دست و پای پدرم را شکستند و او را سر بریدند

سمیه درباره اتفاقات بعد از شهادت پدرش می‌گوید: «جسد پدرم هیچ‌وقت پیدا نشد. خیلی پیگیری کردیم. حتی بعد‌ها با شکنجه‌گران پدرم صحبت کردیم. مادرم به دیدن آن‌ها رفت و گفت: دختر عموی شهید هستم تا جزئیات شهادت را بگویند. جزئیات را گفتند، اما از جسد پدرم خبر ندادند. آن‌ها سر پدرم را هم بریدند.

کد خبر : 921292

فرهیختگان آنلاین: او فرزند شهید سیدابراهیم تارا است؛ سمیه‌سادات تارا. پدر و مادرش کرد بودند و خودش هم در کردستان زندگی می‌کند. سمیه سادات می‌گوید این حادثه در سال ۱۳۶۱ در کردستان اتفاق افتاده است. او آن زمان یک‌ساله بود و روایت شهادت پدرش را از مادر شنیده است: «منافقین بار‌ها برای پدرم کمین گذاشته بودند که ایشان را دستگیر کنند. ایشان پاسدار بودند و خیلی‌ها به دنبال آن بودند که ایشان را دستگیر کنند، اما موفق نمی‌شدند. ضمن اینکه ایشان خیلی از کومله‌دموکرات‌ها و منافقین را هدایت کرده و به‌اصطلاح تواب کرده بودند و به همین خاطر دل خوشی از ایشان نداشتند. بالاخره دفعه آخر موفق شدند. من، پدر و مادرم درون ماشین نشسته بودیم. مادرم تعریف می‌کند وقتی ما پیاده شدیم، حدود ۳۰۰-۲۰۰ متر پایین‌تر کمین زدند و پدر را گرفتند. غیر از ما تعدادی از منافقین که به راهنمایی پدر توبه کرده بودند هم در ماشین حضور داشتند. ایشان با منافقین هم راحت و صمیمی برخورد می‌کردند و حتی برخی از آن‌ها را به خانه می‌آوردند و آن‌هایی که تواب بودند را در خانه نگهداری می‌کردند. از همین جهت بود که سران منافقین او را تحت نظر داشتند و در واقع از او کینه به دل گرفته بودند. وقتی پدرم را گرفتند، او را به کوه‌ها بردند و چندین روز او را نگه داشتند. این‌طور که مادر تعریف می‌کند، ایشان را سه روز از دست‌هایش درون یک چاه آویزان کردند و دهان و پا‌های ایشان را هم بستند که صدایی نداشته باشند. درنهایت دست و پای ایشان را یکی‌یکی شکستند و به شهادت رساندند. ایشان تا لحظه آخر زیر شکنجه‌ها می‌گفتند خانواده من اینجا نیستند و یک پسر دارم و دختری هم ندارم، تا مبادا کسی به سراغ ما بیاید.» سمیه درباره اتفاقات بعد از شهادت پدرش می‌گوید: «جسد پدرم هیچ‌وقت پیدا نشد. خیلی پیگیری کردیم. حتی بعد‌ها با شکنجه‌گران پدرم صحبت کردیم. مادرم به دیدن آن‌ها رفت و گفت: دختر عموی شهید هستم تا جزئیات شهادت را بگویند. جزئیات را گفتند، اما از جسد پدرم خبر ندادند. آن‌ها سر پدرم را هم بریدند. سرکرده منافقین، عبدالله معتضدی پدر بنده را زیر شکنجه گرفت و سرش را برید. اما هیچ‌وقت هیچ جسدی از ایشان به ما ندادند.» او امیدوار است با پیگیری مراجع قانونی از خانواده‌اش احقاق حق شود: «کاش مراجع قضایی پیگیری کنند که به کدام گناه پدر من و امثال او را کشتند. پدر من به جرم دفاع از حقوق مردم این کشور کشته شد، اما قاتلان او هیچ‌گاه به سزای اعمال‌شان نرسیدند. مجامع بین‌المللی که این همه دم از حقوق بشر می‌زنند، خون ۱۲ هزار شهید را چطور پاسخ می‌دهند. ۱۲ هزار خانواده و حتی بیشتر چشم‌انتظار این‌ها هستند.»

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: