قرص برنج دونهای ۳۰۰ هزارتومن!
تهیه قرص برنج در "ناصرخسرو" خیلی هم سخت نیست.
روزنامه قانون: صدای تار ایرانی میآید. تحریرهای کوتاه و بلند صدای خوانندهای که از داخل بلندگو پخش میشود، میان نورهای زرد و قرمزی که از غرفههای غذا و تنقلات بیرون میآید بر سنگفرش قلوه سنگی و صیقلی خیابان باب همایون میریزد. آدمها آمدهاند تا آخرین لحظههای پیش از غروب پنجشنبه را کنار خانواده و دوستانشان زیر چترهای کوچک پر از خوردنیهای هیجان انگیز خوش باشند. بوی کبابداغ و پیتزاهای کوچکی که از تنور بیرون میآید با بوی سوهان قم در حال پخت در هم میآمیزد و آدمها را یکی از یکی مستتر میکند.
اما در یک خیابان آن طرفتر بعد از پاساژ تولیدیهای کت و شلوار باب همایون، دختری ۱۷ساله از اسلامشهر خودش را به ناصرخسرو رسانده و دنبال قرص برنج میگردد تا هر چه زودتر آخرین لحظههای زندگیاش را به پایان برساند. وقتی برای اولین بار اسم «قرص برنج» از دهانش بیرون میآید، لکنت زبان دارد و کلمات به زور از دهانش بیرون میآید. اما شیمیایی فروشهای ناصرخسرو سالهاست ایندختران، پسران، مردان و زنان را دیده اند که با چشمهای ناامید و دندانهایی که از اضطراب قفل شدهاند، تقاضای قرص برنجی کردهاند که خلاصشان کند. یکی ۵۰ تومان پولداشته و دیگری یک میلیون تومان و در ازای هردو مبلغ، یک قرص برنج به مشتری دادهاند و برایشان فرقی نداشته که میخواهد خودکشی کند یا در کیسه برنج خانهاش بیندازد. سخنگوی وزارت بهداشت گزارش داده که در پنج ماهه اول امسال خودکشی با قرص برنج ۳۰ درصد افزایش داشته است. کمتر از دو هفته پیش پسری نوجوان در خیابان ناصرخسرو با قرص برنج خودکشی کرد. او این قرص را از مغازه عطاری نزدیک خانه خریده بود. پدر و مادر پسر از مرد عطار به علت فروش این قرص ممنوع شده شکایت کردند، اما سالهاست که قرص برنج با وجود ممنوعیت آن در بازارها همچنان در عطاریها و راسته ناصرخسرو به فروش میرسد. با یک سرچ ساده نیز میتوان کانالهای فروش قرص برنج را پیدا کرد ودر ازای ۴۵ هزارتومان قرص برنج را که از طریق پیک جلوی در خانه میرسد، تحویلگرفت.
نیم ساعت تا مرگ
در مغازههای سم فروشی ناصرخسرو یکی در میان باز و بسته است. غروبهای پنجشنبه مشتریهایشان نسبت بهدیگر شبها گاهی بیشتر هم میشود. دلیلش را کسی نمیداند. این را محسن، دوافروش میانسالی میگوید که سالهاست در این راسته از قرص برنج گرفته تا داروهای کمیاب را میفروشد. اومیگوید: «چندماه است که مشتری قرص نسبت به قبل بیشتر شده، از آن طرف فشار مامورها هم زیاد شده، اما کسی نمیتواند جلوی فروش را بگیرد. همین الان اگر بخواهی قرص را بخری، یک ربع بالا و پایین بروی میتوانی پیدا کنی و بخری. خیالت راحت! چند ساعت بعد هم جنازهات را میبرند». داروفروشها موتورهایشان را در صفهای طولانی کنار هم پارک کردهاند و اغلب لباسهای تیره به تندارند. حجم سیاهی که ناگهان بعد از ورود به راسته شیمیایی فروشهای ناصرخسرو به چشم میآید. اکبر یکی از فروشندههاست. همان اول راسته، کنار موتورش ایستاده، کت چرمی سیاه رنگ پوشیده و ته لهجه دارد. همین که میشنود قرص برنج میگوید: «میخوای کارت رو تموم کنی؟» میگویم: «نه واسه برنج میخوام». میگوید: «ما از این دروغا زیاد شنیدیم؛ خیالت راحت نیم ساعت هم بیشتر طول نمیکشه. حالا بگو چقدر پولداری؟» میگویم: «۵۰هزارتومان». واسه یهدونه بسه؛ تراول ۵۰ را نشانش میدهم و میگویم قرص را بده تا پول را بدهم. میگوید: «برو تو پاساژ یهدوری بزن برگرد». شماره اش را میدهد تا در تلگرام تماس بگیرد و خبر بدهد. در عکس تلگرامش کنار ساحل دریا ایستاده و دستهایش را رو به آسمان دراز کرده است.
متادون به جای قرص برنج با قیمت ۳۰۰هزارتومان
پسری که لباسش از بقیه روشنتر است، کنارم میآید و قدمهایمان با هم یکی میشود. همین که میشنود قرص برنج میخواهم میگوید: «دونهای ۳۰۰ هزارتومن». یکی از کنارمان رد میشود و میگوید: «دروغ میگه؛ از این نخر قیمت بالا میده قرصاش هم تقلبیه. متادون بهت میده جای قرص برنج». پسر لباس روشن میگوید: «از من پاکدستتر تو این راسته پیدا نمیکنی. گولش را نخور، قرص برنج خاکستری و قرص متادون سفیده». رفیقش میخندد و میگوید: «جفتش سفیده». رهایشان میکنم و چند قدم آن طرفتر دو مرد دیگر جلو میآیند و میگویند: «چقدر پولداری؟ پولت را بده ببینم. تراول ۵۰ هزارتومانی را نشانش میدهم و میگوید: «بیا تو کوچه از تو انبار برات بیارم». رفیقش از دور فریاد میزند: «نری تو کوچه شبه هوا تاریکه کیفت رو میزنه». تراول را در جیبم میگذارم. چند ثانیه نگذشته که دورم را چندین مرد سیاهپوش گرفتهاند. یکیشان سیگار به لبدارد و منتظر است قلیانش را کنار خیابان چاق کند. مغازهدارها از بیرون تماشایمان میکنند. یکی میگوید: «چی میخواد؟» پسری با لباس روشن جواب میدهد: «برنج میخواد، آمادهداری؟» نور کمی از یکی از مغازهها بیرون میآید و اندکی پیادهرو را روشن میکند. مغازهدار کوچه باریک را نشان میدهد و میگوید: «بهش بگو وایسته همین جا تا براش بیارم». رو به من میکند و میپرسد: «چقدر پولداری؟ نامهدانشگاه نداری؟» میگویم: «نامه ندارم قرص را برای کیسههای برنج میخواهم». میخندد: «بهتر است با من روراست باشی. یکم پایینتر بروی میتوانی بخری. حالا یا قرص برنج به تو میدهند یا قرص دیگری که چنان مسمومت میکند که به مرگ میرسی و شاید هم برگردی. حالا چرا قرص برنج را انتخاب کردی؟ برو تو اتاق بخواب شیر گاز را باز کن با خیال راحت. بخوای با قرص برنج بمیری جیگرت میاد بالا».
قرص برنج با کارت ملی
اکبر پشت گوشی تلفن میگوید: «کجا رفتی پس؟ برات قرص آوردم. خریدی؟ چی خریدی؟ من برات نگرانم متادون نداده باشن! گول اینا رو نخور! تو کوچه نری باهاشون، جیبت رو میزنن و آس و پاست میکنن. بهم بگو الان کجایی؟ بهم اعتماد کن! ببین اینها یک قرص متادون قهوهای را سه هزارتومان میخرند و میفروشند ۴۰۰ هزارتومان. همشهری ما از همین جا قرص برنج خرید و خودش را کشت. لحظه آخر گفت: از کی قرص را خریده. ما حتی از فروشنده شکایت هم نکردیم، چون مگر به زور قرص را به او داده بود. این همه آدم قرص برنج از اینجا خریدند و خودکشی کردند. اما هنوز که هنوز است اینجا قرص فروشها هستند و به مردم قرص برنج میفروشند. تو هم اگر میخوای خودکشی کنی کسی نمیتونه جلوت رو بگیره».
کم کم در این راسته همه فهمیده اند که دختری برای خریدن قرص برنج آمده است. کاسبها یکی یکی میآیند و راهکار میدهند. یکی شان جلو میآید و میگوید: «دخترجان! برو کارت ملیات را به این مغازه نشان بده قرص برنج را به قیمت ۵۰ هزارتومان به تو میفروشد. اگر هم اصل و خارجیاش را میخواهی تا شنبه صبر کن تا برایت بیاورم». رفیقش سراغمان میآید؛ راه میرود و میگوید: «چی میخواهی، قرص برنج، چندتا؟ از این خرید نکن کلاهبردار درجه یکه. بگو دیگه؛ چند تا میخوای؟» اکبر دوباره زنگ و فریاد میزند: «کجایی؟ بهم بگو کجایی؟ من نگرانتم».
قرص برنج ایرانی یا خارجی
راسته شیمیایی فروشها کم کم دارد به انتها میرسد و یک عطاری نیمه سنتی، شیمیایی و سنتیها را از هم جدا میکند. در عطاری از ژل موی سر گرفته تا سفیدآب حمام را میفروشند. دو پسر جوان و کم سن و سال مشغول جا به جا کردن جنسها روی قفسهها هستند. تا میشنود قرص برنج میگوید: «ایرانیاش را داریم. قیمتش هم ۵۰هزارتومان. ایرانیاش نمیکشد، اما مسموم میکند و خارجیاش مرگ حتمی دارد».
