بدترین شکنجه اسرا چه بود؟

علی‌محمد نقوی از رزمندگان دفاع مقدس که ۱۰ سال را در زندان‌های رژیم بعثی گذرانده است از خاطرات تلخ و شیرینی از دوران اسارت می‌گوید.

کد خبر : 880347

خبرگزاری فارس: علی‌محمد نقوی از رزمندگان دفاع مقدس که ۱۰ سال را در زندان‌های رژیم بعثی گذرانده است از خاطرات تلخ و شیرینی از دوران اسارت می‌گوید. حکایت ایثارگرانی که در سخت‌ترین شرایط روز‌ها و ساعت‌های عمر خود را سپری کردند، حکایتی به یاد ماندنی است.

اما از سوی دیگر داستان رزمندگان دفاع مقدس داستان صبر و دلدادگی به دین و میهن است، آزادگانی که بدترین شکنجه‌ها را در زندان‌های بعثی تحمل کردند، اما دم برنیاورده و بر سر عهد و پیمان خود استوار ماندند.

سرهنگ جانباز آزاده «علی‌محمد نقوی» زاده روستای دره گرم بروجرد است که ده سال از عمر خود را در زندان‌های بعثی گذرانده و در این مدت نامش در لیست صلیب سرخ ثبت نشده‌بود. وی در همان آغاز جنگ به اسارت نیرو‌های بعثی درآمده بود.

با این آزاده گفت‌وگویی ترتیب داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

از گذشته خود و نحوه اسارتتان بگویید.

سال ۱۳۵۲ در دانشکده پلیس سابق قبول شدم و ابتدای جنگ جزء اولین نیرو‌هایی بودم که به‌صورت داوطلب عازم جبهه شدم.

درگیر و دار انقلاب وارد گروهی از بچه‌های انقلابی شدم که عشق به امام خمینی «ره» در وجودشان موج می‌زد. چند روز مانده به پیروزی انقلاب از جمله نظامیانی بودم که فراری شدم و از تهران که محل خدمتم بود به بروجرد رفتم. اما نکته‌ای که گفتن آن خالی از لطف نیست این است که زمان حکومت نظامی خدماتی به دستگیرشدگان ارائه کرده بودم که از نگاه بچه‌های انقلابی نازی‌آباد و روحانیونی همچون حاج‌آقا بهشتی و طاهری پنهان نمانده بود. البته همه این‌ها را مشیت الهی می‌دانم. بعد از انقلاب به محل کارم برگشتم، در آغاز انقلاب گروه خلق عربی در خوزستان اقدامات خرابکارانه زیادی انجام می‌دادند. با چند نفر از رزمندگان به تهران برای گذراندن دوره‌هایی با عنوان افسران ضدخرابکاری مراجعه کردیم و تا حدودی موفق شدیم. پس از شروع جنگ نیز بلافاصله به اهواز برگشتم.

روز دهم جنگ زمانی که اهواز زیر برد توپخانه عراق بود در این حین داوطلبانه همراه با گروه شهربانی سابق دوره‌هایی را در تهران گذراندم همان‌جا نیز موفق به زیارت مقام معظم رهبری شدم. پس از اتمام دوره عازم خرمشهر شدیم تا روز ۱۹ اجازه ندادیم شهر به دست رژیم بعث بیفتد، اما روز بیستم کل خرمشهر را گرفتند من که در قبرستان قبلی خرمشهر تیرخورده بودم یک‌لحظه به خودم آمدم که در بصره هستم.

دوران اسارت چگونه بود؟

اسم من و چند نفر دیگر را خلق عربی به عراق داده بودند بازجویی‌ها با مشقت شروع شد سپس به استخبارات بغداد منتقل شدیم حدود ۴۰ یا ۵۰ روز آنجا بودم در استخبارات از وجود شهید تندگویان و یحیوی مطلع شدیم. استخبارات عراق که طبق گفته برخی شباهت زیادی به زندان‌های کمونیستی شوروی داشت پس از حدود ۵۰ روز به زندان ابو غریب انتقال پیدا کردیم حدود دو سال از اسارتمان را نیز در زندان ابو غریب که یک زندان امنیتی بود گذراندیم پس از تفکیک‌های متعدد ۲۸ نفربودیم که به زندان الرشید در بغداد انتقالمان دادند حدود ۸ سال نیز آنجا بودیم.

