من در یک زمان «برده جنسی» ۱۳ مرد بودم! +عکس
من در یک زمان، برده جنسی ۱۳ مرد بودم و گاهی در یک روز آنقدر به من تجاوز میشد که از هوش میرفتم و دیگر نمیفهمیدم کجا هستم. گاهی دست و پایم را میبستند و با زنجیر به جایی قفلم میکردند و مثل حیوان سرم میریختند و آزارم میدادند. گاهی تنم را با ته سیگار میسوزاندند و هر وقت میفهمیدند که قصد فرار دارم، سلمان، سرکرده آنها چند نفر از مردانش را میفرستاد سراغم.
فرارو: در پی اهدای جایزه نوبل صلح به نادیا مراد، از دختران ایزدی کُرد و دنیس موکوگ، پزشک کنگویی بهدلیل مبارزه آنها با خشونت جنسی علیه زنان، دولت عراق در پیامی اعلام کرد که حیدر عبادی، نخستوزیر این کشور موفقیت نادیا مراد شهروند عراقی را تبریک میگوید. دولت عراق در توئیتی آورده است که با «بهترین احترامات صمیمانه» این جایزه را به نادیا مرادی برای «کارزار شجاعانهاش در دفاع از قربانیان خشونت جنسی در طول درگیریها تبریک میگوید. دولت عراق از قربانیان خشونت جنسی داعش در کشور حمایت میکند و عدالت را برای بازماندگان باز خواهد گرداند». ویان دخیل، نماینده کردهای ایزدی در پارلمان عراق نیز در پیامی نوشته است: «هزاران تبریک برای نادیا مراد بهخاطر بهدست آورد جایزه نوبل صلح. این پیروزی خوبی و صلح بر نیروهای تاریکی بود.»
من در یک زمان "برده جنسی" ۱۳ مرد بودم! نادیا مراد ۲۱ ساله بود وقتی که جنگجویان داعش او را ربودند، کتکش زدند و به او تجاوز کردند. او یک ایزدی بود که داعشیها آنها را کافر به حساب میآورند، در دو سال اخیر او تنها به دنبال تحقق عدالت درباره آنهاست. آنچه بر او رفته در کتابی به نام آخرین دختر آمده است. داستانی تکان دهنده از اسارت و فرار او از چنگال داعش. نادیا مراد، یکی از ۷۰۰۰ زن و دختری که از سوی تروریستهای داعش ربوده شده بودند، خاطراتش را در کتابی گرد آورده است. نادیا که در آن زمان بیست و یک سال داشت و از روستایش به نام کوچو ربوده شده بود، مجبور شده بود تا بردن اعضای خانواده اش توسط کامیون را تماشا کند و پس از آن نزدیک به یک ساعت صدای شلیک تفنگها را میشنیده است. شش تن از برادران او به همراه مادرش قتل عام شدند، هرچند دو تن از اعضای خانوادهاش با وجود زخمهای جدی زنده ماندند و او مجبور شد سوار اتوبوسی شده تا به موصل برده شود.