یکی از پسرها همین که میفهمد خبرنگارم، میگوید: «ما به دختربچهها و نوجوانها قرص برنج نمیفروشیم. میگیرند و خودکشی میکنند. اما بزرگترها برای مصرف داخل کیسه برنج میخواهند. البته قرص برنجی که ما میدهیم، مجوزدارد، قرصهای خارجی میکشد، اما قرصهای ایرانی در حد مسمومیتهای سنگین است». یکی از پسرها که روی قفسه ایستاده و منتظر است تا نردبان از راه برسد و پایین بیاید، میگوید: «متقاضی برای قرص برنج زیاد شده و آن وقتها کمتر بود. اینجا برای یکدانه قرص برنج یک میلیون هم به ما پیشنهاد شده، اما نداده ایم! کسی که میخواهد خودش را بکشد حتی اگر من هم به او قرص ندهم میرود چند تا مغازه بالاتر بالاخره یکی پیدا میشود به او قرص را میفروشد و او هم میخورد و خودش را میکشد. پارسال اربعین آمدیم اینجا غذا پخش کنیم باران هم میآمد. یکدختر ۱۷ساله از اسلامشهر آمده بود تهران تا قرص برنج بخرد. گیر داروفروشهای بی رحم اینجا افتاده بود. من صدایش کردم و با او صحبت کردم. بعدش رفتم دنبال کار خودم. میگفت: دوست پسرش با کسی ازدواج کرده و میخواست کارش را تمام کند. یک مورد دیگر هم داشتیم که دختر ۲۵ ساله از دوستپسرش باردار شده بود و قرص میخواست تا خودکشی کند».
با ترس و اضطراب به دنبال خودکشی
علی و مهرداد روی موتورشان کنار پاساژ شیمیایی فروشها ایستادهاند. علی روی سرش یک کلاه گیس با موهای کوتاه گذاشته که هر از چندگاهی بادست آن را مرتب میکند. میپرسد: قرص برنج؟ از جایی بگیر که مطمئن باشه. من ریتالین و متادون هم دارم به کارت میاد بهت بدم. مواظب باش تقلبی بهت میفروشند، مسموم میشوی و نمیمیری، میبرنت بیمارستان لقمان و با دستگاه هر چه را در دل و روده ات داری بیرون میآورند و کاری میکنند که دیگر هوس خودکشی به سرت نزند. میگوید: «پولش را همین الان به من بده تا برایت قرص برنج را بیارم. راستی چقدر پولداری؟ ۵۰ یا صدهزارتومان هم باشد، کافیه». میخواهد عکس قرص برنج را نشانم بدهد. میگوید: «ماشالا روحیه ات برای خودکشی بالاست. واسه خودت میخوای یا میخوای کسی را بکشی؟ واسه اون کار پودر سیانور بهت میدم بریز رو غذاشون میمیرند!». اینها را با خنده میگوید و مودمش را روشن میکند تا عکس قرص را نشاندهد و بعد هم آن را بفروشد. مهرداد میگوید: «دخترها بیشتر واسه قرص برنج میآیند. البته مردهای میانسال هم هستند. یکی بود از شهرستان آمده بود و جای خواب هم نداشت. ما با خودمان بردیمش جلوی بیمارستان سینا تا همانجا بخوابد. امیدواریم خودکشی نکرده باشد. تا حالا رفتی بیمارستان لقمان؟ اگر شانس نیاری و نمیری جوری با دستگاه میزننت تا بالا بیاری و دیگر فکر خودکشی به سرت نزند. یک بار یک زن ۵۰ ساله آمده بود و بغضداشت و ناراحت از من پرسید قرص برنجداری؟ پرسیدم برای چه میخواهی؟ گفت: میخواهم کارم را تمام کنم. قرضدارم و طلبکار هر روز جلویدر خانه میآید میخواهم بخورم و خلاص».
قدمهای کوتاه مرگ تا زندگی
ساعت از هفت بعدازظهر گذشته و راسته ناصرخسرو خلوتتر شده است. وقتی از مقابل مردان سیاه پوش میگذرم، یکی یکی یا با حرف یا با نگاه میپرسند: «قرصت را خریدی؟ از کی؟ چند خریدی؟» یکی شان با صدای بلند میگوید: «خبرنگاره». دونفر جلو میآیند و با خنده میگویند: «داری صدا ضبط میکنی؟ کیفت رو باز کن ببینم. گوشیت رو بده». گوشی را در کیفم میگذارم و تا راسته خوراکی فروشهای باب همایون میدوم. دوباره بوی سوهان و شیرینی و نورهای زرد و قرمزی که به سنگفرش خیابان میریزد. آدمها آرام و ساکت به صورتهای یکدیگر لبخند میزنند و غذاها را مزه مزه میکنند. اکبر دوباره زنگ میزند: «کجایی؟ نگرانتم».