مداح معروف: شرطههای سعودی هم با ما گریه میکردند
شنیدن دعای پرسوزوگداز عرفه از زبان مداح اهلبیت «حاج محمدرضا غلامرضازاده» نوای بسیار آشنایی است و لحن و کلام او در جان شنونده نشسته است؛ هر جای دیگری هم که صدایش را بشنوی، تو را میبرد به دعای کمیل در مدینه، به صحرای عرفات در مکه.
خبرگزاری فارس: شنیدن دعای پرسوزوگداز عرفه از زبان مداح اهلبیت «حاج محمدرضا غلامرضازاده» نوای بسیار آشنایی است و لحن و کلام او در جان شنونده نشسته است؛ هر جای دیگری هم که صدایش را بشنوی، تو را میبرد به دعای کمیل در مدینه، به صحرای عرفات در مکه.
اگرچه امسال «حاج محمدرضا غلامرضا زاده» به سفر حج نرفته است و دعای عرفه را در مکه قرائت نمیکند، اما حضور او طی سالهای متمادی و قرائت بیش از ۸۰ مرتبه دعای کمیل در مدینه منوره بهانهای شد که با او به گفتگو بنشینیم. حس و حال صمیمی او با مسجد محله دوران کودکی، خاطرات او در این مسجد که همچنان یکی از پاتوقهای ثابت اوست ما را به مسجد، کوچه، خانه پدری و پای سخن ناگفتههای مادر حاج محمدرضا کشاند.
غلامرضا زاده همه دوران کودکی و نوجوانیاش را دریک کوچه، در شهرری گذرانده است. کوچهای با مرکزیت یک مسجد به نام ولیعصر (ع) که خودش معتقد است پدر و مادرش او را به سمت مسجد سوق دادند و از همانجا خط و مشی زندگیاش شکل گرفت. او متولد سال ۱۳۴۳ است. او این روزها حلقه اتصالی بین جوانها و مسجد شده است البته این موضوع دلیل ویژهای دارد. غلامرضا زاده معلم آموزشوپرورش است و همین اتفاق باعث شده جوانها و نوجوانهای زیادی جذب رفتار معلمشان شوند و از او الگوسازی کنند.
چطور زائر چندینساله مکه شدم حاج محمدرضا آموزش تلاوت قرآن را از نوجوانی زیر نظر «محمدرضا صلحجو» آموزش دید از ویژگیهای او قرائت ادعیه با لهجه عربی است و این اتفاق او را از دیگران متمایز میکند. تحصیلات حوزوی او در کلاسهای آیتالله مجتهدی باعث شد ادعیه را به زبان عربی بخواند. بعدها توانست در دانشگاه لیسانس رشته ادبیات فارسی بگیرد و پل ارتباطی بین حوزه و دانشگاه باشد.
غلامرضا زاده درباره حضورش در دعای عرفه و دعای کمیل مکه به این نکته اشاره میکند: «از آنجا که من شاگرد استاد «محمدرضا صلحجو» بودم و «حسین صبحدل» از دوستان استاد صلحجو، مسئول نواهای مذهبی و معارفی رادیو، به دنبال شخصی بود تا بتواند دعای کمیل را برای رادیوی برونمرزی به زبان عربی بخواند. استاد صلحجو بنده را به رادیو معرفی کردند که اتفاقاً مصادف بود با دوران مجروحیتم در جبهه. به همین دلیل چند ماهی طول کشید تا بتوانم خودم را به ضبط برنامه برسانم. بعد از اینکه دعای کمیل از رادیو پخش شد. برای قرائت دعای کمیل و عرفه در مراسم حج انتخاب شدم.»
از حس و حال دعا در صحرای عرفات و دعای کمیل در مدینه منوره اینطور میگوید: «خواندن و شنیدن دعا در صحرای عرفات جایی که خود امام حسین (ع) این دعا را بهوقت عزیمت از مکه به کربلا قرائت کرده است حس و حال عجیبی دارد. دعای کمیل ادعیه امام علی (ع) هم همینطور فقط اینقدر بگویم که حتی شرطهها یا همان نیروهای پلیس عربستان هم با شنیدن این دعا گریه میکنند. این نشان از تأثیر کلام امیرالمؤمنین علیهمالسلام در دعای کمیل است.»
غلامرضا زاده میگوید: «همه این موهبتها را از دعای پدر و مادرم دارم و ارتباط نزدیکی که در کودکی با مسجد محلهمان داشتم.»
داستان حضور او در مسجد، ولی عصر (عج) و چگونگی غلامی او برای اهلبیت (ع) شنیدنی است که از زبان مادر حاج محمدرضا غلامرضا زاده میشنویم.
