نگاهی به ماجرای نیمروز ۲/طراحی توانمند صحنه و روایت آوینی وار دوربین و لنزهای متعلق به دوران روایت فتح
شاخه های باز پایان فیلم و استقبال احتمالی مخاطبین در اکران عمومی، تولید ماجرای 3 را پیش بینی می کند.
پایگاه خبری تحلیلی فردا؛ مهدی رضائی:
به نظر می رسد «ماجرای نیمروز 2، رد خون» در قصه گویی، شخصیت پردازی، طراحی صحنه و جلوه های بصری توانسته گامی روبه جلو بردارد. در ماجرای 1، با یک درام سیاسی مواجه بودیم امّا در ماجرای 2، رویکرد پر رنگی از یک تراژدی عاشقانه را نیز شاهدیم. به نحوی که کاراکتر بهنوش طباطبایی محوریت پیدا کرده و در طراحی پوستر فیلم نیز تصویر او مرکزیت دارد. کاراکتری که در جنگ، اسیر بعثیها شده و به جبر و با انگیزه ی فرار از آزار بعثیها، حضور در میان سازمان منافقین را تنها راه رهایی خود یافته و مرز میان خیر و شر و عشق و نفرت، برای هادی حجازی فر (کمال، برادر) و محسن کیایی (افشین، همسر) در هم شکسته است.
شخصیت پردازیِ توانمندِ سایر افراد حاضر در پادگان اشرف نیز به نحوی است که مخاطب، به خوبی در می یابد؛ بسیاری از افراد عضو سازمان منافقین دچار خدعه و نیرنگ شده و حتی افرادی از آنها، کمترین روحیه و اطلاعات نظامی را ندارند و روایت سبک زندگی و اعتقادی برخی از آنها، به خوبی انحرافات انسانی و اخلاقی را در ایدئولوژی آنها نمایان می سازد. ارائه فاکت، اعلام بطلان ازدواجهای سابق و تزویج سازمانی، قساوت سازمانیِ عباس نسبت به همسر شرعی اش، خودکشی های گروهی با نارنجک در عملیات مرصاد با شعار "به نام مسعود، به نام مریم" از استراتژیهای ادبیِ نویسنده در بیان ماهیت سازمان منافقین است.
برخلاف بازی نه چندان خوب جواد عزتیان، بهنوش طباطبایی بسیار خوب توانسته مخاطب را به همراهی خود دعوت کند و بخاطر بازی تحسین برانگیزش می تواند یکی از کاندیداهای جایزه ی بهترین بازیگر نقش اول زن باشد. در این میان، بازی خوب هادی حجازی فر نیز توانسته بسیاری از سکانسهای وامانده را پُر کند. بازی او تکراری است اما نباید فراموش کرد که به لحاظ ساختاری می بایست از بازی در ماجرای 1 تبعیت کند. بازی محسن کیایی قوی نیست اما زمینه ی گاه گاه طنزهای تکراری او، فضای فیلم را تلطیف می کند. بازی هستی مهدوی بایسته ی تعریف نیست و بازی حسن مهری نیز بسیار نچسب است و در ارتباطِ برقرار شده یِ میان مخاطب و فیلم خلل ایجاد می کند. لازم به توضیح است در این فیلم کارگردان ترجیح داده است از بازیگردان بهره ببرد و میزان کنترل و مداخله ی او در بازیها مشخص نیست.
طراحی توانمند صحنه و روایت آوینی واره یِ دوربین و لنزهای متعلق به دوران روایت فتح نیز توانسته به مثابه ایستاده در غبار و ماجرای 1، تصاویر واقع پذیر تری را به مخاطب عرضه کند.
سکانس انتقال زنِ بیمار، توسط کمال با لندرور منقوش به آرم جهاد سازندگی و تعقیب و ممانعت بستگان او یکی از زیباترین سکانسها در بیان بخشی از خدمات مهم جهادگران در آن سالهاست که ارتباط موضوعی با فیلم ندارد و حذف آن خللی به آن وارد نخواهد ساخت اما ارتباط ایدئولوژیک با مفاهیم داشته و نمایش آن برای مخاطب، جذاب و حاوی حس غرور با طعم طنز است.
دو نقطه عطف فیلمنامه، شنود صدای لیلا توسط کمال از طریق بیسیم و صحبتهای او خطاب به لیلا و هدف قرار دادن لیلا توسط کمال در سکانس آخر، نقاط عطفی از فیلم است که احساسات بیننده را به همسویی با لیلا بر می انگیزد و جدال میان خیر و شر و عشق و نفرت بالا می گیرد.
ماجرای نیمروز 2 می تواند منطبق و یا اقتباسی از تاریخ باشد. از اینرو کاوش در کشف واقعیت بیهوده است چه اینکه سینما حدودِ الزام آور ندارد و فیلمساز می تواند بر مبنای داده های واقعی، انتزاع و اقتباس کند مگر در جایی که قرینه ای حاکی از ادعای بر روایت عین تاریخ باشد که در آن صورت نیاز به ارائه ی ادله و توضیح است. در خصوص ماجرای نیمروز 2، انطباق قابل باور است و اقتباس و انتزاع نیز پذیرفتنی است.
شاخه های باز پایان فیلم و استقبال احتمالی مخاطبین در اکران عمومی، تولید ماجرای 3 را پیش بینی می کند.