ژاپن چگونه ژاپن شد؟
نظریه «ژاپن اسلامی» هم ظاهرا جزء مواردی است که اولا بدون توجه همهجانبه به وضعیت ژاپن توسعهیافته مطرح میشود و ثانیا قائلان به آن ملتفت نیستند که حتی با فرض مطلوب بودن توسعه و تجدد، نیل به آن با تقلید و شبیهسازی میسر نیست و نمیشود با اخذ خوبیها و کنار نهادن بدیهای توسعه به یک شرایط ایدهآل دست یافت، بنابراین خوب است که قائلان به توسعه ژاپنی از کلیات عبور کرده و فارغ از تکرار شعارها اولا یک تصویر روشن از «ژاپن اسلامی» ارائه دهند و ثانیا راه رسیدن به آن را هم مشخص کنند.
روزنامه فرهیختگان: در طول دهههای اخیر تعالی فرهنگی، توسعه صنعتی و بهویژه پیشرفت چشمگیر مادی و اقتصادی ژاپن نهتنها نظر پژوهشگران و فرهیختگان بلکه توجه عموم مردم را نیز به خود جلب کرده است. احتمالا به باور اغلب ما ژاپنی سختکوش، مسئولیتپذیر و هماهنگ عصاره برترین فضایل انسانی و نیز ژاپن متجدد و توسعهیافته قرن بیستم تجلی مدینه فاضله شرقی است. چنانکه از سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب توسعه ژاپنی مورد توجه قرار گرفت و طرح «ژاپن اسلامی» از سوی برخی چهرههای فرهنگی و سیاسی کشور مطرح شد. اما «ژاپن اسلامی» در حد یک آرزو باقی ماند و قائلان به آن هیچگاه منظورشان را درست و حسابی توضیح ندادند. اگرچه معرفی ژاپن بهعنوان الگوی پیشرفت در ایران سابقه نسبتا طولانی دارد و به دوران مشروطه برمیگردد، اما اسلامیزه کردن آن طرحی است که در سالهای اخیر مطرح شده است. شواهد موجود دال بر آن است که تا امروز کمتر به تاریخ و سنت ژاپن پرداخته شده است و از آنجا که آداب و رسوم و جلوههای فرهنگی هر ملتی برخاسته از سنت و تاریخ آن ملت است، بعید نیست اوصاف کلی رایج در مورد ژاپن و توسعه ژاپنی مطابق با واقعیت نباشد، زیرا توصیف وضعیت امروز ژاپن تنها پس از شناخت تاریخ توسعه و عواقب ناشی از آن میسر خواهد بود.
در کشور ما بهرغم اشتیاق و میل عمومی برای اطلاع از فرهنگ ژاپن، متاسفانه تالیف و ترجمه در حوزه تاریخ و فلسفه این کشور اندک بوده است و این موضوع سبب شکلگیری باورهای نادرستی شده که «ژاپن اسلامی» حاصل همین باورهای اشتباه و رایج در میان ماست که غالبا مبتنیبر عدم آگاهی است. ژاپن بعد از پشت سر گذاشتن یک دوره طولانی انزوای خودخواسته در شئون مختلف سیاسی، فرهنگی و اقتصادی که در زمان دولت «توکوگاوا» (۱۸۶۸-۱۶۰۳) اتفاق افتاد، در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی با بازشدن دروازههای کشور به روی جهان دستخوش تحولات شد. در سال ۱۹۵۳ به دنبال بیاعتنایی حکومت توکوگاوا به درخواستهای مکرر آمریکا و سایر کشورهای قدرتمند جهان برای برقراری رابطه با ژاپن چندین کشتی نظامی آمریکا به زور وارد آبهای ژاپن شدند. دولت توکوگاوا که دریافته بود توانایی مقابله با نیروهای خارجی را ندارد، با درخواست آنان موافقت کرد و بنادر ژاپن به روی کشورهای قدرتمند دنیا باز شد.
در سال ۱۹۶۸ شورشی عظیم به رهبری تعدادی از اربابان ناراضی در این کشور روی داد. پس از این شورش دولت توکوگاوا سقوط کرد و رهبران شورشی به همراه مردم ژاپن پشت سر امپراتوری متحد شدند. امپراتور جوان به نام موتسوهیتو که امپراتوری او ۴۵ سال به طول انجامید و دوران حکمرانی او بعدها به عصر میجی (۱۹۱۲-۱۸۶۸) معروف شد، تحولات عمیقی در سطوح مختلف در ژاپن به وجود آورد. او که شاهد گسترش امپریالیسم آمریکایی در سرزمینهای آسیای شرقی بود، برای اینکه از قافله مدرنیزاسیون عقب نماند، درصدد اجرای یک برنامه گسترده مدرنسازی برآمد. از نظر او «توسعه» تنها راه تبدیل کردن ژاپن به یک کشور قدرتمند و مستقل بود، چنانکه بخشی از اندیشمندان آن دوره غرب را سرچشمه تمدن و فروغ معرفت میپنداشتند و آرمان استقلال را در غربی شدن میجستند. فوکوزاوا، بنیانگذار دانشگاه «کی ئو» هدف همه آثار خود را گشودن افق و دروازه فرهنگی ژاپن در پرتو تمدن مغرب زمین میداند و مینویسد: «.. ژاپن فقط از این راه در فنون جنگ و صلح نیرومند خواهد شد و مرام من این است که انسان باید ایمان را در استقلال و احترام به نفس پیدا کند.».