قلبم به صدای پسرم گره خورده خانه پدری غلامرضا زاده اگرچه بازسازی شده، اما بیش ازنیم قرن درهمان کوچه است. خانهای که طبق رسم و رسوم گذشته همچنان درش به روی دوست، آشنا و همسایه باز است. همسایههای قدیمی میدانند که حاج محمدرضا، قاری قران و مداح بینالمللی، اعتماد به نفسش را در این مسیر از مکبری مسجد محلهشان به دست آورده است تا این روزها به قرائت دعای عرفه در عرفات رسیده است. سالها همسایهها با صدای اذان او به مسجد رفتهاند. همان موقع در دل «فرخ» خانم، مادر محمدرضا قند آب میشد که: «خدا را شکر پسرم مسجدی است.»
«فرخ حسنعلی زاده» بسیار کمحرف است. وقتی از احساسش در زمانی که تصویر پسرش در قاب تلویزیون نقش میبندد و دعا میخواند، میپرسیم. رد نگاهش با حاج محمدرضا گره میخورد و سکوت میکند. انگار دلش نمیخواهد راز مگویش را محمدرضا بداند. حاج محمدرضا خودش را سرگرم میکند تا مادر راحتتر صحبت کند. فرخ خانم میگوید: «از لحظهای که صدایش از تلویزیون پخش میشود دیگر هیچ صدایی نمیشنوم. حتی اگر مهمان داشته باشم بازهم تمام روح و قلبم به تصویر و صدا گره میخورد. یاد روزهایی میافتم که در آرزوی داشتن فرزند چقدر دعا کردم و رنج کشیدم. تا وقتی همسرم در قید حیات بود باهم مینشستیم و خاطرات تلخ گذشته را باهم مرور میکردیم و برای این روزها هزار بار خدا را شکر میکردیم. حالا همه دلخوشیام دلخوشی دلخوشیامم دیدن بچههاست. بهخصوص محمدرضا که برای من متفاوت است. محمدرضا با همه مشغلهای که دارد وقتی به مسجد میآید به من سر میزند. دعا کرده بودم پایش به این مسجد گره بخورد که به لطف خدا گرهی ناگسستنی خورده است.»
فرزندم غلام امام رضا (ع) است فرخ خانم از روزهای سخت گذشته اینطور برایمان میگوید: «خیلی جوان بودم در مدت ۹ ماه داغ ۴ فرزند دیدم. همه آنها زیر ۶ سال بودند. براثر بیماریهایی مثل سرخک و سینهپهلو از دنیا رفتند. آخرین آنها را برای شفا به مشهد بردیم. به درخواست همسرم او را به پنجره فولاد بستم تا شفا بگیرد. دیگر توان تحمل اینهمه داغ را نداشتم. هنوز ۲روز نگذشته بود که آن فرزندم هم به دیار ابدی رفت.» مادر به اینجای داستان که میرسد حالش دگرگون میشود. هنوز سختی آن روزها بهقدری خاطرش را مکدر میکند که باید کلامش را قطع کند و نفس عمیق بکشد.
بقیه داستان را اینطور تمام میکند: «همسرم آنقدر ناراحت بود که گفت: من از مشهد قهر میکنم. همان شب خوابی دید (تو فرزند پسری خواهی داشت و این فرزند برای تو میماند.) بعد از اینکه محمدرضا به دنیا آمد من و پدرش میدانستیم که او همان پسری است که نویدش را به ما داده بودند. این وظیفه ما را دوچندان میکرد. پدرش او را با خودش به مسجد میبرد تا در نمازهای جماعت حضور داشته باشد.» حاج محمدرضا جسته و گریخته حرفهای مادر را میشنود. به اینجای حرف مادر که میرسد میگوید: «کودکیام را با عشق به امام رضا (ع) گذراندم. هنوز هم این احساس در من بسیار عمیق است. بنا به سنتی قدیمی که پدر و مادر نذر کرده بودند، من غلام امام رضا (ع) بودم و تا سالها گوشم به نشانه غلامی امام رضا (ع) سوراخ بود.»
حاج محمدرضا همانطور که نگاهش را بر صورت قاب گرفته پدر در کنج طاقچه خانه دوخته است میگوید: «پدر و مادرم حضور در مسجد را برای من تکلیف کرده بودند. بهخصوص پدرم که وقتی صدای دعا و مرثیهخوانی مرا از بلندگوی مسجد میشنید نخستین فردی بود که بغضش میشکست. مادرم برای من ممنوع کرده بود که از مسجد جدا شوم. دوران جوانی و کودکی را در مسجد و آغوش پرمهر پدر و مادر گذراندم.»
وقتی خانه پدری حاج محمدرضا غلامرضا زاده را ترک میکنیم او را پسر دردانه مادری میبینیم که در تمام مدت با صدایش، کلامش و دستان مردانهاش مادر را نوازش میکند.