گل را بو میکنند؛ نمیخورند! +عکس
تا همین چند روز قبل، زمستان برای ما با گل نرگس بهار میشد اما حالا فصل سرد تمام نشدنیاست اگر کلیپ تنبیه کودکان کار کرمانی را دیدهباشیم. کودکانی که با اشک، گلهای نرگس را میبلعند.
از وقتی کلیپ یکی از پیمانکاران شهرداری کرمان را دیدهام، از درد در ذهنم به خود میپیچم. همان کلیپ پیمانکاری که تنبیه وقیحانهای برای کودکان کار گلفروش در نظر گرفته است. صدایی تحکمآمیز در تمام مدت کلیپ، بچهها را ناچار میکند گلهای نرگس را بخورند وگرنه آنها را به اردوگاه میفرستد. پسری که بزرگتر است، سراسیمه و دستپاچه گلها را میبلعد. با سادگی تمام میپرسد: «میشود مشمعاش را نخوریم؟» اینجا وقاحت صدای مرد، اوج میگیرد و تاکید میکند که باید تمامش را بخورند. گوشه دیگر این کلیپ ناراحتکننده (که به نظر میرسد همان پیمانکار، فیلمبردار آن هم است و از مستند وقاحت خود، معلوم نیست برای چه فیلم میگیرد و پردهبرداری میکند) اما کودک دوم و کوچکتری هم هست. کودکی که با ترس، اشک، ناچاری و حالت تهوع همزمان هم گلها را میبلعد هم بغض و اشکهایش را.
دلخوشیهایشان را نگیر!
ذهنم پر از سئوال شده است. پا به پای این 2 کودک میتوان تا خودِ صبح اشک ریخت. به شاخه گل نرگسی که چند روز قبل روی میزکارم گذاشته بودم فکر میکنم. به حال خوب همکاران وقتی گل را میبوییدند. به چهرهشان که با رایحه خوش گل نرگس باز میشد. جای آن گل نرگس روی میزکارم خالی است اما دست خودم نیست. من هم انگار پا به پای کودک کوچکتر آن کلیپ، حالت تهوع گرفتهام. با خودم فکر میکنم نام این رفتار آن پیمانکار را چه باید گذاشت؟ اینکه با لطیفترین، خوشبوترین و دوستداشتنیترین گل زمستانی، چنان لطمه شخصیتی، روحی و انسانی به آن 2 کودک بزنی که جبرانش به این سادگیها نباشد. کودکان کاری که بین تمام خشونتهای دنیای کار، اجبار برای تأمین معاش خانواده، شتاب ناخواسته برای بزرگ شدن و افسوس کودکیهای گمشدهشان شاید بوییدن گل نرگسی که میفروختند، دلنشینی کوتاه اما شیرین در سوز سرما و لابهلای دود و دم خیابانها بود.
اشتباه نشود؛ به هیچ وجه مقوله کار کودکان را تأیید نمیکنم. اینکه باید روزی برسد که هیچ کودکی ناچار به کار نباشد و غرق در دنیای شاد کودکی به جای کار، بازی کند هم جای خود. بحث درباره چیز دیگری است. پیمانکاری که این بچهها را به این عمل واداشته، انسانیتش را کجا جاگذاشته است؟ از کدام دانشگاه معتبر مدرک و حکم قضاوت و اجرای حکم دریافت کرده است که به خودش اجازه میدهد آنها را محکوم به چنین تنبیهای کند؟ خیاطی را در کدام مکتب انسانی آموخته که اینطور کج و قبیح میبرد، میدوزد و بر تن آن کودکان میپوشاند؟
لطفاً گل نرگس نخر!
دستم به قلم نمیرود. گزارش ها و مطالبم تلنبار شده اما با همین ذهن مجروح با همین چشمان تر از قصاوت آن کلیپ در فضای مجازی جستجو میکنم شاید خبری آرامم کنند. کاش خبری خشمم را فروبنشاند. خوشبختانه اخباری حاکی از دلجویی شهردار کرمان از کودک گلفروش و بازداشت پیمانکار متخلف با ورود مدعیالعموم در سایت های خبری منتشر شده است. بااین حال اما عکسها چیز دیگری میگویند؛ در تمام عکسهای منتشر شده از محفل دلجویی شهردار از کودک گلفروش، «غم» هنوز مثل غباری غلیظ روی چهره کودک کار کرمانی هست. خدا میداند کی بتواند آن پیمانکار را ببخشد؛ اصلا چرا پیمانکار برای عذرخواهی آنجا نیست.
آقای پیمانکار! من خبرنگار نیستم. ما مردم نیستیم؛ همه ما 2 کودک گلفروش کرمانی هستیم که مجبورمان کردی، گل محبوبمان را با اشک، بغض و البته تهوع ببلعیم. لطفاً برگرد و پشت سرت را نگاه کن؛ به راهی که طی کردهای تا به امروز به وقت تهیه این کلیپ برسی، خوب نگاه کن! بگرد و ببین مهربانیات را کجا جاگذاشتهای؟ آقای پیمانکار از این به بعد وقتی خواستی برای عزیزانت دستهگل ببری، لطفا شرم کن و دستکم گلنرگس نبر. راستی از خویشانت، کسی نامش نرگس است؟ اگر هست مردانگی کن و نامش را صدا نزن! دست خودش نیست اگر وقتی صدایش میکنی تا مدتها؛ دستکم تا زمانی که خاطره تلخ این کلیپ از یادش برود، یاد آن 2 کودککار در ذهنش تداعی نشود. آقای پیمانکار، عاطفه جریحهدار ما را دریاب، گل نرگس برای ما عزیز است؛ نماد انتظار است. ما هنوز ناباورانه در بهت به سر می بریم. در انتظار این که کسی به ما رحم کند و ما را از خواب بیدار کند و بگوید همه آنچه دیدیم و شنیدیم کابوس بود. هیچ پیمانکاری گل نرگس را تازیانه تنبیه روح هیچ کودک کاری نکرده است.
خبر خوبی به ما بده!
آقای پیمانکار نرگس گل محبوب ماست. زمستان ما را بهار میکند. بوییدنش را اهلبیت(ع) توصیه کردهاند. گل لطیفی است اما باور کن گل نرگس خوردنی نیست. تلخ است اما اشک و آه مظلوم تلختر از آن. جوانمردی کن، از این به بعد ما را از تنبیههایت معاف کن. یادت باشد، ما مردم نیستیم. همان 2 کودک گلفروشی هستیم که رویای شیرین ما از گل نرگس با این کلیپ تو کابوس شد، بختک شد.
آقای پیمانکار! همه ما خطا میکنیم. کسی معصوم و طاهر نیست اما باور کن گل، بوییدنی است، نه خوردنی! لطفاً دیگر از این دستهگلها به آب نده! به عقب برگرد، دلرحمیات را پیدا کن. خبر خوبی به ما بده، ما منتظریم...