این ۲ بادیگارد شاخ فضای مجازی را میشناسید؟ +عکس
«ما نان بازوی خودمان را میخوریم. به هیکل درشت و چهره اخموی ما نگاه نکن. خیلی دل رحم و مهربان هستیم، اما موقع کار با کسی شوخی نداریم و باید به وظیفه مان عمل کنیم، چون بادیگارد هستیم.»
نوداد: وقتی دو جوان بادیگارد چپ و راستت باشند، خود به خود احساس غرور میکنی، پرستیژ خاصی دارد و بقیه هم متوجه میشوند که آدم مهمی هستی. حالا دیگر به حضور بادیگاردها کنار سلبریتیها عادت کرده ایم و این موضوع به یک رویه عادی تبدیل شده طوری که ابهت و اهمیت هنرمندان و خوانندگان و بازیگران را در جشنها و مراسم مختلف با تعداد بادیگاردها میسنجند.
هر روز به تعداد جوانانی که علاقه به بادیگارد شدن دارند اضافه میشود، ولی کمتر کسی از سختیها و مشکلات این کار اطلاع دارد. هومن و پوریا دو جوان بادیگاردی هستند که در اینستاگرام فالوئرهای زیادی دارند. دو جوان با قدی نزدیک به ۲ متر و وزنی بالای ۱۰۰ کیلو. هیچ کدام با واژه بادیگارد میانه خوبی ندارند و میگویند کار اصلی شان تشریفات و مراقبت است. میگویند امنیت در ایران بالاست و کسی برای مراقبت از جان خودش بادیگارد استخدام نمیکند؛ بنابراین اغلب سلبریتیها برای کلاس و بالا بردن وجهه، بادیگارد استخدام میکنند.
«بعد از فیلم «بادیگارد» نگاه به حرفه ما بهتر شد و کار ما بین مردم جا افتاد. شاید درآمد ما خوب باشد، اما سختیها و مشکلات زیادی هم دارد که خیلیها نمیدانند. بادیگارد شدن تنها به پوشیدن کت و شلوار و هیکل بزرگ نیست. باید علاوه بر فنون رزمی به زبان بدن هم آشنایی داشته باشید.» اینها را هومن میگوید. جوان ۲۹ سالهای که چندسالی است بادیگارد شده و بازیگران وهنرمندان زیادی را در مراسم و جشنهای مختلف همراهی کرده است. البته او معتقد است وجه سیاسی کلمه بادیگارد غالبتر است و در ادبیات سیاسی بادیگارد به کسی گفته میشود که در کنار فنون رزمی نحوه استفاده از انواع سلاحها را هم بلد است و با این ویژگیها از چهرههای سیاسی و نظامی محافظت میکند. با این تعریف کار کسی مثل هومن صرفاً پیشگیری از بعضی اتفاقات و برقراری نظم در مراسمها یا کنسرتها است:
«بچه تهرانپارس هستم و در کنار ورزش حرفهای به عنوان مربی بدنسازی هم فعالیت میکنم. سال ۸۷ وقتی متوجه اطلاعیه جذب و آموزش بادیگارد برای گروه «مردان سیاه پوش» شدم در دورههای آن شرکت کردم. در این دورهها آموزشهای مختلف دفاع شخصی، اطفای حریق و زبان بدن را یاد گرفتیم و برگزیده شدیم. کل دوره ۲ سال طول کشید ودر بعضی از کلاسها پزشکان و روانشناسان هم به ما آموزش میدادند. برخلاف خیلیها که تصور میکنند تشریفات و مراقبت، کار سادهای است این کار سختیهای زیادی دارد. گاهی اوقات در یک مراسم باید با دیدن چهره افراد متوجه شوی که چه کسی امکان دارد مشکل ساز شود و قبل از اینکه اتفاقی بیفتد پیشگیری کنی.»
هومن با اعتقاد به اینکه امنیت در ایران بالاست میگوید: «خوشبختانه به دلیل امنیت بالایی که در کشورمان حاکم است کسی برای مراقبت و محافظت جانش بادیگارد استخدام نمیکند بلکه بیشتر برای نمایش و پز دادن از بادیگارد استفاده میکنند. معمولاً زمان افتتاح یک فروشگاه یا مرکز خرید از دو یا سه بادیگارد استفاده میکنند تا میهمانها احساس امنیت داشته باشند و کسی هم بدون دعوت وارد نشود.»
رزومه مهمتر از هیکل است
هومن داشتن رزومه خوب را مهمتر از یک هیکل درشت برای بادیگارد میداند. او درعین حال از برخی افراد که تنها به اتکای هیکل و کت و شلوار خود را بادیگارد معرفی میکنند ناراحت است و میگوید آنها هیچ آشنایی با این دانش ندارند و با دادن قیمت پایین به مشتری، بازار را خراب میکنند: «شخصیت و دانش در این کار خیلی مهم است. خیلیها به اتکای هیکل و با تصور به دست آوردن پول زیاد وارد این کار میشوند و از میانه راه برمی گردند. در کار ما درگیر شدن مرحله آخر است و باید با ذهن خوانی و همچنین بررسی شرایط اطراف، اجازه بروز اتفاق را نداد. متأسفانه این روزها فضای مجازی پرشده از آدمهایی که هیکل درشتی دارند و خودشان را بادیگارد معرفی میکنند و اغلب هم بدون آگاهی در دام افراد سودجو میافتند.»
او در مورد دستمزد و درآمد این شغل میگوید: «دستمزد شغل ما به ساعت و نوع کار بستگی دارد. اگر افتتاح فروشگاه یا مراسم خاصی باشد که معمولاً ۵ تا ۸ ساعت طول میکشد، هرنفر ۵۰۰ هزار تومان میگیرند که به صورت توافقی بالاتر میرود. اما کسانی که برای مراقبت یا نمایش، بادیگارد استخدام میکنند در ماه ۸ میلیون به بالا میگیرند.»
هومن از سلبریتیهایی نام برد که در مراسم مختلف بادیگارد آنها بوده: «در مراسم اکران فیلم و جشنهای مختلف بادیگارد محمدرضا گلزار، رامبد جوان، حامد بهداد، کیانوش گرامی، هادی ساعی و مهرداد میناوند و چند نفردیگر بوده ام. بادیگاردها محرم راز هستند و همین طور کسی که قرار است از او مراقبت کنیم هم باید با ما رو راست و یکدل باشد. از آنجایی که مردم علاقه زیادی به سوپراستارها دارند معمولاً این افراد با مشکلات زیادی مواجه میشوند. سادهترین مسأله اینکه خیلی از علاقهمندان دوست دارند با آنها عکس بگیرند و همین موضوع گاهی مشکلات زیادی برای آنها به وجود میآورد.
ما سعی میکنیم هنرمندها با کمترین دردسر در مراسم حاضر شوند. ما دست خالی هستیم و باید با فنون و چیزهایی که آموخته ایم از افراد یا مراسم مراقبت کنیم و درعین حال درگیر نشویم. خیلی از خوانندهها که سالهای قبل در کشورهای دیگر کنسرت برگزار میکردند، مجبور بودند بادیگارد خارجی استخدام کنند که زبان میهمانهای ایرانی را بلد نبودند و معمولاً بین شان مشکلاتی به وجود میآمد. اما مدتی است خوانندهها از ما برای برقراری امنیت در کنسرتهای خارجی دعوت میکنند و ماهم با شناختی که از هموطنان خودمان داریم سعی میکنیم با کمترین تنش ساعتی به یاد ماندنی برای خانوادههای ایرانی رقم بخورد.»
بادیگارد در کنار داماد
پوریا از بچههای نظام آباد است. با قدی نزدیک به ۲ متر و ۱۶۵ کیلوگرم وزن. خودش را این طور معرفی میکند «۱۵ سال جودو کار کرده ام و مقام کشوری و مدرک بین المللی دفاع شخصی دارم. از نوجوانی وقتی میدیدم در فیلمها اشخاص مهم بادیگارد دارند به این حرفه علاقهمند شدم. دوست داشتم از جثه بزرگ و ورزشی که در آن موفق بودم برای رسیدن به این حرفه استفاده کنم. در یکی از برنامههای تلویزیونی با آقای صفایی مسئول گروه سیاه پوشان آشنا شدم و بعد از آن در فضای مجازی با هومن آشنایی پیدا کردم و ۸ سال قبل وارد این حرفه شدم.
