته میشوند، ولی این کار تو باعث شد نظرم عوض شود. بعد درباره ایران و فرهنگمان برایش توضیح دادم. اکنون سالها از آن ماجرا میگذرد. ما با هم دوست هستیم و هنوز هم ارتباط داریم.»
یادم نمیآید جان چند نفر را نجات دادم
این کوهنورد حرفهای در رشته صخرهنوردی هم تخصص دارد و اصول امداد و نجات در کوهستان را به خوبی میداند. همین ویژگیهایش باعث میشود جان تعدادی زیادی انسان را نجات دهد. اما آنقدر متواضع است که وقتی میخواهیم دراین باره صحبت کند سرش را پایین میاندازد و زیر لب میگوید: «من کاری نکردهام که بخواهم چیزی را توضیح دهم.»، ولی حکایتها به این سادگی نیست که او زیر لب میگوید. موضوعی که با اشاره به یکی از نجاتهایش در کوه بیستون که توسط یکی از دوستانش شنیدهایم شروع به توضیح دادن درباره آن میکند. «دقیقاً یادم نیست چند نفر را نجات دادم. تعدادشان زیاد است. اما خوب میدانم هر چیزی را که انسان یاد میگیرد باید مورد استفاده قرار گیرد. همراه با دوستانم میخواستیم برای صخرهنوردی در کوه بیستون تمرین کنیم که متوجه شدیم گروهی امدادگر سعی در نجات فردی دارند که در ارتفاع بسیار بالا گرفتارشده است. اما تیم تخصصیشان هنوز نرسیده بود و هرلحظه جان آن فرد در خطر بود. من که سالها صخرهنوردی کرده بودم احساس کردم میتوانم آن فرد را پایین بیاورم. جلو رفتم و خودم را معرفی کردم و گفتم: میتوانم کمکتان کنم. آنها هم استقبال کردند. بلافاصله بهطرف فرد حادثه دیده حرکت کردم. در عرض کمتر از نیم ساعت به ۳۰۰ متر بالاتر از جایی رسیدم که آن مرد گرفتارشده بود. دید کافی روی صخره نداشتم. من فقط با یک بیسیم از پایین راهنمایی میشدم. وقتی به آن مرد رسیدم رنگ از رخسارش پریده بود. برای اینکه او را به پایین بفرستم گیره صخرهنوردی خودم را به او بستم و به پایین فرستادم. در نهایت خودم هم بدون هیچ تجهیزاتی پایین آمدم.»
حادثه تلخ و فراموش نشدنی
بدون شک در ذهن نجاریان بهعنوان یک کوهنورد تلخیها و سختیهایی وجود دارد که وقتی خاطرهای تعریف میکند گویی بار دیگر هر یک از آنها مثل فیلمی از مقابل چشمانش میگذرد: «قله هیمالیا طبیعت بسیار وحشی دارد و حتی باتجربهترینها هم در آن گرفتار میشوند. یک بار همراه ۴ نفر از دوستانم که همگی قهرمان تیم ملی بودند به هیمالیا رفتیم. همهچیز عادی بود که ناگهان بهمن شدید آمد. درحالیکه قبل از حرکت شرایط جوی را بررسی کرده بودیم. همهچیز برای یک صعود مناسب فراهم بود. بهمن که آمد هرکدام بهطرفی فرار کردیم. من و یکی از دوستانم در نزدیکی یکدیگر بودیم. اما ۲ نفر گروه گم شدند. نمیدانستم چه بگویم. زبانم بند آمده بود. خلاصه قله را فراموش کردیم. شروع کردیم به گشتن دنبال دوستانمان. یافتن آنان مثل پیدا کردن سوزن در انبار کاه بود. ۱۰ ساعت دنبالشان گشتیم. نفر اول را در حالی پیدا کردیم که جانش را زیر بهمن از دست داده بود. نخستین بار بود که نمیتوانستم بر خودم مسلط شوم. ما با هم خاطرات زیادی داشتیم. نمیدانستم جواب خانوادهاش را چه بدهم. روی زانو افتادم. آن دوستم که همراهم بود گفت: بیا به جستوجو ادامه بدهیم. خلاصه به دنبال نفر چهارم تیم وجببهوجب محل بهمن زده را جستوجو کردیم که ناگهان صدای ناله ضعیفی را شنیدیم. بهطرف صدا که رفتیم با پیکر نیمهجان او روبهرو شدیم. بهسرعت اقدامات اولیه را انجام دادم. او را روی کول تا پایین آوردم، اما بهشدت مجروح شده بود. متأسفانه او هم بعد از چند روز در بیمارستان فوت کرد. خیلی غمانگیز بود. همان دوستم که با هم سالم مانده بودیم به من گفت: مرگ و زندگی دست خداست؛ ناراحت نباش. درست یک سال بعد او نیز در یک حادثه کوهنوردی در اورست جانش را از دست داد. این یکی از تلخترین اتفاقات عمر حرفهای من در کوهنوردی است.»
آرزویی که برآورده شد
افراد زیادی به این کوهنورد ملیپوش اعتماد دارند؛ آنقدر که برای کمک به نیازمندان هرچه را که لازم داشته باشد در اختیارش میگذارند و او هم امانتیهای مردم را به دست نیازمندان میرساند. خودش در این باره میگوید: «وقتی بچهای را میبینم که در فقر زندگی میکند دلم آتش میگیرد. آنوقت هر کمکی از دستم برآید برایش انجام میدهم تا کمی زندگی را برای آن کودک بهتر کنم. خیلی دوست داشتم اینگونه کارها را بهتر و بیشتر انجام میدادم که با کمک گرفتن از دوستان و اعضای خانواده این کمکها را شروع کردم.» اکنون هرازگاهی کولهاش را پر از وسایل بازی و خوراکی میکند و مسیرهای صعبالعبور را به عشق شاد کردن دل بچهها میپیماید. برایش فرقی نمیکند نیازمند در کدام نقطه ایران و دنیا باشد؛ کافی است شرایطش را مطلع شود. آنوقت بیپروا هرچه لازم است را برایش جمع میکند و بهطرفش راه میافتد. دایره فعالیتهای خیرخواهانه این مرد بزرگ روز به روز فراتر میرود و به گفته خودش تا جایی که در توان داشته باشد به دیگران خدمت میکند. او درباره خیریهای که مسئولش است میگوید: «این خیریه فعالیتهای متعددی دارد که کمک به مناطق محروم و کودکان بیسرپرست در اولویت کارهایش قرار دارد. امسال کارمان کمی بیشتر است. با این شرایط اقتصادی که مردم دارند باید همه دست به دست هم دهیم تا کارهای بهتر و بیشتر انجام دهیم.» صحبت کردن درباره کارهای خیری که این کوهنورد و دوستانش انجام میدهد کمی برایش سخت است؛ چون اعتقاد دارد بیان کار نیک اجرش را کم میکند.