دلنوشته فاطمه هاشمی برای «پدری متفاوت»
فاطمه هاشمی فرزند آیت الله هاشمی رفسنجانی در آستانه سالروز تولد پدرش دلنوشتهای خطاب به وی منتشر کرد.
خبرگزاری ایسنا: در بخشی از این دلنوشته که وی آن را در مراسم همایش عبور از بحران و رسیدن به توسعه از دیدگاه آیتالله هاشمی خواند، آمده است: «باباجون حتما میدانی چقدر دلتنگت هستم و هر روز که میگذرد دلتنگیام بیشتر میشود. از روزی که خودم را شناختم همیشه فکر میکردم یکی از خوشبختترین دختران دنیا هستم، چرا؟ زیرا پدری مانند تو داشتم و دارم. در هر شرایطی از زندگی افتخار میکردم که فرزند شما هستم. یادم میآید زمانی که شما را به سربازی برده بودند و من به دیدنت در باغشاه آمدم فکر کنم کودکی ۳ یا ۴ ساله بودم زمانی که تو را در لباس سربازی دیدم با گریه گفتم بابا چرا پاسبان شدی؟! همان موقع نیز با افتخار به تو نگاه میکردم. ولی دوست نداشتم لباس کسانی را به تن داشته باشی که تو را اذیت میکردند.
به خاطرم میآید زمانی که ۶ ساله بودم و پایم در گچ، ساواکیها به خانه آمدند و تو را بردند و من هم گریان به بردنت چشم دوخته بودم و باز هم به خود میبالیدم که چنین پدری دارم. بیاد دارم در کلاس مدرسه زمانی که معلم کلاس از بچهها سوال میکرد که شغل پدرتان چیست، وقتی نوبت به من رسید گفتم «زندانی» و این باعث خوشحالی من بود پدری دارم که بابقیه پدرها فرق میکند و فرزندان این سرزمین را بر فرزندان خود ترجیح میدهد. در اینجا هم به این فکر بودم که باز من یکی از خوشبختترین دختران هستم که پدری از خود گذشته و ایثار گر دارد. آن موقع که به زندان اوین میآمدم و همراه با خانوادههای همسنگرت در زندان مدتها دم در زندان منتظر ملاقات میماندیم، باز هم خوشحال بودم که دختر تو هستم.
وقتی به ملاقات میآمدیم با خوشرویی و خنده از ما پذیرایی میکردی و انگار هیچ ناراحتی در زندان نداری باز به خود میگفتم تو انسان خوشبختی هستی که چنین پدری داری، زمانی که بزرگتر شده بودم و در یادگیری دروس کمکم میکردی و یا برایم کتابهایی میخریدی و دوست داشتی مطالعه کنم باز میدیدم خیلی با پدرهای دیگر تفاوت داری و خدا را شکر میکردم در چنین خانوادهای به دنیا آمدهام
هرگاه سوالات زیادی از تو میپرسیدم به همه آنها جواب میدادی و گاهی با شوخی میگفتی، «فاطی تو چقدر حرف میزنی»، باز خوشحال میشدم که یکی از بهترین پدرهای دنیا نصیب من شده است.
روزی که مردم به خیابانها آمده بودند و حضور آنها آزادی زندانیان سیاسی را در پی داشت و تو یکی از آنها بودی با افتخار و شادابی به دوستانم میگفتم پدرم با حمایت مردم از زندان آمده حتی زمانی که در جلوی چشمانم در اتاق خانه مورد اصابت گلوله فرقان قرار گرفتی و در مدت زمانی که پشت اتاق عمل منتظر شنیدن خبر سلامتی ات بودم به وجودت افتخار میکردم که خدا از بین این همه بندگان باز تو را انتخاب نموده تا از آزمایش دیگری سرافراز بیرون بیایی.
یادم میآید وقتی لباس رزم میپوشیدی و به سوی جبهه حرکت میکردی، هر چند نگرانت بودم، وقتی به جبهه میرسیدی ساعتها با تلفن به دنبالت بودم که شاید صدایت را بشنوم و آرام بگیرم باز هم در دل میگفتم چقدر خوشحال هستم که چنین پدری دارم و وقتی میدیدم زمانی که چه بر کرسی ریاست مجلس نشستهای یا به مقام ریاست جمهوری رسیدهای و یا اینکه مشاور امین امام هستی و اینکه بارها و بارها میدیدم افراد زیادی برای مشکلاتشان به تو مراجعه میکنند و با کمال خوشرویی و امانت به رفع مشکل آنها کمک میکنی حتی اگر به تو بد کرده بودند میدیدم تمام این مناصب هیج تغییری در رفتارت نمیگذاشت و آن تواضع همیشگی را داشتی و آدم تغییر نبودی باز میگفتم من یکی از خوشبختترین دختران دنیا هستم.
حتی زمانی که تیغ حمله حسودان و خناسان که حتی بعضی از آنها از دوستان خودت بودند، ولی به خاطر قدرت، شیطان صفت شده بودند به راحتی از کنار آنها میگذشتی و توجهی به رفتار و گفتار آنها نداشتی، ولی مطمئن بودم که دلت را آزرده میکنند و تو به خاطر مردم و کشور و اسلام سکوت میکنی و همهگونه فشار را تحمل میکنی؛ بیش از گذشته خوشحال میشدم که فرزند چنین پدری هستم و خوشحالیم مضاعف میشد.»
وی در بخش پایانی نامه خود نیز با اشاره به واپسین روز ۱۹ دی ماه نود و پنج؛ توصیفاتی، چون صبوری، صداقتت، شجاعت، اقتدار، زهد و تقوا، سعی و تلاش برای مردم را برای پدرش برشمرد و خاطرنشان کرد: امروز مردم میهنم قدر شناس زحمات تو هستند و همانند ما بر رفتنت اشک میریختند و میریزند. باز گفتم خدایا هنوز هم خوشبختم و به خودم میبالم که بعد از فقدان پدرم نام نیک او به من اعتبار میدهد و از خداوند مهربان میخواهم که مرا در آن دنیا در کنار تو قرار دهد که خوشبختیام پایان نداشته باشد. آن که آسان میسپارد جان به دیدارت منم. دخترت فاطی بابا.