حاشیههای یک دیدار سرزده/ دادستان کل کشور محاکمه شد
احسان گل محمدی روزنامه نگار در یادداشتی در خصوص بازدید سرزده منتظری دادستان کل کشور از بازار تهران نوشت.
پایگاه خبری فردا: احسان گل محمدی روزنامه نگار در یادداشتی در خصوص بازدید سرزده منتظری دادستان کل کشور از بازار تهران نوشت: دیروز برای پیگیری وام یکی از آشنایان به موسسه قرض الحسنهای در بازار تهران رفتم، مشغول گپ و گفت: با مسئول موسسه بودم که متوجه حضور یک روحانی و تیم همراه در موسسه شدم در حالیکه مشغول صحبت بودم نگاهی به چهره آن روحانی کردم به نظر میرسید که منتظری دادستان کل کشور باشد با خود گفتم حتما اشتباه دیدم اول آن مسئول کجا و اینجا کجا، دوم اینکه با توجه به راهپیمایی نه دی تقریبا حضور او در بازار غیرممکن بود، با خود گفتم منتظری هم اکنون صد در صد در راهپیمایی ۹ دی است، نگاهی دقیقتر که انداختم، باورم نمیشد دادستان کل کشور صبح زود، بازار تهران، بدون دوربین شبکه خبر آن هم چه روزی ۹ دی!
صحبتم را قطع کردم به سمت رئیس دفتر او رفتم، مدتها بود که خود را در حوزه قضایی بازنشست کرده بودم و فعالیت رسانهای در این حوزه نکردم، خودم را معرفی کردم شناخت، ماجرا را جویا شدم، گفت: آمده تا ببیند در بازار چه خبر است! گفتم همراهیتان میکنم، اما درباره صحبتها او نمینویسم تا دیدار به همین شکل سر زده و ناب بماند.
آمدیم او از مغازه اول شروع کرد، پرسید شنید، پرسیدند پاسخ داد، محاکمه شد توضیح داد، محاکمه کرد توضیح شنید، گلایه کردند سنگ صبور شد، ادامه پیدا کرد و ادامه پیدا کرد.
دختری که میگفت: تازه عروس است لیستی را به او نشان داد گفت: شما یک دختر نداری من هم دختر شما هستم! از صبح که بازار آمدم تا جهیزیه م. را تکمیل کنم، یک نگاه به لیست میاندازم یک نگاه به قیمتها! دست من را ببین! هیچ کدام را نمیتوانم تهیه کنم!
دادستان او را دخترم خطاب میکند میگوید تشریفات را کمتر کنید، میشنود که دنبال تشریفات نیستم رنده شده پنجاه هزارتومان! رنده هم جزو تشریفات است! همچنان ادامه میدهد دادستان میشنود و میشنود! نگاهش نگاهی است که انگار حق را به او میدهد!
به مغازه دیگری میرود مغازه دار میگوید اجناس خود را با دلار ۵ هزارتومان میفروشم، اما هیچکس نمیخرد! از کاهش قدرت خرید مردم میگوید و اینکه فروشش از نصف کمتر شده و بعد از ۲۰ سال میخواهد دکان را ببندد!
دیگری از این میگوید که نمیتواند چکهایش را پاس کند!
برخی حرفها منطقی است برخی هم به نظر من خیر! اما دادستان سعی میکند سنگ صبور بماند و بشنود!
جمعیت لحظهای بیشتر میشود گویی مغازه داران و مردم فهمیدند که چه کسی آمده است! درخواستها شخصیتر میشود! یکی از وثیقهای که برای آزادی پسرش بریده شده میگوید و درخواست میکند که مبلغ وثیقه کمتر شود! دیگری از چک سفید امضایی میگوید که کشیده و حالا زندگیاش به باد رفته، میگویند و میگویند و میگویند!
از کاسبهای بازار میپرسم که آخرین باری که یک مسئول به شما سر زده چه زمانی بوده، یکی میگوید آخرین نفر؟! مکث میکند و مکث میکند! پاسخ سوالم را گرفتم! گفتم ممنون! دیگری میگوید مسئول که نه، اما چند روز پیش بازیگری آمد و خرید کرد! و چندین نفر پاسخ مشابه دادند! بعد از این پرسش و پاسخ به آنها حق دادم که در موضوعی که اصلا به دادستان کوچکترین ارتباطی پیدا میکند او را مواخذه کنند او هم گویا این را میداند که افراد را از سر خود باز نمیکند و در مواردی که اصلا در آن دخلی ندارد میشنود و میشنود و میشنود و میگوید درست میشود!
هر دو طرف از هم گلایه دارند خریدار میگوید دلار ارزان شد، اما کالا نه! فروشنده میگوید کالا را ارزان به دست ما نمیرسانند که بخواهیم ارزان بفروشیم و قدرت خرید آنقدر کاهش پیدا کرده که دخل و خرج باهم جور نمیشود!
در همین حین خبرنگار شبکه خبر میآید در اولین جمله به قول معروف زیرآب روابط عمومی دادستانی را میزند که چرا برنامه به این مهمی خبررسانی نشده است! ما اگر برای تهیه گزارش در مورد ۹ دی در همین حوالی نبودیم تکلیف چه بود؟! منتظری میگوید قرار بر رسانهای شدن ماجرا نبوده و درخواست خود من بوده که رسانهها نباشند! خبرنگار شبکه خبر همچنان صیرفی پور روابط عمومی دادستانی را چپ چپ نگاه میکند که او دستش را بالا میآورد و میگوید بی تقصیر است!
صدای اذان شنیده میشود منتظری به سمت مسجد میرود که هم نماز بخواند و هم گپ و گفتی هم با آقای گرکانی پیشنماز مسجد داشته باشد، آیت الله گرکانی تعجب میکند، منتظری از اتفاقات میگوید آز آن تازه عروس میگوید بی کم و کاست! حتی ماجرای رنده را هم میگوید و از حال و احوالش بعد از سخن با آن دختر جوان! میگوید که انتقاداتش به جا بود از اتفاقات خوبی که قرار است بیفتد میگوید! با خود گفتمای کاش میشد از صحبتها دادستان فیلم بگیرم و به آن تازه عروس نشان دهم تا بداند چه اتفاقات خوبی در راه است، اما حیف که قرار نیست رسانهای شود!
فردی خودش را معرفی میکند و اسنادی را به معاون دادستان میدهد! نمیدانم چه اسنادی بود، اما با دقت مطالعه کردند میگفت: بعد از به سرانجام رسیدن این پرونده قطعا اتفاقات خوبی برای بازاریان به وقوع میپیوندد! به شوخی به آن فرد اسناد به دست گفتم اسناد اختلاس بود او خندید گفت: شاید.
نماز را خواندیم درخواست کردند که منتظری چند کلمهای سخن بگوید او سخن گفت! گفت: مشکلات را از اتفاقات خوب در راه گفت: از همدلی با دولت گفت و از نهیبهای بدون تعارفش در جلسات خصوصی با مسئولین دولتی!
آب بر روی آتش بود، شنیدن و دستورات پیگیری انگار حالشان را خوب کرده گویی مشکلاتشان به یکباره حل شده، سلفی میخواهند منتظری میخندد!
در مترو خبرها را میخوانم یک کانال نوشته درخواست دانشجویان علوم تحقیقات از دادستان کل کشور! تعجب میکنم با خود میگویم حتما منظور بازاریان است و غلط نوشته شده، بر روی فیلم کلیک میکنم این نت لعنتی در مترو جواب نمیدهد! فیلم باز شد! منتظری را در دانشگاه علوم تحقیقات میبینم! دقیقا همان مطالبهگری! همان فریادها که در بازار از بازاریان نظاره گر بودم! راستش را بخواهید هم اکنون حال من هم خوب است! آقای منتظری قرار نبود از سخنان شما بگویم تا حدی به قول خود عمل کردم، اما یکجمله به شما میگویم: چه ۹ دیای ساختی، حالمان را خوب کردی! زخمها همچنان پابرجاست، اما دلها قرص شد!