زندگی عجیب زن میلیاردری که عین گداها زندگی میکند!
شوهرم به شدت خسیس و پول جمع کن بود و مدام از آیندهای صحبت میکرد که خیری از گذشته و حال آن ندیده بودیم. او بعد از طلاق از زن اولش به خواستگاری ام آمد و من از زندگی اش چیزی نمیدانستم و فقط برخورد و ظاهر آرامش را در محل کارمان دیده بودم. بعد از ازدواج تازه متوجه رفتارهای عجیب و غریب شوهرم شدم که چگونه حرص مال اندوزی داشت.
خراسان: شوهرم به شدت خسیس و پول جمع کن بود و مدام از آیندهای صحبت میکرد که خیری از گذشته و حال آن ندیده بودیم. او بعد از طلاق از زن اولش به خواستگاری ام آمد و من از زندگی اش چیزی نمیدانستم و فقط برخورد و ظاهر آرامش را در محل کارمان دیده بودم. بعد از ازدواج تازه متوجه رفتارهای عجیب و غریب شوهرم شدم که چگونه حرص مال اندوزی داشت.
وسایل خانه مان که متعلق به زمان زندگی با زن اولش بود بیشتر به دست دوم شباهت داشت تا به یک زندگی کارمندی با درآمدی ایده آل. زمان روشن کردن شعله گاز و بخاری، حق نداشتم از چند چوب کبریت استفاده کنم و باید همزمان با یک چوب کبریت چند شعله را روشن میکردم و اگر در آخر کمی از ته چوب کبریت میماند حق دور انداختن آن را نداشتم و دوباره نوبت بعدی باید از آن استفاده میکردم.
شوهرم به جای این که برایم لباس بخرد از من میخواست لباسهای خواهرم را که قصد دور انداختن شان را داشت بپوشم و خودش با افتخار پیش همه میگفت: به خاطر آینده نگری اش لباسهای برادرش را میپوشد و این کار یک تصمیم عاقلانه است. شوهرم فقط عید به عید مرغ میخرید و مدام نان خشک و ماست و گاهی تخم مرغ میخوردیم. زمانی که شوهرم به اصطلاح خودش ولخرجی میکرد یک گونی برنج با کیفیت پایین میخرید که اصلاً قابل خوردن نبود و بوی پلاستیک میداد و بابت همین هم سر من منت میگذاشت. کارت حقوقم دست همسرم بود و به محض این که حقوق هر دوی مان واریز میشد بلافاصله شوهرم آنها را در یک حساب بانکی پس انداز میکرد و حق خرج کردن نداشتم. وقتی فرزندان دو قلویم به دنیا آمدند لباسهای شان مندرس بود و فقط زمان مدرسه رفتن آن هم به زور مدیران مدرسه حاضر میشد لباس و فرم نو بخرد و بابت این کارش بچه هایم مدام پیش معلمها سرافکنده بودند. حتی یک بار وقتی کارت بانکی حقوقم سوخت و برای دریافت مجدد اقدام کردم شوهرم متوجه قضیه شد و بابت این کار به شدت من را کتک زد. او بیشتر حقوق مان را خرج دادن قسط وامهایی که برداشته بود میکرد و از طریق همین وامها چندین خانه بزرگ خریده و حتی تعدادی از آنها را به اسم من کرده بود تا به نوعی من را به زندگی دلگرم کند، اما چه فایده که ذرهای از آن مال و اموال به درد من نمیخورد و اختیار استفاده از آنها را نداشتم. با وجود این که چندین خانه بزرگ و مجلل داشتیم، اما با خساست شوهرم در یک خانه کوچک و نمور زندگی میکردیم. هر بار که به شوهرم بابت خساستهای جنون آمیزش اعتراض میکردم به من میگفت: همه این کارها به خاطر زندگی و بچههای مان است تا در آینده راحت زندگی کنیم. اصلاً متوجه نمیشدم در کدام آینده قرار است ما از این همه دارایی و ثروت استفاده کنیم، چون رو به سالخوردگی و پیری میرفتیم. اصلاً فامیل رنگ خانه ما را ندیده بودند، چون هر بار که کسی تماس میگرفت به خانه ما بیاید شوهرم به بهانه این که ما در خانه نیستیم او را از سر خودش باز میکرد. گاهی که از من میخواست مهمان دعوت کنم قبول نمیکردم، چون به خاطر این که برای پذیرایی چیزی در خانه نداشتیم آبروریزی میشد. در این چند سال زندگی مشترک مان حسرت به دل ماندم که یک بار چای تازه دم و پررنگ بنوشم، چون چای دم شده خیلی کمرنگ را باید چندین بار گرم میکردیم و میخوردیم و حق دور ریختن آن را نداشتیم آن هم چای درجه پایین و بدبو.
چندین بار به شوهرم گفتم فقط کارت حقوقم را در اختیارم بگذارد تا تمام مخارج زندگی مان را به تنهایی بدهم و اصلاً نیازی به حقوق او نیست و میتواند تمام حقوقش را برای خودش پس انداز کند، اما هیچ وقت زیر بار نرفت. وقتی دیدم چندین سال از عمر و جوانی ام را پای زندگی با یک مرد خسیس که غیر از مال اندوزی به فکر چیز دیگری نیست گذاشته ام صبرم لبریز شد و عطای زندگی با مرد خسیس را به لقایش بخشیدم و درخواست طلاق دادم تا شاید بعد از آن بتوانم با گرفتن حقوقم یک زندگی ایده آل را برای خودم دست و پا کنم و از داشته هایم لذت کافی ببرم نه این که همه آن را پس انداز کنم.