چرا خروجی دانشگاههای ما سکولار است؟
آنچه در خروجی دانشگاهها میبینیم، فارغ التحصیلان و اساتید آینده اغلب با رویکرد سکولار حتی در حوزه علوم انسانی است؛ و این چرخش معیوب محتوای سکولار، استاد سکولار، انسان سکولار همچنان در حال تکرار در سیستم آموزش عالی ماست.
مجله فارسپلاس: چهل سال از انقلاب اسلامی میگذرد، چندین سال دانشگاهها به بهانه انقلاب فرهنگی تعطیل شد، تلاشهای زیادی برای نگارش کتابهای درسی (سمت) صورت گرفت، هستههای گزینش متعدد برای اساتید و حراست و... تشکیل شد، اما آنچه در خروجی دانشگاهها میبینیم، فارغ التحصیلان و اساتید آینده اغلب با رویکرد سکولار حتی در حوزه علوم انسانی است؛ و این چرخه معیوب محتوای سکولار، استاد سکولار، انسان سکولار همچنان در حال تکرار در سیستم آموزش عالی ماست.
متاسفانه درست مثل حوزه اجتماع، ظاهرا مدیران و مقامات دانشگاهی انقلابی نیز اولین گام و نسخهشان برای دمیدن روح انقلابی به دانشگاه، بند کردن به ظواهر اسلامی و موضوعاتی، چون حجاب و لباس دانشجویان است و نه فکر و محتوای دروس.
با توجه به تحصیلاتم، مایلم به عنوان نمونه، وضعیت تحصیل در رشته علوم سیاسی را بررسی کنیم و ببینیم چگونه یک دانشجو پس از قبولی در رشته علوم سیاسی مرحله به مرحله از دوره کارشناسی تا دکتری هر چه بیشتر مستعد برای قالببندی شدن به سمت یک انسان سکولار میشود و نه یک محقق مسلمان و نوآور و آزاداندیش.
در دوره کارشناسی، دانشجوی این رشته در درس «نوسازی و دگرگونسازی» میآموزد که تنها راه پیشرفت کشورها، نوسازی و توسعه به سبک غربی است. در جهان فقط یک راه خوشبختی ملتها زاده شده و آن الگوگیری از غرب و حفظ کردن جملات قصار آلموند و وربا و وبر است و بس! همین محتوا در قالب کاملتری در درس «سمینار مسائل کشورهای جهان سوم» در دوره ارشد و درس «روابط شمال و جنوب» در مقطع دکتری تکرار میشود.
دانشجو در این رشته هرگز مدلهای جدید پیشرفت اقتصادی و سیاسی در کشورهای غیرغربی از کره جنوبی تا چین و روسیه و... را نمیآموزد. کتب و دروس به مفاهیمی، چون خودباوری ملی، تکیه بر توان و تولید و تکاپو و خلاقیت بومی، بیاعتنا هستند و آنچه در ذهنها با بارها گفتن و گفتن فرو میرود، محوریت و بتوارگی توسعه، دینزدایی از ساحت اجتماعی، لیبرالیسم و انباشت ثروت و مفاهیمی از این دست است. بدیهی است خروجی این محتوا، فارغالتحصیل بیکار، تحلیلگر یا سیاستمداری لیبرال است که راه حلش برای پیشرفت ایران نیز همانهاست که آموخته. نه آنها که نیاموخته است.
دانشجو در دوره کارشناسی با دروسی، چون «تاریخ اندیشه سیاسی غرب ۱ و ۲» و «اندیشههای سیاسی در قرن بیستم» و سپس با دروس مشابهی در مقطع ارشد و دکتری، از افلاطون تا اپیکور از هابرماس تا فویرباخ و هگل و فوکو و ژیژک را مجبور به آموختن میشود بدون آنکه کوچکترین نقدی یا قضاوتی بر اندیشههای آنها بیاموزد. اصولاً نقد فلاسفه و اندیشههای غربی در دانشگاههای ما ممنوع است! خوب به خاطر دارم که همواره در دوره ارشد، استاد لیبرالمسلک درس فلسفه غرب، کلاس را اغلب با این جمله آغاز میکرد: «پیامبر امروز ما این شخص است!» مثلاً: «هابز»! «رورتی»! و.. تعبیر او درست نشان میداد جایگاه هر چهرهای متعلق به غرب، فیلسوف، نظریه پرداز یا یک کشیش کلیسای قرون وسطای غرب، در کلاس علوم سیاسی یک «پیامبر» است؛ جانشین خدا در زمین! و نه فقط یک «ملا»، «فیلسوف» و «آورنده یک حرف متفاوت»! بلکه یک پیامبر! و حتی گاه یک بت نقدناپذیر!
در مقابل، دانشجوی مسلمان شیعه در رشته علوم سیاسی، اندیشه سیاسی امام صادق (ع) یا امام رضا (ع) را هرگز نمیشنود. شاید اگر از یک فارغالتحصیل دکتری علوم سیاسی بپرسید، تفاوت مشی سیاسی امام کاظم (ع) با امام هادی (ع) چه بود، حتی یک جمله نتواند به شما بگوید. یا اگر از او بپرسید، اصول تفکر سیاسی رسول الله (ص) چه بود و کنشهای سیاسی ایشان چه تطوراتی داشت، نتواند هیچ پاسخ درخوری به شما بدهد.
شاید اگر از یک دانشجوی دکتری علوم سیاسی یا روابط بین الملل سؤال کنید کدام اندیشمندان آلمانی درباره فلسفه سیاسی چهرههای مسلمان تحقیق کرده. چرا که همه اینها در رشته علوم سیاسی سانسور شدهاند. شاید به این دلیل که غربیها به صورت متداول در دانشگاههایشان نمیخوانند! پس ایرانی مسلمان هم نباید بخواند و بداند! ما فقط باید اندیشه سیاسی سنت آگوستین و آکویناس قدیس و ماکیاولی و جان لاک و روسو را بشناسیم! نه رسول الله و امام رضا (ع) را.
دانشجوی دکتری علوم سیاسی ما شاید هرگز نداند تز کدام محقق و استاد علوم سیاسی غربی یا اسرائیلی، زندگی سیاسی امام باقر (ع) بوده، هرگز نمیآموزد حیام وایزمن استاد دانشگاه حیفا، عمیقترین چهره سلفی پژوهی است، هرگز نمیآموزد تخصص آریل صهیونیست جریان پانترکیسم است، هرگز نمیآموزد آنچه اساتید دانشگاه ما از عربستان و تصوف و سلفیگری و پانایسمهای جهان اسلام نمیشناسند به شکل کاملاً تخصصی و دقیق و روشمند در دانشگاههای اسرائیل بین اساتید و دانشجویان تحقیق میشود، تئوریزه میشود، دستکاری میشود و به استراتژی و صحنه عمل میرسد.
دانشجوی علوم سیاسی ما حتی از مطالعات جدید سیاسی در دانشگاههای غربی اطلاع نمییابد؛ چرا که گاه استادانی به خود میبیند که همچنان جزوههای سی سال پیش خود را طوطیوار تکرار میکنند، بدون تحولی، بدون بروزرسانی، بدون اندکی مطالعه پیش از کلاس. چرا که علم آنها سی سال و چهل سال پیش کامل گشته است!
چه باید کرد؟! برای دانشگاهی که قرار است برای ایران بیندیشد، برای سیاست ورزی در این سرزمین مبرز شود، نیاز است سرفصلها و محتوای دروس، کاراتر و بومیتر و جدیدتر شوند. دانشجوی ما نهتنها در رشته علوم سیاسی، که در هر رشته دیگری نیاز دارد تا تاریخ معاصر ایران را بهخوبی بشناسد. از تاریخ و تمدن ایران خصوصاً در دوره پس از اسلام بیاموزد، اندیشههای سیاسی ائمه را به خوبی فرا گیرد، مستشرقین و استراتژیستهای غربی را که به شکل جهانگرد یا محقق در مورد تاریخ و سیاست در ایران مطالعه و حتی انحراف ذهنی ایجاد کردهاند بشناسد، سیر ایرانهراسی و اسلامهراسی در جهان را بشناسد و راههای تعاملات فرهنگی و سیاسی با کشورهای مختلف را بیاموزد.
دانشجوی علوم سیاسی ما باید سیر تشکیل صهیونیسم و وهابیت به عنوان دو موضوع و معضل کلیدی منطقه اطراف ایرانش را بشناسد، باید شیوه کشورداری و پیشرفت بومی در آسیای شرق و جنوب شرق را به خوبی مشق کند و برای ایران نه گرتهبرداری که گزینش کند.
دانشجوی علوم سیاسی ما باید شیوه مناظره سیاسی را بیاموزد. باید بیاموزد که چگونه تحلیل کند، چگونه یادداشت بنویسد، چگونه کار بیابد، چگونه قلم به مزد نباشد و...، باید پکیج کاملی از آینده تمدنی ایران و روشهای رسیدن به آن در ذهن خود داشته باشد، او باید برای ایران، از نگاه ایران بیندیشد نه آمریکا و انگلستان. باید ریشههایش در ایران و فکر اسلامی ایرانی پرورش یابد و با این نگاه به جهان بنگرد، نه با نگاه غربی و از شمال به جنوب و از جهان اول به جهان سوم.
امیدوارم دانشگاه ما خصوصاً دانشگاه آزاد که در حال جوانه زدن ایدههایی برای تغییر و تحول و نیازمحور و کارآمدتر کردن دانشگاه برای کشور است، شیفت و راهبرد درستی از «دانشگاه سکولار» به «دانشگاه انسانساز» داشته باشد.