او در کتابش به نام «آخرین دختر: داستان من از اسارت و مبارزه علیه داعش» مینویسد که چگونه از همان زمان سوار شدن به اتوبوس یک داعشی سعی کرد به او تعرض کند. او مینویسد: «احساس سوختن داشتم. تا پیش از آن هرگز کسی مرا آن گونه لمس نکرده بود... اشکهای من روی دستش چکید، اما او بس نکرد». زندگی نادیا مراد بعد از حمله داعش به روستای «کوچو» در عراق دگرگون شد. سوم آگوست سال ۲۰۱۴ بود و داعش از مدتی قبل توانسته بود شمال عراق را تصرف کند. اقلیم کردستان که تا آن وقت هنوز تسلیم داعش نشده بود، مورد هجوم تروریستها قرار گرفت و سرانجام ایزدیها هدف قرار گرفتند: «داعشیها به روستا حمله کردند و گفتند باید اسلام بیاورید. پنج روز در روستا مهلت دادند و در این پنج روز ما در محاصره آنها بودیم. روز پنجم اعلام کردند که همه در مدرسه روستا جمع شویم. مدرسه دو طبقه بود و آنها زنان و بچهها را به طبقه بالا فرستادند و مردها را در حیاط مدرسه جمع کردند. ما از پنجره نگاه میکردیم که مردان را به صف کرده و پسربچههای نابالغ را به گوشهای فرستاده بودند. بعد، صدای رگبار گلوله بود و جنازههایی که یکی یکی نقش زمین میشدند. خون حیاط مدرسه را پر کرد و زنانی که در طبقه بالا حبس بودند، شیون میکردند؛ جلوی چشمم دیدم که ۶ برادرم، خواهرزاده و برادرزاده هایم و عزیزانم یکی یکی کشته میشوند. تعداد کشتههای آن روز به بیش از چهار هزار نفر رسید و بعد همه زنان باقیمانده را داعش به اسارت گرفت.»
زنان جوانتر را به بند کردند تا بهعنوان برده جنسی میان گروههای مختلف داعش تقسیم شوند. ۸۰ زن میانسال و پیر از جمله مادر نادیا، اما همانجا ماندند و بعد نادیا شنید که همگیشان را کشتهاند. او میگوید: «همه دختران جوان و حتی کودک را گروه گروه کردند و من به همراه ۱۵۰ زن دیگر به موصل برده شدیم. از همان لحظه، حتی در طول مسیر هم مورد آزار و اذیت قرارمان دادند. بعد در ساختمانی اسکان داده شدیم که پیش از ما زنان دیگری هم به آنجا آورده شده بودند. در آنجا توهینها، آزارها و بیحرمتیها به اوج رسید. هر کداممان را چند بار خرید و فروش میکردند، بچهها مثل هدیه، دست به دست میشدند و ما هم از دست یک گروه متجاوز به دست گروهی دیگر میافتادیم. من در یک زمان، برده جنسی ۱۳ مرد بودم و گاهی در یک روز آنقدر به من تجاوز میشد که از هوش میرفتم و دیگر نمیفهمیدم کجا هستم. گاهی دست و پایم را میبستند و با زنجیر به جایی قفلم میکردند و مثل حیوان سرم میریختند و آزارم میدادند. گاهی تنم را با ته سیگار میسوزاندند و هر وقت میفهمیدند که قصد فرار دارم، سلمان، سرکرده آنها چند نفر از مردانش را میفرستاد سراغم.» ۳ ماه از زندگی نادیا به همین شکل گذشت و بعد، وقتی داشتند او را به یکی از رانندگان داعش میفروختند، توانست فرار کند: «راننده داشت من را به خانهاش میبرد که در یک لحظه فرصت فرار پیدا کردم و از ماشین پیاده شدم. شروع کردم به دویدن در کوچه پس کوچهها. به هر خانهای که میرسیدم در میزدم شاید کسی در را به رویم باز کند و پناهم دهد. بالاخره یکی از خانهها در را باز کرد و من خودم را به داخل خانه انداختم و نجات پیدا کردم. چند شبی را با این خانواده مسلمان ماندم و آنها کمک کردند تا با مدارک شناسایی دخترشان، کارت شناسایی جعلی برای خودم بسازم و از مناطق تحت کنترل داعش فرار کنم.»
نادیا بعد از دشواریهای بسیار توانست از مرز بگذرد و همراه با دیگر آوارگان به آلمان برود. جایی که او را بسرعت پذیرفتند، برایش امکانات زندگی فراهم کردند و با صدور یک پاسپورت آلمانی، او را بهعنوان شهروند به رسمیت شناختند: «اینجا ۳ خواهرم را پیدا کردهام و با هم زندگی میکنیم؛ اما امنیتی که اینجا داریم باعث نمیشود به فکر دیگر دختران عراقی در بند نباشیم. همه تلاش من این است که لااقل بتوانم دختران دیگر را از چنگ داعش نجات دهم و چهره کثیف این گروه تروریست را برای دنیا روشن کنم. این طور فکر میکنم رنجی که در این ۳ ماه کشیدم بیهوده نبوده است.» گذشته برای نادیا خاطره محو و کمرنگی است که هیچ چیز از آن به جا نمانده. نه خانه بزرگشان در کوچو، نه خانواده پرجمعیتشان و نه حتی کتابهای تاریخی که به آنها علاقه داشت.
او درباره گذشتهاش میگوید: «وقتی داعش به روستایمان حمله کرد من ۱۹ ساله بودم و در خانه بزرگی با مادر و ۱۲ خواهر و برادرم زندگی میکردیم. پدرم را ۱۳ سال قبل از دست دادم و کودکی سخت و فقیرانهای را گذراندیم، اما کم کم برادرهایم بزرگتر شدند و با کار بیوقفه، به زندگیمان سر و سامان دادند. درست همان روزهایی که زندگی ما کمی رنگ راحتی و آسایش به خود گرفت، سر و کله داعش پیدا شد و خوشبختیمان را پایان داد؛ درس من خیلی خوب بود. عاشق تاریخ بودم و میخواستم در همین رشته درس بخوانم. برای آدمی مثل من که حافظه قوی و بینقصی داشت، تاریخ خواندن سراسر لذت بود، اما دیگر آن آدم سابق نیستم. هیچ چیزی در خاطرم نمیماند و حافظهام بشدت ضعیف شده است.» هنوز هم حرف زدن از دوران اسارت و بردگی برای نادیا دشوار است. او وقتی برای سخنرانی به سازمان ملل دعوت شد، بارها میان صحبتهایش به گریه افتاد، بارها سکوت کرد تا بتواند شهامت رویارویی با خاطراتش را پیدا کند: «این سه ماه بند بند وجود من را دگرگون کرد. بشدت احساس پیری دارم و فکر نمیکنم دیگر هیچ وقت همان آدم سابق شوم. زندگی من از آگوست ۲۰۱۴ به بعد ویران شد.»
نادیا پس از آزادی تلاش کرد تا آنچه را که بر سر کردهای ایزدی و دیگر قربانیان آمده بود به گوش جهانیان برساند. او در جلسه شورای امنیت سازمان ملل متحد، فاجعهای را که به چشم دیده بود بازگو کرد و وعده داد که برای آزادی همه زنانی که بهعنوان ابزار در اسارت داعش هستند تلاش کند. به دلیل همین تلاشها نادیا بهعنوان «نخستین سفیر حسن نیت و کرامت بازماندگان از مسأله قاچاق انسان» معرفی شد و سال گذشته نامش به فهرست کاندیداهای دریافت جایزه صلح نوبل راه یافت. او حالا مسئول ارجاع پرونده جنایات داعش توسط شورای امنیت سازمان ملل به دادگاه جنایی بینالمللی است و میخواهد تروریستهایی که او را به این روز انداختند به اتهام حمله به ایزدیها و نسل کشی مورد پیگرد قانونی قرار بگیرند.
از آنجا او به یک اردوگاه آوارگان در دوهوک در شمال عراق میرود. در آنجا نخستین خبرنگار غربی را میبیند و به تدریج به عنوان یکی از ۱۰ هزار زنی که از سوی برنامه پناهندگان که توسط دولت محلی «بادن- ووتمبرگ» در جنوب غرب آلمان اجرا میشد، انتخاب شد. او سپس به عنوان یک فعال اجتماعی کارش را آغاز کرد و امروز توانست برنده جایزه نوبل ۲۰۱۶ شود. او در کتابش مینویسد: من میخواهم آخرین دختری باشم که داستانی این چنینی دارد».