اما امروز میبینیم که بر اثر همین توسعهیافتگی که از آغاز مشروطه ژاپن یا همان عصر میجی آغاز شد، ژاپن استقلال خود را از دست داده و از نظر نظامی و سیاسی وابستگی قابلتوجهی به آمریکا دارد. به تصریح یوکیو هاتویاما، نخستوزیر سابق ژاپن «دولت ژاپن همواره یک نگاه به مواضع آمریکا در عرصه سیاست خارجی دارد. با انجام این کار دیپلماسی ژاپن استقلال خود را از دست داده و اتخاذ این موضع از سوی دولت توکیو به معنای بدبختی برای کشور است.» دولت میجی سیاستگذاریهای غربگرایانه، از جمله بنیاد نهادن سیستم کابینهای، تدوین قانون اساسی، اصلاح سیستم حکومت محلی و سامانه آموزشی نوین را ترویج داد و فرهنگ غربی ذیل سیاست بهبود رفاه ملی و قدرت نظامی فعالانه عمومیت یافت. کسانی با ناخرسندی از سنتهای ژاپنی میخواستند همه چیز را از خارج بیاورند و معتقد بودند ژاپن باید تولدی دیگر را تجربه کند و «تجدد را از آمریکا و تمدن را از فرانسه بگیرد.»
در واقع این کشور یکسره فرهنگ مادی غرب را گرفت و برخلاف تصور عمومی سنتها را نیز به باد فنا داد و آنچه را از گذشته حفظ کرد، تنها یک قالب خالی از محتوا بود. مظاهر تمدن جدید مانند خطوط راهآهن و تلگراف تا شیوه معماری و افکار سیاسی اجتماعی همه را از غرب گرفتند و دربست غربی شدند، اما طولی نکشید عواقب و مصائب این تقلید تام گریبان آنها را گرفت. در توکیو ضایعات معدن مس رودخانههای اطراف را آلوده کرد و آبزیان مردند، مزارع برنج نابود شد، جنگلها از دود کارخانهها خشک شد و درختهای آن را هم بریدند تا برای دیرک تونلهای معدن به کار ببرند. زندگی مردم تباه شد، اما کسی به این مساله توجه نداشت. شمار کارگران کارخانهها که اواخر قرن نوزدهم ۴۲۰ هزار نفر بود، در یکی دو دهه اول قرن بیستم دو برابر شد و کارگران در فشار دستمزد پایین و شرایط بد کاری قرار گرفتند. در این میان وضع کارگران زن که از روستاها به هر شیوهای با مزد کم و ساعت کار زیاد در کارخانهها استخدام شده بودند، بدتر از سایرین بود. پس از مرگ امپراتور میجی در ۱۹۱۲، امپراتوری ژاپن به قدرتی سلطهجو در منطقه تبدیل شد. آنها بعد از پیروزی مقتدرانه برابر چین و روسیه که در آن زمان در اوج قدرت بودند، سرمست از پیروزیهای مهم درصدد سلطهجویی برآمدند و برای اینکه خود را قدرت بزرگ دنیا نشان دهند، در جنگهای جهانی اول و دوم داخل شدند. این سلطهجویی و تمامیتخواهی خود یکی از اقتضائات تجدد و توسعه غربی است که خواهان مطلق شدن است و همه چیز را در جهت افزایش قدرت و منفعت خود میخواهد و در این مسیر حد یقف ندارد.
اما پیشرفت پرشتاب نظامی ژاپن در سرتاسر شمال شرق آسیا و اقیانوس آرام بالاخره متوقف شد و در جریان جنگ جهانی دوم ایالات متحده با پرتاب دو بمب اتمی در شهرهای هیروشیما و ناگازاکی، ژاپن را وادار به تسلیم کرده و این کشور را به کلی ویران کرد. بعد از این در حالی که نارضایتی عمومی در ژاپن علیه هیات حاکمه جنگطلب افزایش یافته بود و مردم نیز با فقر، گرسنگی و بیسامانی دست به گریبان بودند، این کشور به اشغال آمریکا درآمد و آمریکا اقدام به تدوین قانون اساسی این کشور بر مبنای لیبرال دموکراسی کرد. بهطور خلاصه ژاپن بعد از جنگ در بهترین حالت تبدیل به یک متحد تمامعیار برای آمریکا شد و در زمینه سیاستهای کلی تمام تلاش خود را برای غربی شدن به کار گرفت و در این مسیر موفقیتهایی بهخصوص در زمینه فناوری و اقتصادی به دست آورد. اما کسب این موفقیتها تنها یک روی سکه توسعه ژاپنی است که در بوق و کرنا کرده برای مردم بازگو میکنند. آنچه که از عوارض و عواقب مدرنیزاسیون گریبان ژاپن توسعهیافته را گرفته، مواردی است که نهتنها عوام مردم بلکه برخی صاحبنظران هم از آن غافلند.
نظریه «ژاپن اسلامی» هم ظاهرا جزء مواردی است که اولا بدون توجه همهجانبه به وضعیت ژاپن توسعهیافته مطرح میشود و ثانیا قائلان به آن ملتفت نیستند که حتی با فرض مطلوب بودن توسعه و تجدد، نیل به آن با تقلید و شبیهسازی میسر نیست و نمیشود با اخذ خوبیها و کنار نهادن بدیهای توسعه به یک شرایط ایدهآل دست یافت، بنابراین خوب است که قائلان به توسعه ژاپنی از کلیات عبور کرده و فارغ از تکرار شعارها اولا یک تصویر روشن از «ژاپن اسلامی» ارائه دهند و ثانیا راه رسیدن به آن را هم مشخص کنند.