جذابیت این حرفه برای یک جوان در نگاه اول زیاد است، اما این جذابیتها را باید در کنار سختیها و مشکلات آن دید. به طور مثال با این وزن سنگین گاهی اوقات مجبورم ۵ ساعت یک جا بایستم. بارها با افراد مختلف که قصد اختلال یا ایجاد مزاحمت داشته اند درگیر شده ام و باتوجه به اینکه جثه درشتی داریم معمولاً اول از همه هم روی ما زوم میکنند. خانواده من هم از ابتدا به این کار راضی نبودند و سالهای اول هربار برای کار دعوت میشدم تا زمان بازگشت، مادرم چند بار تماس میگرفت تا از سلامت من مطمئن شود.»
به گفته او چند سالی است که دعوت از بادیگارد برای حضور در جشنهای عروسی هم زیاد شده است. داماد برای جشن عروسی هزینه زیادی متحمل میشود و دوست ندارد چند نفر که حالت عادی ندارند مراسم را بهم بزنند. به همین خاطر از آنها دعوت میکنند تا کنار داماد باشند و مراقبت کنند که جشن عروسی بهم نریزد. پوریا درباره مشکلات کار میگوید: «در یکی از جشنها چند جوان برای پس گردنی زدن به یکی از بازیگرها شرط بندی کرده بودند و خوشبختانه قبل از اینکه موفق شوند، با یک حرکت مانع شدم. سختیهای کار ما زیاد است و کسانی موفق میشوند که بتوانند حرفهای رفتار کنند.»
پوریا میگوید جوانی که علاقهمند به این حرفه است باید حداقل با ورزش رزمی آشنایی داشته باشد و بتواند با عکس العمل بموقع از اتفاق ناگواری جلوگیری کند: «در یکی از کنسرتها که در برج میلاد برگزار شد، تعداد میهمانها بیشتر از ظرفیت سالن بود و آخر برنامه باید هرچه سریعتر سالن خالی میشد. ما ۱۰ بادیگارد بودیم که در کمترین زمان توانستیم ۲ هزار نفر را سالم از سالن بیرون ببریم و اگر دورههای این کار را ندیده بودیم به طور حتم اتفاق بدی میافتاد.»
مراسم ختم آرنولد
این شغل دردسرهای زیادی دارد و یکی اش هم اینکه دوستانت ممکن است توقع زیادی از تو داشته باشند. هومن میگوید: «غروب که به خانه برمی گردم معمولاً تلفن همراهم را خاموش میکنم، چون دوستانی که آن ساعت شب تماس میگیرند معمولاً به دردسر افتاده اند یا درگیر شده اند و میخواهند به کمک شان بروم، ولی من علاقهای به درگیری ندارم و اگر خداوند من را این طور خلق کرده، قرار نیست که از این هیکل و بازو برای دعوا استفاده کنم.»
هومن با بیان این خاطره جالبی هم از ختم آرنولد دارد: «در کوچه و خیابان وقتی مردم از کنار ما رد میشوند نگاه خاصی میاندازند. بعضی از ما تعریف میکنند و بعضی هم با وجود جثهای کوچک، سینه ستبر میکنند و شاخ و شانه میکشند و میگویند گول هیکلت را نخور!
یک بار همراه تعدادی از بادیگاردها برای انجام کاری به ونک رفته بودیم و بعد از مراسم مسیر خیابان ونک را پیاده میآمدیم. حالا فکرش را بکنید که مردم با دیدن یک گروه درشت هیکل مشکی پوش چه واکنشی ممکن است داشته باشند. با تعجب میپرسیدند اتفاقی افتاده؟ مجبور شدیم به تعدادی توضیح دهیم، ولی سؤالات تمامی نداشت. اتومبیلها ترمز میگرفتند و راننده وسرنشینها میپرسیدند چه شده؟ یک راننده تاکسی درحالی که تا کمر از شیشه بیرون آمده بود از من پرسید اتفاقی افتاده؟ گفتم آرنولد فوت کرده و داریم به مراسم ختمش میرویم. راننده که باور کرده بود آدرس محل ختم را پرسید که بچهها زدند زیرخنده و راننده تازه متوجه شد شوخی کرده ام.».
اما خاطره تمامی که ندارد: «یک بار با مسئول یکی از سامانههای تلفن همراه رفتیم ورامین خانمی شمش طلا برنده شده بود و قرار بود هدیه اش را تقدیم کنیم. اما این خانم به محض اینکه در را باز کرد و من را دید، غش کرد!»