شنیده‌ایم اسمتان را در لیست صلیب سرخ ثبت نکردند. ماجرا چه بود؟

بله، تا قبل از جنگ کویت اسم ما در لیست صلیب سرخ ثبت نشده‌بود و همین باعث شد ما جزو آخرین گروه اسرایی باشیم که به کشور برگشتیم یک شب مانده به برگشتن به ایران صلیب سرخ اسم ما را ثبت کرد. بعثی‌هایی که همواره به ما می‌گفتند به کشورتان برنمی‌گردید با شروع جنگ کویت تصمیم گرفتند ما را برگردانند.

چگونه رنج و درد اسارت را تاب می‌آوردید؟

مهم‌تر از همه چیز خواست خدا بود که دوام آوردیم، اما وجود دوستانی که انسان از آن‌ها درس می‌گرفت نقش مهمی در مقاومت ما داشت. اما قرآن و ورزش نیز از عوامل تأثیرگذاری بودند که رنج اسارت و شکنجه‌ها را بر ما آسان کردند.

تلخ‌ترین خاطره‌تان از جنگ چه چیزی بود؟

تلخ‌ترین خاطره مربوط به زمانی بود که پشت لندکروز با زخمی که در بدن داشتم حرکت‌کردم، چشم‌هایم را که گشودم نخل‌های شلمچه را که میانشان کمین می‌کردیم دیدم که پشت سر هم محو می‌شدند همین‌طور که نگاه کردم گفتم خداحافظ ایران همین حالا هم که می‌گویم غمی تمام وجودم را فرا می‌گیرد.

از خاطرات شیرین خود بگویید؟

فتح خرمشهر یکی از شیرین‌ترین خاطرات من بود. یادم هست خبر را از طریق رادیویی که به‌اصطلاح کش رفته بودیم شنیدیم شیرینی‌اش همچنان برایم تازگی دارد. حمله به کویت نیز برایم شیرین بود، زیرا پس از حمله کویت بود که برای اولین بار بیمارستان را دیدم تا آن زمان پای هیچ‌کدام از ما به‌جایی نرسیده‌بود.

چرا در لیست صلیب سرخ نبودید؟ ‌ نمی‌توانم پاسخ دقیق و قاطعی بدهم و باید از اطلاعات عراق آن زمان پرسید، اما آنچه که به نظر می‌رسد سوابقی که در مبارزه با گروه خلق عربی و درشت گویی‌ام هنگام بازجویی از دلایل اصلی است.

وقتی خبر آزادی را شنیدید چه حالی داشتید؟

زمانی که اسارت طولانی می‌شود انسان دل‌شکسته می‌شود این شور و شعف مربوط به کسانی است که زمان زیادی را در اسارت به سر نبرده‌اند بنابراین زمانی که شنیدیم تنها شکر خدا را کردیم که به وطن برگشتیم.

شکنجه‌ها سخت بود؟

شاید کتک زدن و همه شکنجه‌هایی که چه از طریق آزادگان شنیده‌اید و چه از طریق فیلم‌ها و کتاب‌ها خوانده‌اید سخت باشد، اما برای من و دیگر اسرا بدترین شکنجه بی‌خبری در حالت اضطراب است که سال‌ها همراه ما بود و بی‌خبری از اینکه وضع جنگ به کجا ختم می‌شود و هزاران سؤال دیگر. حکومت بعثی بسیار بی‌رحم بودند و از هیچ وسیله‌ای برای آزار اسرا دریغ نمی‌کردند.

مهم‌ترین مشکل ایثارگران از نگاه شما چیست؟

باید از تک‌تک آن‌ها پرسید، اما از دیدگاه خود من بحث استخدام فرزندانشان یکی از مشکلاتی است که مورد توجه قرار نگرفته‌است. اگر قانونی است اجرا کنند یا در غیر این‌صورت آن را نسخ کنند. ما از عراق که آمدیم دنبال چیزی نبودیم تنها سلامت حکومت و مملکت را خواستیم، اما وقتی قانونی وضع می‌شود انتظار اجرایی شدن آن را داریم.

سخن آخر...

امیدواریم در انتخاب مسئولان دقت شود، مسئولانی را انتخاب نکنند که دست به فساد بزند دوم اینکه در مسئولیت‌ها گروه جوان را به کار بگمارند.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: