دوست دارم برای مدافعان حرم استندآپ اجرا کنم
صاف و ساده است، درست مثل لهجهاش، مثل روستایی بودنش؛ با همان لهجه محلاتی و زبان طنز صحبت میکند. گاهی در وسط مصاحبه فکر میکنیم در حال اجرای استندآپ است
روزنامه فرهیختگان: صاف و ساده است، درست مثل لهجهاش، مثل روستایی بودنش؛ با همان لهجه محلاتی و زبان طنز صحبت میکند. گاهی در وسط مصاحبه فکر میکنیم در حال اجرای استندآپ است. محمدجواد رضایی یک روز قبل از عید غدیر حدود سه ساعتی در روزنامه میهمانمان شد. آنقدر خوب و صمیمی صحبت میکرد که اصلا گذر زمان را متوجه نشدیم. هر چند دقیقه لابهلای صحبتهایش میگفت، خدا خواسته که به اینجا برسم؛ خدا و شهدا. محمدجواد رضایی یکی از کسانی بود که در خنداننده شو ۹۷ اجرای استندآپ داشت و تا مراحل بالایی هم رسید؛ به بهانه حضورش در این برنامه به سراغش رفتیم و گپ و گفتی با هم داشتیم. حرفهای شنیدنی و جذابش را در این مصاحبه بخوانید.
ظاهر امر این است که خندوانه و مسابقه «خنداننده شو ۲» با انتخاب برنده نهاییاش تمام شده، ولی واقعیتش این است که انگار همای سعادت شهرت با این مسابقه، روی شانههای شما هم نشسته است و ابتدای یک مسیر تازه برای زندگی شما است. چه شد که تصمیم گرفتید در این مسابقه تلویزیونی پربیننده شرکت کنید؟
من از اهالی روستای چهل زر از توابع محلات هستم و البته که افتخار میکنم به این بچه روستایی بودنم. حقیقتش دوستانم به من گفتند استعداد داری و همین اولین انگیزه من بود که فکر میکردم باید در چنین مسابقهای شرکت کنم. شوخی که با دوستانم داشتم، حرف که میزدم، دوستانم میگفتند استعدادش را داری و ادامه بده شاید به جایی برسی؛ تا اینکه در اپلیکیشن خندوانه گفتند فیلم بفرستید، من هم یک فیلم فرستادم و خداوکیلی هم باید بگویم اصلا خوب نبود، کیفیت نداشت. بعد از اینکه فیلم را فرستادم دیدم اصلا نمیتوانم در اپلیکیشن خندوانه آن را پیدا کنم، هر چه اسمم را سرچ میکردم فیلم را پیدا نمیکردم. زیاد برایم مهم نبود؛ البته مهم بود! ولی چه میشد کرد و توکل به خدا کردم. اینها گذشت تا اینکه یک شب که شب شهادت حضرت زهرا (س) بود، به مسجد رفتم و بعد از برگشت از مسجد، یک حسی به من گفت: دوباره اسمت را سرچ کن شاید اسمت بود. این کار را انجام دادم و فیلم بالا آمد. سریع به دوستان و فامیل زنگ زدم و گفتم که به فیلم رای بدهند که بالا بیاید. در عرض یک هفته امتیازم به ۶۶ رسید. بعد از شبی که امتیازم به ۶۶ رسید، شب خوابیدم صبح بیدار شدم، دیدم دوباره رسیدم به امتیاز ۱۵۰. دوباره شب رفتم مسجد. بچهها پرسیدند چرا ناراحتی؟ گفتم این اتفاق برای امتیازم افتاد. آنها هم گفتند برای چی غصه میخوری؟ راه افتادیم با موتور در شهرمان. همه فامیل و دوست و آشنا رای دادند. دوباره از امتیاز ۱۵۰ برگشتیم به ۶۷. آن شب؛ شبکار بودم.
چه کاری انجام میدهی؟
یک شرکت تولید پارچه است که روکش صندلی پراید و اینها را تولید میکند. رفتم سرکار دیدم همان ۶۷ ماندم. ۱۱۰ نفر قرار بود انتخاب شوند. دوباره گفتند یک فیلم دیگر بگیرید و بفرستید. فیلم دوم را که میخواستم بگیرم و به علت اینکه آن هفته شبکار بودم واقعا وقت نداشتم که درست فیلم بگیرم و دوباره یک فیلم بیکیفیت دیگر گرفتم و همان داستان دوباره تکرار شد. البته از فیلم اول بهتر شد، اما خب آنچنان مورد پسندم نبود. فیلم را فرستادم و در فیلم دومی، بین ۱۱۰ نفر انتخاب نشدم و گفتم دیگر حذف شدم؛ از ۲ تا ۷ صبح هم خوابم نبرد.
یک هفته از آن موضوع گذشت و یکی از دوستانم زنگ زد و گفت: بیا میخواهیم چند پرچم برای گلزار شهدا نصب کنیم. این قضیه شهدا که عنوان کردم، همین جوری نیست ها! خیلی برایم پیش آمده که همین شهدا در خیلی از کارها به من کمک کردند تا حدی که باید یک کتاب برایش بنویسم. اینکه همیشه هم به من میگویند بیا پرچمها را بزن به خاطر این است که من خیلی شر هستم. همینطوری که ساکت هستم، اما در روستا به قول معروف از دیوار راست بالا میروم. من اگر این خاطراتم را بخواهم بنویسم خودش یک کتاب میشود، در کل با دعای مادرم و همین شهدا زندهام. بالاخره این را بگویم که دوستانم هر جا میخواهند پرچمی بزنند به من میگویند که بروم و با افتخار میروم. آن روز رفتم و پرچم را روی گنبد زدم و برگشتم خانه. نیمساعت از این موضوع گذشته بود که تلفنم زنگ خورد و کسی که پشت خط بود، گفت: آقای ضیائی هستم. منم حوصله نداشتم و گفتم خب باش. بعد گفت: از خندوانه تماس میگیرم. این را که گفت: عذرخواهی کردم و گفت: شما جزء ۱۵۰ نفر هستید و بالا آمدید. پیش خودم گفتم حتما دوستانم دارند اذیتم میکنند، چون قرار بود ۱۱۰ نفر بالا بیایند. اما خب درست بود و من رسیدم به هر آنچه که میخواستم. این را هم باید بگویم کلا در زندگیام شانس دارم.
مثلا یک موضوعی را برایتان بگویم. من کلا گوشی خیلی دوست دارم. گوشی «سیکس اس» بالاترین گوشیای بود که در آن زمان آمده بود. خیلی دوست داشتم این گوشی را داشته باشم. تازه هم از خدمت برگشته بودم و خب معلوم است پولی نداشتم که بخواهم این گوشی را بخرم. پیامکی به گوشیام رسید که در این قرعهکشیها شرکت کنید و گوشی سیکس ببرید. من هم پیامک دادم. هفته بعدش زنگ زدند که گوشی را برنده شدید. جالب این بود که سیمکارتم دانشآموزی بود و با کلی دردسر سند زدیم و دوباره همان اتفاق برایم افتاد؛ رفتم برای گلزار شهدا پرچم بزنم، بالا که بودم آمدم انبردست را از جیبم دربیاورم که گوشیام از جیبم افتاد و هفته بعدش پیغام داشتم که به اداره پست برو و بسته موبایلت را تحویل بگیر. این طوری بود گوشیای که میخواستم به دستم رسید. جالب اینکه گوشی دستم ۲ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان بود و با موتور ۵۰۰ هزار تومانی چرخ میزدم، گفتم که اینها به هم نمیآیند برای همین تصمیم گرفتم گوشی را بفروشم.
خب برگردیم به «خندوانه» و «خنداننده شو». بالاخره محمدجواد رضایی جزء ۱۵۰ نفر بالا آمد و بعدش چه اتفاقهایی افتاد؟
بله، جزء ۱۵۰ نفر بالا و به تهران آمدم. دو روز قبل از اینکه بیایم گوشیام سوخت. مادرم هم گوشیاش گم شد و اصلا همان استندآپی که در مورد «شوم» بودن داشتم به همین چیزها هم برمیگشت. قرار بود ۲۴ نفر را انتخاب کنند. من متنم را در همان اتوبوس که میآمدم با یکی از دوستانم به اسم فرهاد فرهادی نوشتم.
صبح همان متن را جلوی آقای معجونی و سروش صحت و خانم صامتی اجرا کردم که آخر همان اجرا آقای معجونی از من پرسیدند شما ادا در میآورید یا لهجهتان همین است که در جواب گفتم هم لهجهام همین است هم سینه کفتری که دارم ادا نیست، اشانتیون همه را با هم دارم. اما اینکه هدف اصلی من برای آمدن به خندوانه چی بود باید بگویم که من از بچگی خنداندن آدمها را دوست داشتم و هر چه بزرگتر شدم بیشتر به این آرزو دلبستهتر شدم که بتوانم از یک طریقی دل مردم را شاد کنم. هم دوست داشتم بگویم آدمهایی که حزباللهی هستند میتوانند در این مسیر قرار بگیرند، نمیخواهم بگویم کسانی که حضور داشتند، ایمانشان کم بود؛ اما خب دلم میخواست راه مستقیمی را که با شهدا میرفتیم در تلویزیون به گوش همه برسانم. یکی دیگر از هدفهایم این بود که من واقعا لغزش دست دارم، گفتم این جوری میتوانم ثابت کنم به بقیه که اگر کسی نقصعضو کوچکی هم داشته باشد، میتواند شرکت کند و از این نقصعضو بهعنوان پله ترقی استفاده کند. در همان استندآپ اولم از همین موضوع استفاده کردم و مخاطبان برنامه هم استقبال کردند. بقیهاش هم هر چیزی خدا بخواهد، ادامه میدهم تا ببینم چه اتفاقی میافتد.
اینکه آنقدر برای خودت جدی بود، برای بقیه و دور و بریهایت هم جدی بود؟ این سوال را از این جهت میپرسم که مثلا برای من یک پیامک میآید که در این مسابقه شرکت کن و جایزه نقدی ببر، خب طبیعتا این مسالهای نیست و آن برنده شدن هم جذاب است، اما حضور در یک شوی تلویزیونی مثل خندوانه متفاوت است و چه جذابیت و اهمیتی برای اهالی روستا و اطرافیانت داشت که مثلا آقا محمدجواد بخواهد به این برنامه برود.
اطرافیانم برایشان مهم بود، اما باور نمیکردند، خودم این باور را داشتم که احتمال ۹۰ تا ۱۰۰ درصد به این جایگاه خواهم رسید. چون خدا با من بود میدانستم به اینجا میرسم. اما با این سوال شما میخواهم بگویم یک هدف دیگرم همیشه این بود که بتوانم باعث افتخار پدر و مادرم و شهر و روستایم باشم و همین اتفاق هم فکر میکنم افتاد. همان اول که آمدم، گفتم من به خاطر شهدا آمدم و بعد هم با افتخار اعلام میکنم که بچه روستا هستم و اصالتم را حفظ میکنم و خدا را شکر توانستم باعث افتخارشان باشم.
کلا از شهرستان دو نفر بودیم که شرکت کردیم و فقط من توانستم به مرحله بالا برسم، الان در محلات برایم استندآپ گذاشتند و خب این به معنای پیشرفت است و اینکه در شهرستان هم این را میبینند. یک واقعیتی که وجود دارد این است که ما الان در روستایمان دو خانوار هستیم، چون آب وجود ندارد و خشک شده است از لحاظ جمعیتی دو خانوار بیشتر وجود ندارد و بقیه در خود محلات هستند و به روستا رفتوآمد میکنند. البته این را هم بگویم که کسی باورش نمیشد که محمدجواد در عرض چند ماه به این پیشرفت برسد و یکچهارم مردم ایران او را بشناسند.
الان از شهرستان به سمت تهران میآیی، مردم میشناسندت؟
بله، اتفاقا چند وقت پیش مترو بودم. وسط مترو، یکدفعه یک آقایی بلند شد و گفت: این همونه، خودشه! همه مردم به من خیره شدن و دوباره تکرار میکرد که آره این خود خودشه! حالا من رنگم پرید که خب بقیهاش را هم بگو، اما هی تکرار میکرد و مردم هم با تعجب نگاه میکردند. الان یکی برنامه را ندیده باشد میگوید که نکند من هم جزء اختلاسگرا هستم. بعضیها هم هستند که در خیابان به من خیره میشوند و چیزی نمیگویند، اما خب از آمارهایی که تلویزیون اعلام میکند، خندوانه جزء برنامههای پرمخاطب است.
قبل از تو که با لهجه در خنداننده شو حضور داشته باشی، داشتیم کسی که با لهجه قمی شرکت کرد، اما کار تو یک جنسی است که به خودت وصل است و ادا نیست. آیا هیچ تلاش کردی که جنس بومی بودن اجرایت را بیشتر کنی، مثلا مسائل اجتماعی و مشکلات شهرستان خودت را بگویی؟ یعنی غیر از اینکه خودت بچه شهرستان هستی جنس متنت هم بومی باشد، یا نه وقتی در فضای خندوانه قرار گرفتی نویسندهها خواستند تا همان مشکلات کلانشهرها و فضای مشهور رسانهها را روایت کنی؟
نه اتفاقا، نویسندهها همیشه میگفتند که از خودت شروع کن و به نظرم استندآپ یعنی همین، شوخی با خود است، شوخی با خانواده که البته دومی یک حدی دارد که شخصیت کسی را زیر سوال نبریم، به نظرم استندآپ شوخی با خود است، من در سه استندآپم، با خودم شوخی کردم، اولی سینه کفتری، لغزش دست و شوم بودن خودم که همین شوم بودن هم بعد از اجرایم اتفاق افتاد که گفتم چه استودیوی خوبی، قشنگی؛ خواننده که بعد از من میخواست اجرا کند، برق رفت و تا ۴ساعت برق نبود و همه میگفتند واقعا این پسر «شوم» است. اما در کل استندآپ باید جوری باشد که شخصیت کسی زیر سوال نرود و توهین هم نباشد، به نظرم توهین کردن به یک شخصیتی برای خنداندن اصلا خوب نیست.
یک چیزی که در انتهای اجرای آخر اشاره کردی، بحث شهدا بود، معمولا در فضاهای این مدلی همه پرهیز میکنند از اینکه اسم شهدا را بیاورند، بخشی از این پرهیز میکنند بر میگردد به اینکه فکر میکنند یکجور شوآف است یا ریاکاری، بخشی هم از این میترسند که نکند حرمت شهیدان از بین برود. تو این ترس را نداشتی و چه چیزی باعث شد که در انتهای استندآپ خودت از شهدای مدافع حرم یاد کنی؟
نه اصلا برایم این مساله مهم نبود، چون همان شهدایی که من را تا این مرحله آوردند، بعد از این هم کمکم میکنند، چه شهدای مدافع حرم و چه شهدای دفاع مقدس. اگر آنها نبودند الان ما آنقدر راحت کار انجام نمیدادیم، اگر مدافعان حرم نبودند، داعش الان بعد از سوریه به ایران آمده بود. به نظرم کار من، هیچ هم عجیب نبود؛ حتی خودم بزرگترین آرزوی زندگیام، شهادت است. یک آرزوی دیگر هم دارم اینکه اگر بشود برای مدافعان حرم در مناطق جنگی مثل سوریه استندآپ اجرا کنم. شنیدم که میشود این کار را انجام داد، الان فعلا درگیر این هستم که چطور میتوانم به سوریه بروم، هم استندآپ داشته باشم هم اگر بشود همانجا بمانم.
چرا فکر میکنی باید این کار را انجام بدهی؟
چون واقعا به این مساله اعتقاد دارم و مطمئنم که باید این کار را انجام بدهم.
فکر میکنی برای مدافعان حرم هم جالب باشد یا اینکه بخواهی بین خانواده شهدا، استندآپ اجرا کنی، آنها استقبال کنند؟
اتفاقا به نظرم این استقبال وجود دارد، اگر استندآپ آن چارچوب لازم را داشته باشد، مردم دوست دارند؛ بازخوردهایی که من از مردم گرفتم، خیلی راضی بودند، یک آقایی را در ترمینالجنوب دیدم که مذهبی بودند و از خانواده شهدا، خیلی هم تعریف کردند و گفتند از استندآپم بسیار خوششان آمده است، به نظرم کوچکترین وظیفهای که ما داریم این است که همیشه یاد شهدا باشیم. خنداندن مدافعان حرم یا حتی آوردن خنده بر لبان خانواده شهدا و فرزندانشان، باعث افتخار من است.
این چارچوبهایی که برای استندآپ میگویی چه چیزهایی است؟
همین که به شخصیت کسی توهین نشود، توهین به ارگان و قومیتها نشود، ما مردم شوخطبعی هستیم و شوخی را دوست داریم اما، نه شوخی که به کسی توهین کند یا اینکه مثلا استندآپ کنیم و استندآپ را کاملا سیاسی کنیم و سیاست بهطور کامل وارد کارمان شود. به نظرم این دیگر اسمش استندآپ نیست، شما در حال نقد کردن هستی بهجای اینکه استندآپ انجام بدهی، استندآپ با نقد متفاوت است، ممکن است شما شوخیای داشته باشی با شرایط اقتصادی و مثلا آقازادهها، این اصلا اشکالی ندارد، اما اینکه کلا بزنید در کار سیاست، این اصلا درست نیست و خودم هیچوقت این کار را انجام نمیدهم.
الان چه کاری انجام میدهی؟
به خاطر خندوانه و اینکه تهران بودم کارم را از دست دادم و حالا به دنبال این هستم که در تهران ساکن شوم و البته قبلش میخواهم با آقای جوان مشورت کنم و نظرش را بپرسم که به شهرستان برگردم وکار استندآپ را همانجا ادامه دهم یا اینکه تهران بمانم؟ چون علاقه زیادی به استندآپ دارم.
آقای جوان از بچههای خنداننده شو که تا اینجا مطرح شدند هم حمایت میکند؟
بله همیشه حامی ما بودند. آقای جوان خیلی حمایت کردند. اولین باری که از شهرستان به تهران آمدم، به خاطر حضور در روستا، از این شلوغی تهران بدم میآمد، دو، سه روز اول آنقدر فشار روی من زیاد بود که میخواستم برگردم، اما آقای جوان مثل یک پدر حمایت کردند، فکر نمیکنم به این راحتیها هم بتوانم زحمات ایشان را جبران کنم. شبها با وجود خستگی تا دو، سه نصف شب با ما کار میکردند و مثلا بهیکباره میگفت: این متن خوب نیست، نمیگفت که من حالا خستهام، بگم این متن خوب است، خیلی سفت و محکم میگفت: متن خوب نیست، من سه تا از متنهایم در شب قبل از اجرایم بسته شد.
اینکه میگویند خندوانه بعد از اینکه شما اجراهایتان تمام شد از شما پول میگیرد، درست است؟
نه اصلا چنین چیزی نبود، سال گذشته اطلاع ندارم که برای بچهها خوابگاه گرفتند یا نه، اما امسال برای ما خوابگاه گرفتند. ما در این برنامه دیده شدیم، الان خیلی از بچهها پیشنهاد تئاتر و بازی دارند. پیشنهاد استندآپ ازشهرهای مختلف به خود بنده شده است. شما فکر کنید یک ساختمان ۱۰ طبقه باشد، اگر ما میخواستیم بالا برویم، الان با خندوانه، ۵ طبقه را بالا رفتیم، آنهم فقط با دو ماه، اگر میخواستیم خودمان این کار را بدون رسانه ملی انجام دهیم حتما سه یا چهار سال این دیده شدن طول میکشید.
تحصیلاتت تا چه مقطعی است؟
دیپلم ردی هستم، دیپلم تراشکاری دارم، اما اگر بخواهم در هنر و استندآپ بمانم حتما درسم را ادامه میدهم، رشته هنر را واقعا علاقه دارم باید با آقای جوان صحبت کنم و برای ادامه کارم از او مشورت بگیرم.
حالا که برنامه تمام شده، حاشیهای هم داشتید؟ مثلا یکی از بچههای سال گذشته میگفت: نویسندهها به چند نفر از بچهها توجه داشتند و با بقیه کاری نداشتند؟
برای من حاشیهای نبود، اما من چنین چیزی را ندیدم. نویسندهها برای همه زمان میگذارند و تلاش میکنند، یکسری از بچهها خودشان ذاتا نویسنده بودند، مثل ابوطالب حسینی و امیرحسین قیاسی، متن را مینوشتند و زمان کمتری را برای نویسندهها میگذاشتند تا کسی مثل من که مطالعه کمتری داشته است، باید متنش چارچوب پیدا کند، نویسندههای خندوانه واقعا زحمت کشیدند.
یک سری مسائل مختص خود روستا است، یک فضای اجتماعی که در روستا است متفاوت از فضای شهر است، چرا با آنها شوخی نمیکردی؟
چرا اتفاقا خیلی دوست داشتم، و سعیام را کردم، برای همین گفتم روستایی هستم، اما اگر جلوتر میرفتم حتما مشکلات روستا یا یک بچه شهرستان را هم میگفتم.
حالا که فرصت و آنتن تلویزیون در اختیارت نیست، فکر نمیکنی باید بیشتر در فضای مجازی یا مثلا اینستاگرام، حضور داشته باشی و آنجا استندآپ اجرا کنی؟
من فضای مجازی را خیلی دوست ندارم، چون به نظرم محیط سالمی ندارد، قصدم در فضای مجازی این است که خنده حلال به مردم ایران بدهم، الان ۸۰ هزار فالوور دارم، میشود نقد کرد، حرف زد، اما حلال. به نظرم میشود در فضای مجازی جوری فعالیت کرد که هر کسی دید، آفرین بگوید.
برگردیم به سال گذشته همین موقع، محمدجواد برای آیندهاش آن موقع چه برنامهای داشت؟
من واقعیتش قبل از اینکه بیایم اینجا دوستانم میگفتند که در تئاتر موفق خواهی بود، در محلات هم تئاتر داشتیم، اما من شرکت نکرده بودم، کارم از مسجد شروع شد با تئاتری که بازی کردم، البته استندآپ بود که بین پنج نفر، اول شدم. خداروشکر میکنم که الان اینجا هستم، اگر ریا هم نباشد باید بگویم که هر وقت روی صحنه رفتم با قرآن رفتم و با وضو و همین روش را ادامه میدهم، باید این را هم بگویم که سال گذشته فکر نمیکردم امسال چنین جایگاهی داشته باشم. استندآپ را خیلی دوست داشتم، اینکه ۲۰ میلیون بنشینند و کارم را تماشا کنند. اصلا سال گذشته فکر نمیکردم در این جایگاه باشم. اما کلا در زندگیام کارهای نشدنی زیاد داشتم، در آن شرکت تولید پارچه که کار میکردم، شما فکر کنید باید یک نخ را از سوزن رد کنم آن هم با این لغزش دستم. اما مهمترین چیزی که در خودم میبینم همین تلاش و ناامید نشدن است. یک خواهش هم از مسئولان دارم. اینکه از ما بچههایی که با این همه استعداد وارد این کار شدیم و میخواهیم دل مردم را شاد کنیم، حمایت کنند. بچههای روستا، استعدادهای زیادی دارند و اگر حمایت شوند کارهای زیادی میتوانند انجام دهند.